eitaa logo
رمانکده زوج خوشبخت ❤️
452 دنبال‌کننده
155 عکس
197 ویدیو
4 فایل
بنام خدا سلام دوستان به منبع اصلی رمان‌های عاشقانه مذهبی و زیبا خوش آمدید. کانال ما را به دوستان خود معرفی نمائید. لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/1420559197Cbc586d52af رونق کسب و کار کانال و گروه @hosyn405 تبلیغات به ما بسپارید در دو کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
داستان_واقعی_و_عبرت_آموز 🌺 سلام ممنون از کانال خوبتون میخوام سرگذشت زندگیم روبنویسم که برای همه عبرت بشه؛ 16سالم بودکه برام یه خواستگاراومد یه پسرخوب👨‍💼 ومذهبی و متدین که اسمش علی بود و24سالش بودوقتی باهاش صحبت کردم ازش خیلی خوشم💓 اومد پدرم بخاطر سن کمم مخالف بود ولی باپافشاری علی واصرارهای من قبول کرد وقتی محرم شدیم روزبه روزبیشتر عاشقش میشدم اونم واقعا منو دوست داشت👨‍❤️‍💋‍👨 یک روزکه باهم بیرون رفته بودیم بهم گفت فرزانه میخوام یه چیزی بهت بگم اماقول بده که ناراحت نشی ومنطقی برخوردکنی!!😢 خیلی استرس😬 گرفتم،گفتم باشه قول میدم حالابگو چی شده؟! گفت حدود چندماه پیش داییمینا اومده بودن خونمون وقتی همه خواب بودن دختر داییم👱‍♀ اومدتواتاقم وبهم گفت میخوام باهات حرف بزنم بعدش گفت من خیلی وقته که عاشق تو هستم ونمیتونم بیخیالت بشم اماتوهمیشه به من بی توجهی😑 اومدم تمام غرورمو زیرپام بذارم وبگم که بیاخواستگاریم من واقعادوستت دارم اگرتوحسی بهم نداری قول میدم کاری کنم که عاشقم بشی!!!! اونشب من فقط سکوت کردم😶 و اون ازاتاقم رفت وفرداش رفتن خونشون؛ مدت هادرمورداین مسئله فکرکردم وباخودم کلنجاررفتم اون خودشو پیش من کوچیک کرده بود ودلم براش میسوخت اماحسی بهش نداشتم واز این مهمتراعتقادات واخلاقیاتش رومیشناختم ومطمئن بودم به دردهم نمیخوریم وتفاوتمون زیاده بنابراین نمیخواستم بخاطر ترحم باهاش ازدواج کنم شمارشوازگوشی خواهرم برداشتم وبهش زنگ زدم تمام سعیم روکردم که توحرفام تحقیرش نکنم.. تمام سعیم روکردم که توحرفام تحقیرش نکنم وبهش گفتم خیلی برات ارزش قائلم وتوفوق العاده ای امامابه دردهم نمیخوریم پشت گوشی گریه میکرد😭ومیگفت ترخدا این کاروبامن نکن منم برای اینکه بیشتراذیت نشه ازش خداحافظی کردم وگوشیرو قطع کردم بعدش واقعاحالم بدشد😢ودلم براش میسوخت اماچاره ای نداشتم چون نمیتونستم به ازدواج باهاش فکرکنم مادرم 👵هم خیلی دوست داشت من باهاش ازدواج کنم اما من زیربارنرفتم تااینکه خواهرم توروبه من معرفی کردووقتی دیدمت واقعاازت خوشم اومد❤️ الانم اینارو میگم که اگر یه وقت کسی بهت چیزی گفت بدونی که قضیه چیه وفکرنکنی چیزی بینمون بوده!! من وقتی حرفاشو شنیدم ناراحت شدم وحس حسادت بدی😡 نسبت به دخترداییش👱‍♀ داشتم ودلم نمیخواست جزخودم دختردیگه ای دوستش داشته باشه امانذاشتم متوجه ناراحتیم بشه؛ بعدازیک ماه عقدکردیم💍 و اما ماجرا از اونجایی شروع شدکه داییش اومده بودخونشون، ومن هم خونشون دعوت بودم دخترداییش بانفرت 😒خاصی بهم نگاه میکرد ولی من توجه نمیکردم وفکرمیکردم مهم نیست تااینکه رفتارهای ازاردهنده مادرشوهرم شروع شد همش قربون صدقه ی برادرزادش,میرفت ومیگفت کاش توعروسم 👰میشدی من وقتی این حرفارومیشنیدم خیلی ناراحت😢 میشدم مثلامن عروسش بودم😒 ولی به راحتی جلو من این حرفارومیزدو من همش حرص میخوردم یکسال نامزدی ای که داشتیم روبااین کاراخراب😏 میکردحتی یک بارخواهرشوهرم بهم گفت که حواست باشه شوهرتو سفت بچسب مامانم به علی میگفت زنتوطلاق بده بروبادخترداییت ازدواج کن😳؛ وقتی ایناروشنیدم حالم خیلی بدشد😔وکلی گریه کردم😭 مادرشوهرم به طورعلنی دیگه حرفاشومیزد یکبارهم جلومن وشوهرم ودخترداییش👱‍♀ گفت ان شاءالله به زودی عروس ما میشی مگه چه عیب داره یه مرد دوتا زن داشته باشه؟بعدباخنده😏 خاصی,به برادرزادش گفت البته تواگه زرنگ باشی خودتو عزیز دردونه میکنی'!!!!! من بابغض😞 بلندشدم رفتم تواتاق شوهرم هم پشت سرم اومد تا دروبست زدم زیرگریه وبهش گفتم خیلی نامردی تومیخوای بااون ازدواج کنی مگه من چه گناهی دارم!😞؟ بخدااگه بخوای باهاش ازدواج کنی من ازت جدامیشم نمیتونم اونوکنار تو ببینم اگه بری سراغش خودمومیکشم؛😖 شوهرم بغلم کرد💏وگفت بخدامن نمیخوام باهاش ازدواج کنم😏 من فقط ترومیخوام اینا فقط حرفای مامانمه من چندین بار باهاش جروبحث کردم امافایده نداره میگه اگه نمیخوای زنتوطلاق بدی پس لااقل بروبااونم ازدواج کن دوتازن 👩‍❤️‍👩داشته باش اما فرزانه به قرآن من هیچ وقت این کارونمیکنم گفتم قول میدی علی؟! گفت قول میدم... مدتی گذشت مادرشوهرم همچنان به آزار واذیتش ادامه میداد منم محبتم رونسبت به علی بیشترکرده بودم❤️ بااینکه میدونستم دوستم داره اما همش ترس اینوداشتم که نکنه یوقت خام مادرش😒 بشه ومن ول کنه این فکرا داشت دیوونم میکرد یکسال گذشت ومن انقدرگریه میکردم که حد نداشت هروقت داییشینا میومدن خونشون تمام تنم میلرزید دلم میخواست علی خونشون نباشه تااونا کرمشون و بریزن چون دخترداییش همش خودشومیچسبوندبه علی وخودشوبراش لوس میکردوتوحرفاش همش علی رومخاطب قرارمیدادحالااینکاراش جلوی من بودوقتی من نبودم خدامیدونه چیکارمیکرد!!!! بالاخره زمان عروسیم رسید👰وعلی بی توجه به