eitaa logo
رمانکده زوج خوشبخت ❤️
461 دنبال‌کننده
139 عکس
194 ویدیو
4 فایل
بنام خدا سلام دوستان به منبع اصلی رمان‌های عاشقانه مذهبی و زیبا خوش آمدید. کانال ما را به دوستان خود معرفی نمائید. لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/1420559197Cbc586d52af رونق کسب و کار کانال و گروه @hosyn405 تبلیغات به ما بسپارید در دو کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
🌈 سوار ماشین شدیم و رفتیم سمت آرایشگاه نوید گوشیشو برداشت و شماره گرفت نوید: الو ساناز کجایی پس ما الان نزدیکای آرایشگاهیم باشه هر چه زودتر بیا - ساناز میخواد بیاد ؟ نوید: اره گفتم بیاد تنها نباشی (اینو دیگه کجای دلم بزارم) رسیدیم آرایشگاه ،از ماشین پیاده شدم درو بستم نوید: رها؟ - بله نوید: اینقدر هولی زنم بشی که لباس عروست یادت رفته؟ - اره ،خیلی لباسو گرفتم ازش - خوب حالا برو دیگه نوید: منتظرم تا ساناز بیاد ،تو برو داخل رفتم وارد آرایشگاه شدم ده دقیقه بعد ساناز خواهر نوید اومد - سلام ساناز: سلام عزیزم ،مبارکت باشه رو کرد به آرایشگر ژیلا جون ،سفارشیاااا ژیلا: چشم گلم نزدیکای غروب آماده شدم ،لباسو پوشیدم ،شنل و سرم گذاشتم ساناز : ای جااانم ،دوماد ببینه پس میافته ،رها جان شنلت و بنداز ،قشنگی لباست همه رفت زیر شنل - باشه تالار رسیدم در میارم ساناز : الهی قربونت برم (ساناز واسه نوید زنگ زد) ساناز: الو نوید ، بیا که عروسمون آماده شده نوید نمیدونی چه عروسکی شده باشه خداحافظ - کی میاد ساناز جون ساناز: گفت نیم ساعت دیگه اینجاست - باشه حالا نوبت ساناز بود که باید آرایش و شینیون میشد یه ربع گذشته بود و من نمیدونستم چیکار کنم یه دفعه یه فکری یه ذهنم رسید به نگار پیام دادم برام زنگ بزنه نگار زنگ زد - الو سلام نوید جان ،کجایی؟ نگار : چی میگی رها - آها باشه عزیزم الان میام پایین نگار: حالت خوبه رها ؟ ادامه دارد.... نویسنده:فاطمه باقری رمانکده زوج خوشبخت ❤️ https://eitaa.com/joinchat/1420559197Cbc586d52af