eitaa logo
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
4.8هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
721 ویدیو
73 فایل
ھوﷻ 📩رمانهای عاشقانه ی مذهبی را❣️ با ما بخوانید. 💚 🔔 #رمان انلاین هم داریم روزی دو رمان ظهر #روژان فصل ٣ و شب #فالی‌دراغوش‌فرشته در خدمتتونیم. 🌸کپی رمانها بدون اجازه ادمین جایز نیست وپیگرد دارد 🚫 🆔 @Ad_noor1 👈 تبلیغات و ارتباط
مشاهده در ایتا
دانلود
مــن اصــرار دارم یــا شــما؟! مگــه مــرض دارم خــودم رو یــه آدم بــی دیــن و بــی قیــد و بنــد نشــون بـدم؟! مـن یـه شـبِ مسـلمون نشـدم کـه یـه شـبِ هـم بـذارمش کنـار! ذره ذره جلـوي چشـمات جلـو رفتم، کتاب خوندم تحقیق کردم تا شدم این! با دست به مانتو و مقنعه روي سرم اشاره کردم و ادامه دادم: - فکر کردي من بـا حرفهـا ي تـو بـا حجـاب شـدم و بـا حرفهـا ي بهـزاد بـی حجـاب؟ ! هـیچ وقـت بـاورم نکــردي، همیشــه ازم انتقــاد کــردي، بهــم تهمــت زدي، بــه خــاطر تمــام اون توهینهــا و افتراهــایی کــه بارم کردي پیش خدا و پیغمبرش ازت شکایت کردم! اشــکهاي گــرمم از پهنــاي صــورت داغــم ســر مــی خــورد و روي لــب لــرزانم مــی ریخــت. صــداي لرزانش بلند شد: - (والْکَـاظمینَ الْغَـیظَ والْعافینَ عنِ النَّـاسِ واللّـه یحب الْمحسنینَ )(و خشـم خـود را فـرو مـى برنـد و از مــردم در مــى گذرنــد و خداونــد نیکوکــاران را دوســت دارد). صــدها بــار ا یــن آیــه رو خونــدم امــا هیهـات، زمـانی کـه بایـد ازش اسـتفاده مـی کـردم نکـردم و متأسـفانه اون برخوردهـاي زشـت و شـرم آور پـیش اومـد و متعــاقبش اون حرفهــا کــه تمامــاً از رو ي عصــبانیت زیــاد و البتـه تــا حــدي حســادت نشــأت گرفتــه بــود ! امــا نمــی دونــم چــرا از اون روز آروم و قــرار نداشــتم . مــن تــو رو مقصــر مــیدونسـتم فکـر مــی کـردم بــه خـاطر چنــد مـاه زنــدگی در کنـار مــا جـو گیــر شـدي و راه زنــدگیت رو عـوض کـرد ي امـا بـا د یـدن دوبـاره بهـزاد خـدابیامرز، بـه خـاطر عشـق بـه اون، پشـت پـا زدي بـه همـه عقایـدت و اون طـوري کـه اون مـی خواسـت شـدي! خـب لجـم گرفـت، آخـه آدم بـه خـاطر یـه عشـقِ زمینی که به احکام خدا بـی حرمتـی نمـی کنـه ! خواسـتم خـودم رو خـالی کـنم احسـاس مـی کـردم شـما مـن رو مسـخره کـردین و فقـط قصـد تفـریح داشـتین بـه همـین خـاطر از کـوره درفـتم و هـر چـی بـه ذهنم اومد بهتون گفتم ولی از اون روز هر شب خواباي بدي می دیدم تا اینکه بالاخره... ⛔️ http://eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ برای دسترسی به قسمت اول رمان به کانال ریپلای با پیام سنجاق شده در کانال مراجعه کنید👇👇👇 @repelay
علیرضا بغضش ترکید و با گریه ادامه داد: - خــواب پیــامبر (ص) رو دیــدم. روش رو از مــن برگردونــدن. التماســش کــردم، گفــت: «مــن از کسی که دل یکی از مؤمنینِ امت من رو بشکنه بیزارم!» گریه هایش شدت گرفت بطوري که شانه هایش تکان می خورد. - حلالم کن! اون رفت و مرا مات و مبهوت از آنچه شنیده بودم تنها گذاشت. فــرداي آن روز، علیرضــا بــه مــدت دو هفتــه بــه اردوي جهــادي در یکــی از منــاطق محــروم کرمانشــاه رفت. تـرجیح دادم تـا لحظـه رفتـنش جلـو یش آفتـابی نشـوم ا یـن طـوري بـرا ي هـر دو یمـان بهتـر بـود، ظــاهراً او هــم اصــراري بــراي خــداحافظی حضــوري بــا مــن نداشــت و زن دا یــی را مــأمور خــداحافظی کـرده بـود. بخشــیدن علیرضـا کـار سـاده اي بــود. او را همـان لحظـه کــه شـانه هــا یش لرزیـد و قلـب مرا نیز لرزانـد بخشـیدم. در مقابـل بلاهـایی کـه بهـزاد و رهـام و نـادر بـه سـرم آورده بودنـد کـار او بـه حسـاب نمـی آمـد! تصـمیم گرفتـه بـودم عمیـق تـر بـه دیـن نگـاه کـنم. بعـد از حـرف هـاي علیرضـا و خوابش، کشش عجیبـی بـه شخصـیت پیـامبر پیـدا کـرده بـودم و شـروع کـرده بـودم بـه مطالعـه کتـاب دربـاره شخصـیت بزرگـوارش و همـین طـور ابعـاد مختلـف زنـدگیش! هـر چـه بیشـتر مـی شـناختمش بیشـتر شـیفته اش مـی شـدم. بـراي خـودم متأسـف بـودم از کسـی کـه در خـواب علیرضـا، او را تـوبیخ کـرده و از مــن دلجــویی کـرده بــود، تــا چنــد وقـت پــیش فقــط اســمش را مـی دانســتم و یــک ســري اطلاعات سطحی و جزئی از او داشتم. سـه روز بعـد از رفـتن پسـردا یی، پیـامکی از طـرف پسـردایی ام آمـد کـه بسـیار متعجـبم کـرد . در ایـن مـدتی کــه او را مـی شــناختم مطمــئن بـودم او اهــل پیامـک بــازي نیســت و ایـن اولــین بـاري بــود کــه بـراي مـن پیـام فرسـتاده بـود. اگـر کـاري هـم داشـت زنـگ مـی زد و مختصـر و مفیـد حـرفش را مـیزد. از سر کنجکاوي شدید بی معطلی بازش کردم. «سلام. دیشب خواب خوبی دیدم و این براي من یک نشانه بود. ممنون دخترعمه خانم!» بـاز هـم کوتـاه و گویـا!! جالـب بـود پیام بخشـش مـن، از طر یـق خـوابش بـه او القـاء شـده بـود ! از واژه رســمی «دختــر عمــه خــانم !» خنــده ام گرفــت، چهــره اش بــا تمــام زوایــا در ذهــنم شــکل گرفــت . از چشم هاي محجوبش کـه دائـم بـه در و د یـوار و قـالی دوختـه شـده بـود تـا تُـن گـرم صـدایش کـه تنهـا برتـري ظـاهري علیرضـا نسـبت بـه بهـزاد بـه حسـاب مـی آمـد. وسوسـه شـدم کمـی سـر بـه سـرش بگـذارم بـرا ي همـین بـا شـیطنت شـماره اش را گـرفتم . زمـانی کـه تمـاس برقـرار نشـده بـود خونسـرد بـودم امــا بـا صــدا ي اولـین بــوق دسـتگاه تلفــنش دچـار اســترس شـدم و در حــالی کـه پشــیمان شــده بودم خواستم قطع کنم اما دیگر دیر شده بود. صداي آرامش در گوشی پیچید. - سلام سهیلا خانم. قلبم تند تند می زد. با صدایی که از خجالت می لرزید گفتم: - سلام. چقــدر خــودم را فحــش دادم و بــد و بیــراه نثــار خــودم کــردم ! آخــه تــو کــه عرضــه ي ایــن غلطــا رو نداري، بی خود می کنی زنگ می زنی!! - خوبین؟ - خیلی ممنون. ⛔️ http://eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ برای دسترسی به قسمت اول رمان به کانال ریپلای با پیام سنجاق شده در کانال مراجعه کنید👇👇👇 @repelay
مدتی سکوت وحشتناکی برقرار شد. علیرضا با تردید پرسید: - کاري داشتین؟ دستپاچه شدم و پراندم: - کی میاین؟ - خدا بخواد هفته دیگه براي چی؟ نمی دانستم مکالمه را چگونه پیش ببرم در حالی که هیچ حرفی براي ادامه اش نداشتم. - زن دایی... مضطرب و نگران شده بود و از خونسردي لحظات پیش در صدایش خبري نبود. - مامانم چیزیش شده؟ - نه نه فقط... - فقط چی؟ تو رو خدا اگه چیزي شده بیام؟! - هیچــی بــه خــدا، فقــط گفـت : «یــه بسـته از اون شــیرینی کــاك هــاي معــروف کرمانشــاه بــرام حتمــاً بیاره!» علیرضا مشکوك پرسید: - زنگ زدین همین رو بگین؟ اصلاً چرا به خودم چیزي نگفت! فکـري مثـل جرقـه در مغـزم زده شـد. تلفـن منـزل دایـی اسـد بـه خـاطر یـک سـري حفـاري در محلـه شان، قطع شده بود. - خب تلفنا قطع شده براي همین به من گفت به شما بگم سوغاتیش یادش نره! اما علیرضا با صدایی که معلوم بود خنده بر لب دارد گفت: - چشم به حاج خانم بگید سوغاتی هر کسی رو فراموش کنم محالِ مالِ اون یادم بره! با دستپاچگی گفتم: - خب دیگه خداحافظ. دیگـر اجـازه صـحبت بـه او را نـدادم و بـدون آنکـه منتظـر جـوابش شـوم گوشـی را قطـع کـردم و روي تخـت ولـو شـدم. دائمـاً آخـرین حـرف هـایش کـه بـا خنـده همـراه بـود تـو ي ذهـنم رژه مـی رفــت. حـرف هـایش طـور خاصـی ادا شـد و کنایـه بـه خـوبی در آن احسـاس مـی شـد. لحـن صـحبت هـای شبه گونه اي بود که مطمئنم کرد متوجه بهانه بودن شیرینی کاك و سوغاتی شده است. رو بــه روي آیینــه ایســتادم و بــه روي گونــه هــا ي ســرخ و تــب دارم دســت کشــیدم. آب دهــانم را قــورت دادم و لبخنــد زدم . احســاس عجیبــی قلقلکــم مــی داد. از اینکــه مهمــان جدیــدي ذره ذره بــه قلـبم وارد شـده و مـرا بـه نـوعی درگیـر خـودش کـرده بـود شـوقی وصـف ناشـدنی تمـام پیکـره ام را در برگرفـت. امـا خوشـحالیم بـا بـرقِ حلقـه ي سـاده ي روي انگشـتم چنـدان دوام نیـاورد. بـا دیـدنش دلـم ریخــت و یــاد نــامزد ســفر کـرده ام افتــادم مــردي کـه بــیش از پنجـاه روز بــراي ابــد مــرا تـرك کـرده بـود. لحظـه اي دچـار عـذاب وجـدان شـدم امـا. مـن دیگـر بـه او تعهـد نداشـتم، پـس چـرا بایـد خــودم را زنجیــر مــردي مــی کــردم کــه د یگــر نبــود! حلقــه را درآورم و تصــمیم گــرفتم در اولــین فرصت آن را براي خانواده ي افروز بفرستم. ⛔️ http://eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ برای دسترسی به قسمت اول رمان به کانال ریپلای با پیام سنجاق شده در کانال مراجعه کنید👇👇👇 @repelay
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏴 محرم رسید يادمان باشد: اول نماز حسين، بعد عزای حسين. اول شعور حسينی، بعد شور حسينی. محرم و صفر زمان باليدن است نه فقط ناليدن، بساطش آموزه است نه موزه. تمرين خوب نگريستن است نه فقط خوب گريستن...!!! بیایید امسال آیین محرم را درست برگزار کنیم، آنگونه که شایسته صاحب این ماه حسین بن علی (ع) است. ▪️لبیک یا حسین▪️ 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 @ROMANKADEMAZHABI 🖤
قرار_عاشقی_برایت_من_خدا_را_آرزو.mp3
12.65M
قرار عاشقی خلوت با معشوق (حضرت دوست ) هندزفری و چراغ اتاق خاموش یادتون نره 😉 👇👇👇 @ROMANKADEMAZHABI 🖤 👆👆👆 بدون لینک کانال ممنوع
هدایت شده از کانال دانشجو 🎓
4_5857269449580611026.mp3
8.83M
🏴 فرا رسیدم ایام حزن و اندوه اهل بیت علیهم السلام را محضر امام زمان (عج) و همراهان گرامی کانال تسلیت عرض میکنیم 🏴 ▪️ تو حسین بچّگیمی التماس دعا 🏴 🆔 @Official_Daneshjou
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺یکشنبه تون پراز آرامش 🌼سلام 🌺اولین روزمحرم ازراه رسید 🌼ان شاءلله ماه محرم🏴 🌺پرازخیروبرکت باشه 🌼دلتون نورانی 🌺کسب و کارتون عالی 🌼عاقبتتون بخیرو 🌺عزاداری ایام 🌼مورد قبول 🌺سیدشهدا قراربگیره🏴 #اینجا_رویاتو_خلق_کن👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 @ROMANKADEMAZHABI
587223581.mp3
3.55M
پشتکار به انسان مفهوم می‌بخشد. هرانسانی که بخواهد در زندگی به موفقیت‌های بزرگ دست پیدا کند باید پشتکار داشته باشد. باهم بشنویم...🌱 #اینجا_زندگیتو_متحول_کن👇👇👇 @ROMANKADEMAZHABI http://eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا