eitaa logo
رمانکده زوج خوشبخت ❤️
457 دنبال‌کننده
139 عکس
194 ویدیو
4 فایل
بنام خدا سلام دوستان به منبع اصلی رمان‌های عاشقانه مذهبی و زیبا خوش آمدید. کانال ما را به دوستان خود معرفی نمائید. لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/1420559197Cbc586d52af رونق کسب و کار کانال و گروه @hosyn405 تبلیغات به ما بسپارید در دو کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊رمان قسمت روسری مشکی و مانتو مشکی رو پوشیدم و داشتم چادر سر میکردم که زنگ خونه به صدا در اومد. بهار، عطیه، مهدیه و زهرا اومده بودن بریم مراسم شهید حججی تا سوار ماشین شدم عطیه گفت: چرا رنگ رخ نداری؟ _ نمیدونم سه چهار روزه کلا سرگیجه دارم☹️ بهار: ان شاءالله داری میمیری😁 تا حالا اونقدر جمعیت یه جا ندیده بودم😯 زمین و زمان اومده بودن تا تو بدرقه این جوان دهه هفتادی شرکت کنن. اونقدر گریه کرده بودم که حالت تهوع ام شدیدتر شده بود😣 بهار: بشینید این نادان رو ببریم دکتر😬😒 وقتی چشمامو باز کردم دیدم پدر شوهرم و مادر شوهرم اونجان باباحسین: بابا جان خوبی؟ مامان جون: دختر گلم از این به بعد تا اومدن محسن بایدخیلی مواظب خودت واین امانت الهی باشی😍😊 متعجب و شرم زده بودم از حرفا🙈 تا مادر شوهرم گفت: عزیز دلم شدی بارداری دخترم زنگ زدم مادرت هم بیاد☺️😊 دیگه نباید خونه تنها باشی تو اولین ارتباطت با باید بگی بارداری تا اونم بیشتر مواظب خودش باشه اون شب مادر شوهرم نذاشت برم خونه خودمون. ته یه هفته بعد هیچ ارتباطی با محسن نداشتم ولی وقتی بهش گفتم خیلی خوش حال شد😅😌😍 ادامه دارد... نام نویسنده؛بانومینودری رمانکده زوج خوشبخت ❤️ https://eitaa.com/joinchat/1420559197Cbc586d52af
◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱ 💫یا رفیــــق‌ مݩ‌ لا رفیــــق‌ له💫 🌿رمان جذاب و آموزنده 🌿قسمت -خب نظرتون چیه؟ سرشو انداخت پایین و با شرمندگی گفت: _...اگه خانواده م راضی باشن...منم موافقم. حاج آقا نفس راحتی کشید. -شما میتونید راحت خانواده تونو راضی کنید. -من نمیخوام مقابل خانواده م بایستم. خود آقای مشرقی باید راضی شون کنن..اگه پدرم نظر منو بپرسن،نظرمو میگم ولی اینکه اول خودم ورود کنم، اینکارو نمیکنم..آقای مشرقی باید خودشونو به خانواده م ثابت کنن. _افشین تا حالا چندین بار با حاج نادری صحبت کرده ولی بی فایده بوده..ازم خواست من باهاشون صحبت کنم.نظر شما چیه؟ -شما تا الان هم خیلی لطف کردید.اگه نخواید بیشتر درگیر بشید هم حق دارید.اما اگه صلاح میدونید،اگه باعث بی حرمتی و کدورت نمیشه،لطفا اینکارو انجام بدید. -بهش فکر میکنم. حاج آقا بعد از دو روز فکر کردن، به مغازه حاج محمود رفت.حاج محمود وقتی حاج آقا رو دید،متوجه شد برای چی اومده.ولی بخاطر احترام چیزی نگفت.حاج آقا بعد احوالپرسی سر صحبت رو باز کرد. از خوبی های افشین گفت. مثال هایی که توبه ش واقعی بوده،از اخلاق و منشش گفت.حاج محمود رو قانع کرد که بیشتر درموردش تحقیق کنه.بهش گفت پیش آقای معتمد کار میکنه و آدرس خونه ش و خونه پدرش هم به حاج محمود داد. حاج محمود چند روز با خودش فکر کرد.بالاخره به این نتیجه رسید که بیشتر درمورد افشین تحقیق کنه. فاطمه بعد از ساعت کاری، از سالن انتظار بیمارستان رد میشد که بره خونه.یکی صداش کرد. -خانم نادری. گذرا نگاهش کرد.... ادامه دارد... ✍دومیـن اثــر از؛ ✍بانـــو «مهدی یارمنتظرقائم» رمانکده زوج خوشبخت ❤️ https://eitaa.com/joinchat/1420559197Cbc586d52af ◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱