eitaa logo
رمانکده زوج خوشبخت ❤️
455 دنبال‌کننده
139 عکس
194 ویدیو
4 فایل
بنام خدا سلام دوستان به منبع اصلی رمان‌های عاشقانه مذهبی و زیبا خوش آمدید. کانال ما را به دوستان خود معرفی نمائید. لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/1420559197Cbc586d52af رونق کسب و کار کانال و گروه @hosyn405 تبلیغات به ما بسپارید در دو کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
.. ..: 🦋به نام خدای یکتا 🦋 🌼 📚 ____________________اه مامان من بدم میاد 😒 میرم تو اتاقم -نرگس بابا چای بیار +مامان نواه شوهرتو -عجب😂 خب ببر چی میشه +بدم میاد برم جلو این پسره -برو زشته (به زور چایی هارو بردم اه چقدر موذب بودم حتی با چادر فکر میکردم داره نگام میکنه اما وقتی که من از آشپزخونه بیرون اومدم سرش پایین بود و داشت. بابام حرف میزد وقتی هم چای برم نگاه نکردن اصلا فکر. کنم متوجه شد پسریه ه.ی..... سریع رفتم تواتاقم وای خدا این چرا نمیره سرمو رو بالشت گذاشتم که بخوابم آرمان))) نیما رفت خیلی خوشحال بودم از اینکه میخواییم بریم شمال بالاخره هم بابام راصی شد هم نیما شهادت امام رضا نزدیکه قرار شد منو نیما همراه خانواده بریم مشهد بعد از اون طرف منو نیما بریم شمال... من نمیخوام برم مشهد بدم میاد من گفتم منو نیما مستقیم بریم شمال نیما گفت من دوست دارم شهادت امام رضا مشهد باشم بعد میریم شمال😒 حالا شمال رفتنمونم زیاد طول نمکشه به محض اینکه بابام اینا خواستن بیان شهر خودمون منو نیما هم باید زود خودمونو برسونیم اه همش سه چهار روز ما شمالیم😒 ولی خب بازم خوبه.. راستی من امروز شماره اتنا رو از تو گوشی دزدیدم😁 سیوش کردم اتنا خانوم😌 از صبح انلاین نشده من هنوزم منتظرم انلاین شه باش پیا بدم گوشیو برداشتم نوشته بود انلاین وااییییییی اینهمه استرس برا چیه خدااااااا _سلام -سلام شما؟! _خوبی؟ -جنابعالی؟؟ _اتنا خانم من میخام یه چیزسوبهت بگم من داداش نرگسم -نرگس کیه دیگه؟؟ _نرگس راد همسایتون -اها اتفاقی افتاده؟ _نمیدونم چطور بگم.. -چیو،بگین _شما وقتی میومدی خونه ما برا دعا یه جورایی مهر شما به دل من نشسته😔 -ببین اقا ارمان من بخاطر شما، نرگس چند دفعه گفت بیا خونمون، بخاطر تو نمیومدم، چون ادم نیستی، چون میترسم ازت، من دخترم بهت احساس بدی دارم به خاطر اینکه شما پسری 😏یا باید. زود ازدواج کنم یا باید از این خونه بریم، هر وقت تو کوچه دیدمت سریع رفتم توخونه، من توخونمون میترسم تنها بمونم همیشه میگم اینا یه پسر خراب دارن من نمیمونم تو خونمون تنها،، چند بارم مامانم بهم گفت میگم نرگس بیاد پیشت.. اما من از اونجاایی که نرگس بهم گفته داداشم به پیامبر و امام ها اعتقاد نداره نمیخوام نرگس هم بیاد خونمون من واقعا از تو میترسم و ازد متنفرم الان بلاکت میکنم دیگه هم به من پیام نده ✋🏻💔.. (سه ساعت فقط در حال نوشته.. پیامشو که خوندم قطره های اشک از کنار چشمم پایین می امد چند بار پیامو خوندم و اشکام بیشتر میشد.. چرا میترسه از من 💔 من که تا بهحال نگاه هیچ نامحرمی نگاه نکردم رو هیچ دختری نظر نداشتم چطور میتونه اینقدر زود قضاوت کنه راجبم.. بلاک شدم فقط میخواستم نرگس نفهمه خدایا نگه بهش تاحالا هیچ وقت اینجور گریه نکرده بودم.. باید جتما زنگ بزنم به نیما بگم تو نه به هیچکس میگه هم بهترین راهو جلوم میزاره اما این موقع نمیشه 💔 _نیماا -سلام خوبی؟؟ _رسیدی خونه؟؟ -اره قربونت رسیدم _باشه خدافز.. -بگو چی میخواستی بگی.. -هیچی خدانگهدار (نتونستم بهش بگم گوشیو قطع کردم.. بهترین کار گریه بود برام.. نیما چند بهر زنگ زد جواب. ندادم گوشیمو خاموش کردم.. تقریبا ساعت یک بامداد بود بدون اینکه کسی متوجه شه رفتم از خونه بیرون روبه روی درشون نشستم. داخل یه پیام رسان دیگه ای بهش پیام دادم (داری راجب من اشتباه فکر میکنی از شانس خوبم انلاین شد و دید.. -شما؟ _آرمان😔 -باز تو مگه نگفتم به من پیام نده میگم به بابات _یه دقیقه بزار منم حرف بزنم -بفرما _من اونجوری که تو فکر میکنی نیستم من تاحالا رو هیچ دختری نظر نداشتم خودمم خیلی زیاد رو محرم نا محرمی حساسم.. من نمیخوام از راه اشتباه پیش برم.. من راه درست رو انتخاب میکنم.. -راه درستت الان چیه؟؟ _خواستگاری بعد ازدواج -خب بیا خواستگاذی من چه کارت دارم؟؟ _واقعا؟؟ -اره بیا بعد جوابم بگیر منفییی _خب جواب منفیه چرا بیام😕 -خواستگاری همینه _اشکال نداره من میام خواستگاری چرا جوابت منفیه؟؟ ‌-خب بیا.. میخوای بدونی؟؟ چون من یکی دیگه رو دوست دارم.. _هماهنگ کن با خانوادت ببین اجازه میدن من بیام.. -تو خواستگار منی. نه خواستگار خونوادم ربطی به اونا نداره،، نظر اونام هیچ اهمیتی نداره.. _چطور ربطی به خانواده نداره -برا من مهم نیست _کیو دوست داری تو؟؟ -اسمش پرهامه دوستمه عاشقش شدم اونم عاشقمه خانوادمم نمیدونن چون خودش ازم خواست نگم _باهاش بیرونم میری؟؟ -بله😊 یواشکی _از اون که میری باهاش و نمیشناسیش به صورت پنهان میگردی باهاش نمیترسی از منی که خوانوادتتم میشناسنم میترسی؟؟ -اره من به پرهام اعتماد بیش از صد درصد دارم... _نگرد باهاش -به تو چه کی هستی مگه _اصلا به عنوان داداش بهت میگم نگرد باهاش ،، حداقل میگردی به خانوادت بگو ،، داره گولت میزنه -به توچه.تو میخوای بیای خواستگاری خب من کَمِت میارم
🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂 🍃🍁🍂🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁 🍃🍁 🍁 ༻﷽༺ 🍃ڀݭࢪ ݕڛيڄے_ڋݗټࢪ ڨࢪټے🍂 با لبخند خیره صورتم شد ، عشق رو تو ی چشماش می دیدم خیلی خوشحال بود که بعد از چند سال به خونه برگشتم دستاش رو تو ی دستم گرفتم آروم بوسه ای روی دستاش نشوندم : -ببخش مامان خیلی اذیتت کردم این چند سال اشک از چشماش جاری ش د: -من از ت دلگیر نبودم که بخشم من اگه حرفی هم میزدم برا ی خودت بود ولی اشتباه کردم الان میگم تصمیم با خودته تو حق داری برای زندگیت تصمییم بگیری - قربونت برم دوباره دستاش رو بوسیدم یهوی انگار یاد چیزی بیفته گفت : -آخ اگه بدونی چی شده ؟ با تعجب از حرکت ناگهانیش گفتم : -چی شده؟ -وای دریا گیتی داره ازدواج میکنه از جا پریدم و با داد گفتم : - چی؟با کی؟پس چرا به من چیزی نگفت دیروز باهاش حرف زدم -من بهش گفتم بهت نگه میخواستم سوپرایزت کنم - واقعا هم سوپرایز شدم ،حالا کی هست این آقا داماد آهی کشید و گفت: -ب ا لاخره به مراد دلش رسید با آوش شوک زده گفتم : - آوش ؟ مگه با کسی دیگه ازدواج نکرده بود؟ -چرا ظاهرا چند سال بعد ازدواجش زنش برای همیشه ترکش کرده و رفته -پس این همه وقت کجا بوده چر ا الان بعد این همه سال؟ - چی بگم خودت که گیت ی رو می شناسی ظاه را این چند سال چند بار سراغ گیتی اومده اما گیت ی هر بار ردش کرده دوباره تعجب کردم چرا گی تی بعد این همه عشق ردش کرده و چرا الان بعد این همه سال قبولش کرده فکرم و به زبون آوردم مامان:مثل اینکه آوش بعد جدا شدن از زنش به طور اتفاقی با گیتی روبه رو میشه بیچاره آوش اصلا از عشق گیتی خبر نداشته وقتی دوست نویسنده : آذر_دالوند رمانکده زوج خوشبخت ❤️ https://eitaa.com/joinchat/1420559197Cbc586d52af 🍁 🍃🍁 🍂🍃🍁 🍁🍃🍂🍁 🍃🍂🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁 🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍃🍁 🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍂🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁