eitaa logo
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
4.8هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
721 ویدیو
73 فایل
ھوﷻ 📩رمانهای عاشقانه ی مذهبی را❣️ با ما بخوانید. 💚 🔔 #رمان انلاین هم داریم روزی دو رمان ظهر #روژان فصل ٣ و شب #فالی‌دراغوش‌فرشته در خدمتتونیم. 🌸کپی رمانها بدون اجازه ادمین جایز نیست وپیگرد دارد 🚫 🆔 @Ad_noor1 👈 تبلیغات و ارتباط
مشاهده در ایتا
دانلود
 ✌ما همان نسل جوانیم که ثابت کردیم✌              💕در ره عشق جگردارتر از صد مردیم💕           🌷هر زمان بوی خمینی (ره) به سر افتاد ما را🌷 🌍دور سید علی خامنه ای میگردیم 🌷🌷 ┈٠~•°•🖋🥀🗞🥀✒️•°•~٠┈ 📚@romankademazhabi♥️ ┈٠~•°•🖋🥀🗞🥀✒️•°•~٠┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
🌼🍃🌼 📚 #عشقی_به_پاکی_گل_نرگس 🌼🍃 🌼 📝 نویسنده: #فاطمه_اکبری 🔻 #قسمت_صد_بیست_یکم کرایه رو
🌼🍃🌼 📚 🌼🍃 🌼 📝 نویسنده: 🔻 امیر:بریم؟ +نمیشه بمونم؟مامانت‌وببرخونه،من شب میتونم‌بمونم. امیر:نه نمیخوایم به شما‌زحمت بدیم،درضمن هرچی‌به مامان اصرارمی کنم‌قبول نمی کنه. پوف کلافه ای کشیدم و‌گفتم: +خب من تنهامیترسم تواون خونه. امیر:نمیدونم،اگه میتونید‌بامامان حرف بزنید راضیش‌کنیدکه دوتاتون وبرسونم‌خونه.‌لبم وکج کردم وگفتم: +چه گیری دادی به من؟ نمیخوام برم خونه خب،.میخوام پیش دوستم‌بمونم.باکلافگی دستش ورو‌صورتش کشیدوگفت: امیر:باشه ولی اگه میشه مامانم وراضی کنید. سری تکون دادم وازجام بلندشدم. به سمت مهین جون که داشت قرآن میخوند رفتم. روبه روش روصندلی نشستم وصداش زدم: +مهین جون. دستش وبه نشونه ی‌صبرکن توهواتکون داد.‌ ساکت شدم ومنتظرموندم قرآنش وبخونه. بعد از چندثانیه قرآن و‌بست وگفت: مهین:جونم؟ نیم نگاهی به امیرعلی انداختم وگفتم: +مهین جونم باامیر بریدخونه لطفا. مهین جون اخم ریزی کردوگفت: مهین:نه نمیرم. +لجبازی نکنیددیگه، بخداخودتون ازپامیوفتید. بالجبازی گفت: مهین:نه. خندم گرفت،گفتم: +چرالجبازی می کنید؟ مهتاب بهوش بیادوشمارو اینجوری ببینه حالش‌ بدمیشه. مهین:دلم آروم نمیگیره. +قول میدم هرچی شد‌خبربدم.‌ خاله اومدجلووگفت: خاله:راست میگه مهین، بروخونه دیگه حالت بد‌میشه فرداصبح زودبیا.‌ امیرروکردبه خالش و‌گفت: امیر:خاله جان شماهم‌بایدبیایدا. خاله بالجبازی گفت: خاله:وابه من چیکارداری؟‌من نمیام‌.‌پوف،عجب گیری افتادیم ازدست دوتاپیرزنا. امیر:خاله جان بودن شما‌ومامان الان هیچ فایده ای‌نداره فقط خودتون وازپا میندازید. خاله:باشه بابا،بیابزن‌. امیرخندش گرفت،سرش‌وانداخت پایین وچیزی‌نگفت.‌روکردم به مهین جون و گفتم: +حله؟میریددیگه؟‌معلوم بودراضی نیست ولی گفت: مهین:باشه،فقط توروخدا‌هرچی شدخبر بده چشمام وبستم وگفتم: +چشم. خاله:امیرجان سختت‌نیست من وبرسونی خونه؟‌اگه میخوای آژانس بگیرم. مهین جون سریع گفت: مهین:مگه میخوای بریخونت؟ خاله:آره دیگه پس کجا‌برم؟برم نمازخونه بیمارستانخندم گرفت،این خاله هم‌باحاله ها. امیر:خاله جان شماهم‌بیایدبریم خونه ی ما،‌حاج آقاهم که ماموریته،‌الان بری خونه قراره‌ تنها بمونی ‌ پس بیاخونه ما. خاله باکلی نازگفت: خاله:حالابریم توماشین‌بایدفکرام وکنم. امیربازخندیدوزیرلب گفت: امیر:الله اکبر. خاله ظرف خالیه غذارو‌برداشت وروبه من گفت: خاله:دستت دردنکنه خیلی‌خوب درست کرده بودی‌عزیزم. لبخندی زدم وگفتم: +نوش جان.‌ امیرپشت‌ولیچرمامانش‌رفت‌وبعدازخداحافظی‌ازمن به سمت آسانسور رفتن. &ادامه دارد.... 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 📚@ROMANKADEMAZHABI❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 ❌❌این رمان سفارشی کانال رمانکده مذهبی میباشد کپی شرعا اشکال دارد❌❌ کانال رپلای (دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان های ما و pdf رمان هایی دیگر)👇🏻👇🏻👇🏻 @repelay
🌼🍃🌼 📚 🌼🍃 🌼 📝 نویسنده: 🔻 باخستگی روصندلیا‌درازکشیدم،خیلی ناراحت بودم ،واقعا انتظارنداشتم مهتاب‌یهوحالش انقدر بدبشه.‌راست میگناآدم از آینده خبرنداره،من اصلا دیشب فکرشم نمیکردم مهتاب حالش بدبشه ولی صبح... خدایا معلوم‌نمیکنی چه اینده ای داره ادم.. راستی اینده ی من چی میشه؟ مهتاب میگفت تو اینده ی ادم رو مینویسی، چی نوشتی واسم؟ اصلا من و میبینی؟ حواست بهم هست؟ مهتاب میگفت من برات اهمیت دارم؟ کاش همینطور باشه . الان که دستم از همه جا کوتاهه اینکه بدونم توهوامو داری خیلی حالمو خوب میکنه. ازشدت خستگی نمیدونستم چکارکنم، به ناچار رو صندلیای‌ سرد وسخت بیمارستان خودموجم کردم چشمام وبستم باخودم زمزمه کردم خدای مهتاب که به قول خودش بهترینی، خوبش کن.. نفس عمیقی کشیدم وسعی کردم تااومدن امیر یکم بخوابم. تازه چشمام گرم شده بودکه صدای جدی ومحکم کسی باعث شد،باترس‌چشماموبازکنم: _اینجاجای خوابیدن نیست. باترس وعصبانیت به پرستارنگاه کردم، هنگ کردم آخه این چه طرز صداکردنه؟ باحرص گفتم: +من راحتم. دستش وزدبه کمرش وگفت: _من میگم اینجاجای خواب‌نیست.نگفتم‌که راحتی یا ناراحت.. +جنابعالی بفرمایین کجابخوابم؟ چشماش ازحاضرجوابیم گردشد، باعصبانیت گفت: _نمازخونه روبرای چی ساختن پس؟ بابیخیالی گفتم: +ای بابا،خوبه داری میگی نمازخونه،نمازخونه جای نمازودعاخوندنه که من اهلیتش وندارم. _به هرحال اینجاجای خواب نیست. شونه ای بالاانداختم وگفتم: +خب یه اتاقم برای همراه بیماردرست کنید،شب بخیر. لبخنددندون نمایی زدم ودوباره روصندلی دراز کشیدم. صدای پوف کلافش و شنیدم،خندم گرفت ولی جلوی خودم و گرفتم نخندم چون مطمئنم اگه بخندم منو میکشه. صدای قدم هاش وشنیدم زیرچشمی نگاه کردم دیدم به سمت اتاق مهتاب رفتم. نفس آسوده ای کشیدم‌وچشمام وبستم وبه دقیقه نکشیده خوابم برد. *** باشنیدن صدای پاشنه کفشی باترس ازجام پریدم باچشم های گرد شده به دختری که روبه روم ایستاده بود نگاه کردم،هینی کشیدم وگفتم: +توکی هستی؟ دختره پوزخندی زدو اخماش وتوهم کشید وفقط نگاهم کرد.آب دهنم وقورت دادم وازجام بلندشدم گفتم: +باتوام،توکی هستی؟ عین جن بوداده بالاسرم ظاهرشدی. بازم چیزی نگفت با حرص گفتم: +خداشفات بده،لالی؟ چشماش ازعصبانیت گردشد.خواست بپره بهم که صدایی مانع شد: امیر:نازگل! &ادامه دارد.... 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 📚@ROMANKADEMAZHABI❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 ❌❌این رمان سفارشی کانال رمانکده مذهبی میباشد کپی شرعا اشکال دارد❌❌ کانال رپلای (دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان های ما و pdf رمان هایی دیگر)👇🏻👇🏻👇🏻 @repelay
🌼🍃🌼 📚 🌼🍃 🌼 📝 نویسنده: 🔻 امیر:نازگل! باتعجب برگشتم، امیرعلی؟این ازکجا این دخترو میشناسه؟ باصدای خوشحاله دختره به سمتش برگشتم: نازگل:امیر. سریع به سمت امیر پاتند کردودستش وهمزمان اوردجلو.باتعجب حرکاتشو دنبال می کردم،هوم؟الان با این پسره ی قُد میخوای دست بدی؟؟ جناب امیرخان فقط واسه ی من سرش تویقشه؟ منتظرنگاهشون می کردم تاصحنه ی دست دادن وببینم که یهوامیرسرجاش وایساد وبااخم گفت: امیر:تواینجاچیکار می کنی؟ نه باباخوشمان آمد،چقدرمتین رفتار کرد،آفرین نازگل که بدجورضایع شده بود،باحرص نگاهی به من انداخت وبعدروکردبه امیرعلی‌گفت: نازگل:عمه بهم خبرداد. پس این دختره،دختر داییه امیرعلیه.‌متفکربهشون نزدیک تر‌شدم تاراحت ترصداشون وبشنوم. همون لحظه امیرچشمش به من خورد سریع گفت: امیر:سلام هالین خانم. به خاطراینکه حرص دختررودربیارم لبخند بزرگی زدم وگفتم: +سلام،چقدرزوداومدی! بدبخت همچنان که سرش پایین بود چشماش گرد شد، الان پیش خودش‌میگه دختره هَوَل منه! خندم گرفت،لبم و جمع کردم که نخندم. نازگل با حرص رو کردبه امیروگفت: نازگل:معرفی نمی کنی؟ امیرخواست چیزی بگه که خودم پیشقدم شدم وگفتم: +هالینم،هالین محتشم. ابروش وانداخت بالا وعین طلبکاراگفت: نازگل:ونسبتت چیه؟ باتعجب به امیرنگاه کردم که یعنی این چه جوراقوامیه که داری. اخمام وکشیدم تو‌هم وگفتم: +دوست مهتاب و خدمتکاراین خانواده. باتمسخرنگاهم کرد وگفت: نازگل:پس کلفتی؟ خودم وازتک وتاننداختم وبالبخندژکوندی گفتم: +یه چیزتواین مایه ها؛ مهم اینه که بامن مثل‌یه خدمتکاربرخورد نمی کنن وازاقوامشون بیشتربه من اهمیت‌میدن. آخیش ،دلم خنک شد،‌ تیکم وانداختم.‌ ابروهاش وانداخت بالا وچیزی نگفت.‌امیربه سمت صندلی‌ رفت ونشست،نازگلم‌رفت رو صندلیه روبه‌روش نشست،حالا من‌کجابشینم؟عمراًاگه برم پیش این پشمک‌بشینم.‌به سمت امیرعلی ‌رفتم وروصندلیه کنارش نشستم.‌به نگاه پرازکینه ی‌نازگل لبخندی زدم. امیرهمچنان که سرش پایین بودگفت: امیر:به مامان وباباتم خبردادی؟ نازگل شونه ای بالا انداخت،پاروپاش انداخت وگفت: نازگل:نه نخواستم توکشورغریب نگرانشون کنم خودت که میدونی فعلانمیتونن بیان. امیرسری تکون دادو چیزی نگفت،نتونستم جلوی خودم وبگیرم وفوضولی نکنم،گفتم: +مگه کجان؟ نازگل طلبکارنگاهم کرد‌وگفت: نازگل:بله؟! لبم وباناراحتی کج کردم حالامثلامی میری بگی؟ امیر:یکسالی میشه که رفتن کانادا،فعلانمیتونن بیان. نیشم بازشد،آفرین پسر خوب که ضایعم نکردی وجواب دادی،خیراز جوونیت ببینی ! دهن گشادم وبازکردم وبازفوضولی کردم: +چرانمی تونن بیان؟ این دفعه امیرم باتعجب نیم نگاه گذرایی بهم انداخت، حق داشت دیگه آخه یکی نیست بگه به توچه؟ امیرنفس عمیقی کشیدوگفت: امیر:دایی بخاطرکبدش رفته کاناداالبته زندایی هم رفته. ماشالله همه مریضن، فکرنکنم توخانوادشون آدم سالم وجودداشته باشه،اون ازمهتاب که روتخت بیمارستانه، اون ازمهین جون که نمیتونه راه بره، اون از خاله شون که قلبش مریضه،از همه واجبتر این نازگل که ناقص العقله،خدایاخودت همه مریضا رو شفابده این جمع مریض وهم شفابده. نازگل باکلی نازگفت: نازگل:اوم امیرجون میشه یه چیزبرام ‌بخری بخورم؟خیلی گرسنمه.‌به ساعت نگاه کردم وگفتم: +دوشب الان درقبرسونم‌بسته س که اموات بنده خداهم استراحت‌ کنن دیگه مسلماًمغازه هاهم‌ بسته س دیگه. بااخم گفت: نازگل:باتوبودم؟ شونه ای بالاانداختم وگفتم: +نه ولی خواستم اطلاع بدم. امیربرای اینکه بحث‌خاتمه پیداکنه گفت: امیر:الان میرم ازاین پرستارامی پرسم. نازگل:مرسی جوجو! جااااان؟جوجو؟زدم زیرخنده،امیربی توجه به خنده ی من ازپله ها رفت پایین. نازگل باعصبانیت گفت: نازگل:مرض،به چی میخندی؟ باخنده گفتم: +به این خرگنده میگی جوجو؟ دوباره زدم زیرخنده، لبش وازحرص جویید وگفت: نازگل:به توچه؟ جوابش وندادم وبلندتر ازقبل خندیدم. &ادامه دارد.... 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 📚@ROMANKADEMAZHABI❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 ❌❌این رمان سفارشی کانال رمانکده مذهبی میباشد کپی شرعا اشکال دارد❌❌ کانال رپلای (دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان های ما و pdf رمان هایی دیگر)👇🏻👇🏻👇🏻 @repelay
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍀•°• با نابودی رژیم جعلی غاصب ،، ان شاالله به زودی دربیت المقدس 🌸نماز جماعت برپا می کنیم💪 🍀•°• ┈٠~•°•🖋🥀🗞🥀✒️•°•~٠┈ 📚@romankademazhabi♥️ ┈٠~•°•🖋🥀🗞🥀✒️•°•~٠┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.... شصت و دوم 👇 💎 " آدمِ پر رو! " 🌍 بعضی وقتا خدا به بنده هاش توی همین دنیا پاداشِ کاراشون رو میده. 🔸میفرماید میخوام روزِ باهاش بیحساب باشم...✔️ 🔴 اونجا حسابش رو میرسم... آخه این خیلی نامرد بود..... 🌺 آدمِ از خدا میخواد که پاداشِ رنجهای دنیاییش رو، روزِ قیامت بده و توی این دنیا هم خدا "از کرَم و رحمتش" بهش بده...💞 👌 پس از این به بعد مراقب باش یه موقع انتظار نداشته باشی که جوابِ خوبی هات رو حتماً توی دنیا ببینی!😊 🚫 یه موقع نگی بشکنه این دست که نمک نداره... ✅ قرارِ ما بر این شد که از این به بعد هر خوبی کردی پاداشش رو توی قیامت بگیری...😌 🚸 بعضیا آدمای پر رویی هستن! 👈 کلاً "هیچ خاصیتی" ندارن بعد هم هستن! 😒 - چطور؟ ⭕️ مثلاً طرف با خودش میگه همه باید منو دوست داشته باشن! 😤 صبر کن ببینم! تو کی هستی که میخوای همه تو رو دوست داشته باشن؟!😒
🔴 بعدشم اینکه مثلاً تو چیکار کردی که همه باید دوستت داشته باشن؟! 🔹 نمیشه هیچ خدمتی به کسی نکنی بعد انتظار داشته باشی که پیشِ همه عزیز بشی! 😐 🌹یادت باشه که "همیشه کسی پیش بقیه عزیز میشه که حداقل ده بار از گناهانِ اطرافیانش گذشته باشه!" ✔️ درسته که عصبانی شده امّا بزنه تو گوشِ هوای نفسش و ببخشه...👏👏 🌺 کسی عزیز میشه که بارها به بقیه کرده باشه امّا هیچ چشمداشتی نداشته باشه. 💝 کسی عزیز میشه که "بارها به دیگران لذّت رسونده باشه..." ✅ بارها سختی های دیگران رو برداشته باشه... 👈"حتی با اینکه طرفِ مقابل لیاقتش رو نداشته...." ⛔️ نمیشه که شما هر نوع که بخوای بکنی بعد عزیز هم بشی!😒 ✔️ کسی که این کارا رو کرده باشه عزیز میشه. همه میفهمن که عزیز شده! 👌اصلاً خدا به همه میفهمونه... نگرانِ چی هستی؟؟😊 🔷🔶💖🔺⭕️✅ اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم ┄┄┄••❅❈✧❈❅••┄┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا