🦋به نام خدای یکتا 🦋
🌼#گلنرگس
✨#پارت47
📚#یازهرا
__
از لابه لای در نگاهی انداختم داشت با عصبانیت گوشیمو چک میکرد..
کاش حداقل به ارمان میگفتم که ضامنم شه..
چند مرتبه این ذکرو باخودم زمزمه کردم..
الا بذکرالله تطمئن القلوب
اصلا چه ضامنی بهتر از امام رضا💔
....
....
سوار ماشین شدیم..
ارمان راننده بود بابام کنارش منو مامانمم عقب..
یه عصبانیتی توصورت بابامم میدیم. فقط به اخم نگام میکرد...
منم کاری جز بغض کردنو توکل به خدا نداشتم....
رسیدیم به بیمارستان..
وارد شدیم..
آمیر حسین تو یه اتاقی تنها نشسته بود تا همه رفتیم کنارش..
یه سکوتی بود..
تا امیرحسین خودش گفت..
_شما چی میخوایین اینجا؟
(عموم گفت..
امیرحسین نرگس اومده)
امیر حسین داد زد و گفت..
_اه برررررید گمشیددددد شمااااا هاااااا هیییییییی اسممممممم کثیییییییف نرررررررگسوووو میاررررررید جلوووووو مننن
باباااااا من بدم میاااااااد
هم ازززز اسم نجسش هم خود........
ازش متنفرررررم..
نمیخووواممم ببینمش
منننن اااصلا نمیخوااااام ازدووواج کنم
منننن اصلااا کیییم
نررررگس کدووووم...............
با من کاری نداااشته باشینن
همتون به مننن میگین حافظتووو از دست دادی من سالمممم
سالمممم
سالممم
نمیخوامم نرگسووو وو
ولم کنید😭
برین گمشین......
بابا من از این دختر ه.............
((( بغضم شدید و شدید تر شد..
داشتن جلوشو میگرفتن اما فایده ای نداشت..
رفتم از اتاقش بیرون
گوشه ی نماز خونه نسشتم
گریه هام اصلا نمیزاشتن حتی به سجده برن.
تاحالا هیچکس اینجوری بهم بی احترامی نکرده بود..
تا حالا هیچکس سرم داد نزده بود..
همه میدونن من چقدر دلم نازک با یک حتی یه داد کوچیک سرم بزنن اشکم جاری میشه
حتی با یک اخم بابام......
هیچ وقت کسی به دختر بودن وپاک بودنم توهین نکرده بود...
هیچ وقت هیچکس اینجوری هر چی دهنش در بیاد بهم بگه وجود نداشت...
من 19 سالمه اما دلم خیلی نازکه من یک دخترم احساس دارم.
الان بهترین جای دنیا برام مزار شهداست..
خدایاااا
الا بذکرالله تطمئن القلوب
اینقدر ذکرو تکرار کردم تا اروم شم..
نمیدونم چرا فکر میکنم هیچکس دیگه به دردم نمیخوره..
چرا من دیگه به درد نمیخورم..
چرا اینجور راحت به من توهین میشه.
چرا هیچکس طرفم ونگرفت
چرا
چرا اینقدر زود قضاوت میشم
✨#پارت48
_
چرا من اینقدر گُنَه کار شدم..
سرمو آوردم بالا..
بابام داشت نگام می کرد تو نماز خونه به غیر از منو بابام کسی دیگه نبود..
بابام یه ناراحتی تو چهرش بود.
از یک طرفم عصبی بود
-نرگس
(از بس که گریه کرده بودم نمیتونستم جوابشو بدم.
اصلا نمیدونم برا چی اینقدر گریه میکنم.)
-نرگس مایک خونواده ی مذهبیم هیچ،، هممون رو محرم نامحرمی خیلی حساسیم خودتم میدونی..
نه امیر علی تو مجردیش با نامحرمی ارتباط داشته..
نه ارمان..
(یعنی بابام چی فکر کرده راجبم من با نامحرم...... 💔
واقعا هیچکس به درد ادم نمیخوره تو دنیا😭:(
ولی تو داری خونواده رو......................
من فکرشومیکردم ارمان دوستاش به جاهای بد بکشنن ما تو رو نه
ولی من به تو خیلی اعتماد دارم نرگس
+اگه بهم اعتماد داشتی اونجور اخم نمیکردی گوشیم نمیگرفتی.. اون جوری عصبی نمیشدی ..😭.
ازم میپرسیدی کیه.. قضاوتم نمیکردی😭
-خب من که بخاطر تو عصبی نشدم
بخاطر حرفا امیر حسین عصبی شدم.
-از قبلش عصبانی بودی
بابا من هیچ وقت نمیتونم باور کنم راجبم اینجور فکرا کردی شما اصلا هیچ وقت نظر منو درمورد امیر حسین نپرسیدید 😭
امیر حسین مثل داداشم میمونه😭
اصلا
-توالان داری برا عصبی شدن من گریه میکنی یا حرفای امیر حسین..
+ولم کنید اصلا براتون که مهم نیست چرامیپرسین😭😭
(بلند شدم برم که چشام سیاهی رفت.. و هیچی نفهمیدم..
وقتی بلند شدم..
تو نگاهی به اطراف کردم دیدم که
سرُم به دستم وصله
خیلی خوابم میومد
حوصله نداشتم پاشم
فقط یه صدایی به گوشم میرسید
میگفت
فقط در اثر فشار عصبی شدید
دخترتون نیاز به یک همدل داره
بتونه باهاش درد دل کنه
موضوعاتی هستش که نباید بیار تو ذهنش..
ممکنه گاهی اوقات فشار عصبی بهش وارد بشه..
باید خیلی مواظبش باشید هیچ موضوع نگران کننده ای رو نباید بهش بگید...
نگران نباشید نزدیکه دیگه الان باید به هوش میاد
فعلا دورشو خلوت کنید
آرمان)
نرگس رو تختی خوابیده بود خدا خودش میدونه که من چقدر نرگسو دوست دارم..
بغضی گلومو گرفت هیچ وقت این جوری نمیشدم..
امیر علی اومد کلی اعصابش خورد بود
تنها راهی که میتونستم خونواده رو آروم کنم این بود که بگم نرگس امیر حسین نمیخواست..
فقط به امیر علی و مامانم گفتم
🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁
🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁
🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃
🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍂🍁
🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃
🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁
🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂
🍃🍁🍂🍃🍁🍃
🍁🍃🍁🍂🍁
🍃🍁🍂🍁
🍁🍃🍁
🍃🍁
🍁
༻﷽༺
#پارت48
🍃ڀݭࢪ ݕڛيڄے_ڋݗټࢪ ڨࢪټے🍂
سلام ...آقای فراهانی
با تعجب نگاه کوتاهی بهم ان داخت و بعد از جواب دادن به سلامم گفت:
-ببخشید انگار حرفای اون روزم رو فراموش کردید که بازم اینجا هستید؟ خواهش می کنم دیگه اینجا نیاید
دوباره بغض تو گلوم نشست. ناخوآگاه گفتم :
- امیر علی ...
با دست رو دهنم کوبیدم وای حواس م نبود ابرو های امیر علی هم از تعجب بالا پرید تند گفتم:
-ببخشید...ببخشید حواس م نبود
سری تکون داد گفت:
- بهتره برید خانم مجد
-ولی من اومدم معذرت خواهی کنم بخدا منظوری نداشتم اصلا خودمم نمیدونم چرا همچین کار اشتباهی کردم خواهش می کنم من رو ببخشید
-ببینید خانم مجد این که شما به اشتباه خودتون پی بردید خوبه و منم شما رو می بخشم ولی فرقی در اصل موضوع نداره به ن ظ ر من بهتره دیگه من و شما با هم رو در رو نشیم
-ولی...
-خواهش میکنم خانم اینطور بهتره
با صدای که بزور شنیده می شد گفتم :
-با...شه
با غمی عمیق از اتاقش خارج شدم سردر گ م بودم نمیدونستم حالا باید چکار کنم چیزی هم به آخر ترم نمونده بود و من داشتم از دستش می دادم قل بم از اینکه شاید دیگه نبینمش فش رده شد ولی چه باید می ک ردم همه چی تقصیر خودم بود تقصی ر بچگ ی کردنم کاش اصلا پا تو این بازی نمیزاشتم
نویسنده : آذر_دالوند
🍁رمانکده زوج خوشبخت ❤️
https://eitaa.com/joinchat/1420559197Cbc586d52af
#اَللّهُــمَّ_عَجـِّـل_لِوَلیِّــکَ_الفَــــرَج
🍃🍁
🍂🍃🍁
🍁🍃🍂🍁
🍃🍂🍁🍃🍁
🍂🍁🍃🍁🍂🍁
🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁
🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁
🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁
🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍃🍁
🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍂🍁
🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁
🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁