رمان امنیتی شاخه زیتون 🌿
#قسمت_پنجاه_و_سه
چه شوخی تلخی کرد ارمیا. پوزخند میزنم و میگویم:
-خب این اتفاقا همه جا هست.
-آره همه جا هست، ولی مهم آماره. مهم اینه که چرا انقدر تعداد زنهایی که مورد خشونتن زیاده، که مجبورن براشون خانه امن تاسیس کنن. چرا زنهای اروپایی باید کمپین یک دقیقه جیغ بذارن؟ تاحالا بهش فکر کردی؟
اسم کمپین یک دقیقه جیغ برایم ناآشناست. متعجب میپرسم:
-یک دقیقه جیغ؟ چرا؟
-بخاطر اعتراض به وضعیت شغلی و خشونتی که علیهشونه. همین دیگه...
کسی اینا رو به شماها نمیگه. یه چهره خیلی خوشگل و مامانی از اروپا و امریکا نشونتون میدن، فکر میکنین اینجا خبریه.
نه عزیز من! من دارم اینجا زندگی میکنم، میبینم چه خبره...
باورم نمیشود ارمیا چنین نظری داشته باشد. ارمیا معمولا سرش به کار خودش است. میگویم:
-فمینیست شدی ارمیا! به فکر حقوق زنان افتادی!
چشمانش گرد میشوند:
-فمینیست؟ من کجام فمینیسته؟ فمینیست شدن مال زنهای ساده لوحه.
ببخشید اینو میگما، ولی یه کلاهی به اسم فمینیسم گذاشتن سرتون که تا زانوتون اومده پایین. نیروی کارِ مفت و تو سری خور میخواستن، دیدن کی بهتر از خانما؟ با شعارای قلمبه سلمبه زنها رو کردن نیروی کار خودشون. همین.
-به به... چه نظریاتی! میخوای بجای من تو مقاله بنویسی؟
-جدی حرف میزنم اریحا. برو تحقیق کن ببین فمینیسم تاحالا چه سودی برای زن ها داشته؟ من نه میگم مردسالاری، نه میگم زن سالاری.
-خب پیشنهاد جایگزین شما چیه استاد؟
رسیده ایم به آپارتمانش و بحثمان نیمه کاره میماند.
اول دعوتم میکند به آپارتمان خودش. یک آپارتمان کوچک دو خوابه، که بیشتر به عنوان یک خوابگاه خوب است تا محل زندگی؛ انقدر که کوچک است و جمع و جور. یک آشپزخانه کوچک و یک سالن بسیار کوچک و حمام و دستشویی. روی مبل مینشینم و با دیدن اتاق خواب دوم میپرسم:
-تنها زندگی میکنی اینجا؟
ارمیا در آشپزخانه است که چیزی برای پذیرایی بیاورد. میگوید:
-نه. یه همخونه دارم.
ارمیا و همخانه؟ شاخ در میآورم. اهل معاشرت با جماعت مونث نبود؛ و اگر بود، این مدلی اش را نمیپسندید. برای اطمینان میپرسم:
-اسمش چیه؟
-سعید. دانشجوی بورسیه الکترونیکه. بچه خوبیه. البته الان فرستادمش پی نخودسیاه که راحت باشی اینجا.
وا میروم. فکر میکردم قرار است خواهر شوهر شوم. گله میکنم:
-همخونهت یه پسر ایرانیه؟
برایم چایی میآورد و روی مبل مقابلم مینشیند:
-په نه په، یه دختر آلمانیه! خب معلومه! نکنه انتظار داشتی دست دختر مردمو بگیرم بیارم توی خونهم؟
-امیدوار بودم به زودی به مقام بالای خواهرشوهر شدن نائل بشم!
چایی اش را برمیدارد و میگوید: مگه مخم عیب کرده که برم همخونه بیارم؟ اگه زن بخوام عین آدم ازدواج میکنم! چیه این لوس بازیا؟
ادامه دارد ...
#شاخه_زیتون
✍🏻نویسنده خانم فاطمه شکیبا