eitaa logo
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
4.8هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
719 ویدیو
73 فایل
ھوﷻ 📩رمانهای عاشقانه ی مذهبی را❣️ با ما بخوانید. 💚 🔔 #رمان انلاین هم داریم روزی دو رمان ظهر #روژان فصل ٣ و شب #فالی‌دراغوش‌فرشته در خدمتتونیم. 🌸کپی رمانها بدون اجازه ادمین جایز نیست وپیگرد دارد 🚫 🆔 @Ad_noor1 👈 تبلیغات و ارتباط
مشاهده در ایتا
دانلود
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
#رمان_قهوه_چی_عاشق ☕ قسمت ششم خیلی خوابیدم ، دیگر چیزي تا غروب آفتاب نمانده بود،گلویم می سوخت ،بیر
☕ قسمت هفتم - هرجا که شد، کوه ،دشت ،بیابان فقط اینجا نمان. - دوست من..... - صبر کن. هیچ نگو، من براي حرف زدن با تو وقت زیادي ندارم ،کسی نباید از گفتگوي من و تو با خبر شود.دیروز توي مغازه نشسته بودم و با صاحب مغازه حساب کتاب جنس هاي فروخته شده را می کردیم که سلیمان وارد مغازه شد. - منظورت پدر محبوبه است؟ - نمی دانم، همان که تو عاشق دخترش شده اي. - تو او را از کجا می شناسی؟ - انقدر سؤال نپرس ،او از تو حرف می زد ،درباره تو می گفت، نام تو را آورد، داستانت را براي عبدالرحمن شرح داد و گفت که چنین کسی عاشق دخترش شده است. - عبدالرحمن دیگر کیست. - عبدالرحمن صاحب دکانی است که من در آنجا کار میکنم ،او به عبدالرحمن می گفت که دخترش قصد ازدواج با کس دیگري را در سر می پروراند ،می گفت که می خواهد از دست تو خلاص شود ،خوب گوشت را باز کن محمد. من خودم شنیدم که دعوت تو به عروسی دخترش یک نقشه است، در آن شب چه به آن عروسی بروي، چه نروي تو را خواهند کشت سه روز دیگر عروسی است و تو فقط تا جمعه وقت داري، محله دیگر براي تو امنیت ندارد،همین امروز برو.این تمام آن چیزي بود که از دست من بر می آمد، باید هر چه سریعتر خودم را به بازار برسانم ،عبدالرحمن از سفر برگشته ،چند روزي است خودش به مغازه می آید، شامه ي قوي دارد ممکن است پی ببرد به اینجا آمده ام. حرف هاي شنان فکرم را مشغول کرده بود وقتش بود که شنان را بدرقه کنم تا دم در با او رفتم ،سخت متاثر شده بودم ، ازخجالت چشمانم را از تیر رس چشمانش دزدیدم و گفتم؛ -ممنونم تو مرا نجات دادي. شنان با چشمانش از من تشکر کرد، خواست از در بیرون برود که گفتم؛ صبر کن. در را باز کردم به اینطرف و آنطرف نگاه کردم و گفتم: -حالا برو، کسی در کوچه نیست. در را بستم و به در تکیه دادم و خیلی آرام نشستم ، شنان از کاسبان بازار نجف بود ،خودش اهل مصر بود و در دکان یکی از تجار با اعتبار نجف کار میکرد ، مدتها پیش خیلی اتفاقی با او آشنا شدم و گاه گاه به او سر میزدم ، رفاقتم با او آنقدر صمیمی نبود ، حتی از محبوبه چیزی به او نگفته بودم. هیچ وقت فکر نمیکردم او مرا از مرگ نجات دهد. نویسنده ؛عاطف گیلانی این داستان ادامه دارد ...... تایید شده از طرف مسجد مقدس جمکران🌺 ⛔️ @ROMANKADEMAZHABI ❤️ برای دسترسی به قسمت اول رمان به کانال ریپلای با پیام سنجاق شده در کانال مراجعه کنید👇👇👇 @repelay
☕ قسمت هشتم کجا باید میرفتم ! جایی را برای پناه بردن نداشتم. قارون را چه کار کنم؟ او را با خودم ببرم یانه؟ یاد حرف هاي شنان افتادم، می گفت: سه روز دیگر عروسی است و تو فقط تا جمعه وقت داري. واي خداي من امشب باید شب چهارشنبه باشد ،داشت یادم می رفت ،من باید شب چهارشنبه خودم را به مسجد کوفه برسانم امشب شب سی و هفتم است. پاییز سال پیش که مهر محبوبه به دلم نشست تا عید صبر کردم. ولی دلم طاقت نیاورد و بالاخره او را از پدرش خواستگاري کردم ،وقتی پدرش جواب منفی داد ،ناامید نشدم و هفته دیگر هم خواستگاري رفتم ،اما باز هم جواب آنها منفی بود. روزي داستان خودم را براي یکی از بیابان گردهای نجف تعریف کردم و از ناامیدی ام برایش گفتم ،آن بیابان گرد به من گفت: اگر قرار است خودت کار را به مقصد برسانی و مطمئنی که می توانی، اشکالی ندارد ولی اگر ناامیدي از همه سو به تو روي آورده من راهی می دانم که می تواند مشکلت را حل کند. التماسش کردم به من آن راه را بگوید ولی او معتقد بود تا از ناامیدی خودت مطمئن نشوي چیزي نمی گویم. من آن زمان در گرداب ناامیدي دست و پا می زدم. دوباره التماسش کردم و به او گفتم: من از همه جا ناامیدم ، به من گفت: نیازي به التماس نیست، اشک چشمت گویاي همه چیز هست. به من گفت: چهل شب چهارشنبه به مسجد کوفه برو و به امام زمان توسل کن و شب ها را تا صبح آنجا بمان. گفتم: یعنی بعد آن چهل شب مشکلم حل می شود؟ گفت: در شب چهلم امام زمان را خواهی دید و حضرت مشکلت را حل می کند ،سی و شش شب چهارشنبه گذشت و آن شب ،شب سی و هفتم بود. بلند شدم و داخل اتاق رفتم یک پارچه برداشتم که وسایلم را داخل آن پارچه بریزم. نویسنده؛ عاطف گیلانی این داستان ادامه دارد..... تایید شده از طرف مسجد مقدس جمکران🌺 ⛔️ @ROMANKADEMAZHABI ❤️ برای دسترسی به قسمت اول رمان به کانال ریپلای با پیام سنجاق شده در کانال مراجعه کنید👇👇👇 @repelay
☕ قسمت نهم مدت‌ها بود کار نمی‌کردم و برایم هیچ پولی نمانده بود ،ولی می‌دانستم قارون پول‌هایش را توی صندوقچه کوچک می گذارد ،صندوقچه را باز کردم ، توی صندوقچه فقط ۵ درهم پول بود، دلم نمی آمد همه اش را بردارم ،دو درهم را برداشتم ، باز هم وجدانم اجازه نمیداد ، یک درهم را باز توی صندوق گذاشتم یک درهمش را روی پارچه انداختم ، اما قارون باز هم برایم معادله ای لا ینحل باقی ماند ،قارون را چه کار میکردم ؟کسی که گوشی برای شنیدن حرف‌های من نداشت باید او را می گذاشتم و می رفتم ،تصمیمم را گرفتم گوشه های پارچه را ضربدری بستم و روی یک کاغذ نوشتم؛ (من میروم ،ولی برمیگردم به امید دیدار) کاغذ را روی صندوق گذاشتم و راه افتادم ،از در خانه بیرون رفتم خوب به خانه مان نگاه کردم ،خانه ای قدیمی و کوچک با آن همه خاطره را باید می گذاشتم و می‌رفتم ،سرم را برگرداندم چشمم به کوچه افتاد کوچه ای که نگاه کردن به آن همیشه مایه ی آرامشم بود ،حالا نگاه کردن به آن مرا یاد همه گرفتاری های زندگی هم می‌انداخت. خورشید در حال خاموش شدن بود و از او چیزی جز سرخی اش در افق باقی نمانده بود ،خانه و کوچه برایم پدر و مادر را زنده میکردند ،دلم حسابی برای مادرم تنگ شده بود دوست داشتم هنوز هم کنارم بود تا سرم را روی پایش بگذارم او هم با دستهایش موهایم را نوازش کند،دست هایش لذت باران داشتند. مادرم به من می گفت: روزي که مادرش را از دست داده است فهمیده، آدم حتی اگر توي زندگی بچه و شوهر و هزار نفر دیگر را داشته باشد، باز هم با از دست دادن مادر تنها می شود. زمانی که این حرف ها را برایم می گفت هیچ وقت فکر نمی کردم خودش تفسیر این حرف ها شود. وقتی سه سالم بود پدرم را از دست دادم، مادرم می گفت زهر یک مار افعی پدر را از پا در آورد. از پدرم چیزي یادم نمی آید ولی مادرم خوب لی لی به لالاي من می گذاشت و همه حرفهایم را می شنید. شاید اگر مادرم آنجا بود می توانستم به او بگویم که چقدر محبوبه را دوست دارم. آنقدر دوستش دارم که حاضرم تصمیم هاي بعدازظهرم را فراموش کنم. اصلا اگر ما به درد هم نمی خوردیم پس این عشق و علاقه براي چیست. واقعا ما چرا عاشق شده ایم؟! بعضی می گویند عشق مخفف است. مخفف " علاقه شدید قلبی" ولی آن پیرمرد بیابانگرد تعریف زیباتري از عشق داشت می گفت: عشق محبتی است که مثل پیچک به جان آدم می افتد ،به خاطر همین عرب ها به گل پیچک می گویند عشقه. اولین بار برای اعضای این کانال نویسنده؛ عاطف گیلانی این داستان ادامه دارد ...... تایید شده از طرف مسجد مقدس جمکران🌺 ⛔️ @ROMANKADEMAZHABI ❤️ برای دسترسی به قسمت اول رمان به کانال ریپلای با پیام سنجاق شده در کانال مراجعه کنید👇👇👇 @repelay
🍃✨🌸✨🍃✨🌺✨🍃✨🌼🍃✨🌷 ‌ ﷽ 🌺انسان ها عاشق شمردن مشکلاتشان هستند... اما لذت هایشان را نمی شمارند !!! اگر آنها را هم می شمردند، همه می فهمیدند که، هر کدام به اندازه کافی از زندگی لذت برده اند … 🌸حواست باشد... حساب های اصلی زندگیت را فراموش نکنی ! برخی از این فراموشی ها ، تحت هیچ شرایطی ، قابل جبران نیستند ؛ 🌹همیشه، حساب نعمت هایت را داشته باش، نه مصیبت هایت.... حساب داشته هایت را داشته باش، نه باخته هایت.... حساب دوستانت را داشته باش، نه دشمنانت... 👇👇👇 @ROMANKADEMAZHABI ❤️
عشق بازی با خدا و داشته ها مون.mp3
12.55M
قرار عاشقی خلوت با معشوق (حضرت دوست ) هندزفری و چراغ اتاق خاموش یادتون نره 😉 #اینجا_زندگیتو_متحول_کن_و_متفاوت_باش👇👇👇 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ #به_ما_ملحق_شوید👆👆👆 #کپی بدون لینک کانال ممنوع
پیامبر اکرم صلى الله عليه و آله و سلم: پیام را حاضران به غایبان و پدران به فرزندان تا روز قیامت برسانند. دوستان خوبم؛ میدونید معنی این فرموده رسول الله (ص) یعنی چی؟ یعنی غدیر کانال 📚💠 رمٌاٌنٌکٌدٌهٌ مٌذٌهٌبٌیٌ (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ)💠 📚 به مناسبت 🆔 @ROMANKADEMAZHABI رمان مورد علاقه:........ اسم شرکت کننده:....... نفر اولمون شارژه 30 تومنی داره 😌🌸 نفره دوممون شارژه 20 تومنی☺️🌸 نفره سوممونم یه شارژه 10 تومنی 😁🌸 برای شرکت در چالش 👇🎉 @yazenab_78 اگر دنبال ، و و هستید این کانال رو از دست ندید 👇👇👇 @ROMANKADEMAZHABI ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امروز خوب زندگی کن خوب زندگی کردن هنر است لبخند بزن به زندگی لبخند بزن به تمام رنج های زندگی نگذارید خاطرتان برنجد حتی از دست خودتان😍 سلام صبح سه شنبه تون بخیرو شادی🌸 امروز با تمام زیبایی ها زندگی به کامتان🌹☺️ #اینجا_رویاتو_خلق_کن👇👇👇 @ROMANKADEMAZHABI ❤️
عصای تو -کلام تو.mp3
2.47M
#اینجا_رویاتو_خلق_کن👇👇👇 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ #کپی_فقط_با_لینک_کانال
سلام همراهان گرامی🌹💐🌸 عیداتون مبارک و بندگیتون مقبول و مستدام ما اومدیم با یه چالش دیگه 😍♥️ (چالش به مناسبت عید ) خب خب زود بریم سر اصل مطلب ^-^ -/موضوع چالش اینه که شما اسمتونو و اسم رمان مورد علاقتونو میفرستین به ایدی پایین و تو چالش شرکت میکنین 👇 @yazenab_78 رمان مورد علاقه:........ اسم شرکت کننده:....... -/ ما اسمتونو میزاریم تو کانال و شما فرواردش میکنین تا سین بخوره هرکی اول بشه جایزه داره اما باید اینو بدونین هرکسی میخواد تو چالش شرکت کنه باید تو کانال پایین عضو بشه 👇 @ROMANKADEMAZHABI نفر اولمون شارژ 30 تومن داره 😌🌸 نفره دوممون شارژ 20 تومن☺️🌸 نفره سوممونم یه شارژه 10 تومنی 😁🌸 بجنبید بیاین اسماتونو بدین 😃✨ [پایان چالش بامداد عید غدیره اعلام برنده ها روز عید غدیر]
تازه مهمتر از همه دارین تبلیغ رو میکنین پیامبر اکرم صلى الله عليه و آله و سلم: پیام را حاضران به غایبان و پدران به فرزندان تا روز قیامت برسانند. دوستان خوبم؛ میدونید معنی این فرموده رسول الله (ص) یعنی چی؟ یعنی غدیر 🆔 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ شرکت در چالش و ثواب تبلیغ 👇 @yazenab_78 اینم بنر چالشه که با هماهنگی با آیدی گذاشته شده و نام نویسی شما، باید پخش بشه👇
پیامبر اکرم صلى الله عليه و آله و سلم: پیام #غدیر را حاضران به غایبان و پدران به فرزندان تا روز قیامت برسانند. دوستان خوبم؛ میدونید معنی این فرموده رسول الله (ص) یعنی چی؟ یعنی #تبلیغ غدیر #واجبه #چالش کانال 📚💠 رمٌاٌنٌکٌدٌهٌ مٌذٌهٌبٌیٌ (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ)💠 📚 به مناسبت #عید_غدیر 🆔 @ROMANKADEMAZHABI رمان مورد علاقه:........ اسم شرکت کننده:....... نفر اولمون شارژه 30 تومنی داره 😌🌸 نفره دوممون شارژه 20 تومنی☺️🌸 نفره سوممونم یه شارژه 10 تومنی 😁🌸 برای شرکت در چالش 👇🎉 @yazenab_78 اگر دنبال #رمانهای_ارزشی ، #واقعی و #شهدایی و #مذهبی هستید این کانال رو از دست ندید 👇👇👇 @ROMANKADEMAZHABI ❤️
مشاهده وضعیت چالش ، رقابت اعضا و تعداد بازدید هر بنر ♥️🌸 بنرها اینجا گذاشته میشه 👇 @Romankadevaangizesh