💔✨
#پابوس
|🍃| فاطمـه(سلام الله علیهـا) هنگام رحلت رسوݪــ خُـدا از ایشآنــ پرسیـد:
در روز #قیامـت شما را ڪجا بیابـم؟!
|♥️| فرمـود: پُلِ هفتم #جهنم!!!
(یعنـے اگر بشـود بدترینــ افرآد را هم #نجـات خواهَـم داد)💫
{ڪشف الغمه ج ۱/۴۷۹-
بحـار الانوار ۲۲/۵۳۵/ح۳۷}
#شنبههاےنبـوے💚
#روزتـوننبـوی🎈
@romankademazhabi ❤️
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
📚 #تنها_میان_داعش 📝 نویسنده : #فاطمه_ولی_نژاد ❤️ #قسمت_بیستم 💠 از موقعیت اطرافم تنها هیاهوی مردم
اَلنَّفْسْ:
📚 #تنها_میان_داعش
📝 نویسنده : #فاطمه_ولی_نژاد
❤️ #قسمت_بیست_یکم
💠 در را که پشت سرش بست صدای #اذان مغرب بلند شد و شاید برای همین انقدر سریع رفت تا افطار در خانه نباشد.
دیگر شیره توتی هم در خانه نبود، #افطار امشب فقط چند تکه نان بود و عباس رفت تا سهم ما بیشتر شود.
💠 رفت اما خیالش راحت بود که یوسف از گرسنگی دست و پا نمیزند زیرا #خدا با اشک زمین به فریادمان رسیده بود.
چند روز پیش بازوی همت جوانان شهر به کار افتاد و با حفر چاه به #آب رسیدند. هر چند آب چاه، تلخ و شور بود اما از طعم تلف شدن شیرینتر بود که حداقل یوسف کمتر ضجه میزد و عباس با لبِ تَر به معرکه برمیگشت.
💠 سر سفره افطار حواسم بود زخم گوشه پیشانیام را با موهایم بپوشانم تا کسی نبیند اما زخم دلم قابل پوشاندن نبود و میترسیدم اشک از چشمانم چکه کند که به آشپزخانه رفتم.
پس از یک روز روزهداری تنها چند لقمه نان خورده بودم و حالا دلم نه از گرسنگی که از #دلتنگی برای حیدر ضعف میرفت.
💠 خلوت آشپزخانه فرصت خوبی بود تا کام دلم را از کلام شیرینش تَر کنم که با #رؤیای شنیدن صدایش تماس گرفتم، اما باز هم موبایلش خاموش بود.
گوشی در دستم ماند و وقتی کنارم نبود باید با عکسش درددل میکردم که قطرات اشکم روی صفحه گوشی و تصویر صورت ماهش میچکید.
💠 چند روز از شروع #عملیات میگذشت و در گیر و دار جنگ فرصت همصحبتیمان کاملاً از دست رفته بود.
عباس دلداریام میداد در شرایط عملیات نمیتواند موبایلش را شارژ کند و من دیگر طاقت این تنهایی طولانی را نداشتم.
💠 همانطورکه پشتم به کابینت بود، لیز خوردم و کف آشپزخانه روی زمین نشستم که صدای زنگ گوشی بلند شد. حتی #خیال اینکه حیدر پشت خط باشد، دلم را میلرزاند.
شماره ناآشنا بود و دلم خیالبافی کرد حیدر با خط دیگری تماس گرفته که مشتاقانه جواب دادم :«بله؟» اما نه تنها آنچه دلم میخواست نشد که دلم از جا کنده شد :«پسرعموت اینجاس، میخوای باهاش حرف بزنی؟»
💠 صدایی غریبه که نیشخندش از پشت تلفن هم پیدا بود و خبر داشت من از حیدر بیخبرم!
انگار صدایم هم از #ترس در انتهای گلویم پنهان شده بود که نتوانستم حرفی بزنم و او در همین فرصت، کار دلم را ساخت :«البته فکر نکنم بتونه حرف بزنه، بذار ببینم!» لحظهای سکوت، صدای ضربهای و نالهای که از درد فریاد کشید.
💠 ناله حیدر قلبم را از هم پاره کرد و او فهمید چه بلایی سرم آورده که با تازیانه #تهدید به جان دلم افتاد :«شنیدی؟ در همین حد میتونه حرف بزنه! قسم خورده بودم سرش رو برات میارم، اما حالا خودت انتخاب کن چی دوست داری برات بیارم!»
احساس نمیکردم، یقین داشتم قلبم آتش گرفته و بهجای نفس، خاکستر از گلویم بالا میآمد که به حالت خفگی افتادم.
💠 ناله حیدر همچنان شنیده میشد، عزیز دلم درد میکشید و کاری از دستم برنمیآمد که با هر نفس جانم به گلو میرسید و زبان #جهنمی عدنان مثل مار نیشم میزد :«پس چرا حرف نمیزنی؟ نترس! من فقط میخوام بابت اون روز تو باغ با این تسویه حساب کنم، ذره ذره زجرش میدم تا بمیره!»
از جان به لب رسیده من چیزی نمانده بود جز هجوم نفسهای بریدهای که در گوشی میپیچید و عدنان میشنید که مستانه خندید و اضطرارم را به تمسخر گرفت :«از اینکه دارم هردوتون رو زجر میدم لذت میبرم!»
💠 و با تهدیدی وحشیانه به دلم تیر خلاص زد :«این کافر #اسیر منه و خونش حلال! میخوام زجرکشش کنم!» ارتباط را قطع کرد، اما ناله حیدر همچنان در گوشم بود.
جانی که به گلویم رسیده بود، برنمیگشت و نفسی که در سینه مانده بود، بالا نمیآمد.
💠 دستم را به لبه کابینت گرفتم تا بتوانم بلند شوم و دیگر توانی به تنم نبود که قامتم از زانو شکست و با صورت به زمین خوردم. #جراحت پیشانیام دوباره سر باز کرد و جریان گرم #خون را روی صورتم حس کردم.
از تصور زجرکُش شدن حیدر در دریای درد دست و پا میزدم و دلم میخواست من جای او #جان بدهم.
💠 همه به آشپزخانه ریخته و خیال میکردند سرم اینجا شکسته و نمیدانستند دلم در هم شکسته و این خون، خونابه #غم است که از جراحت جانم جاری شده است.
عصر، #عشق حیدر با من بود که این زخم حریفم نشد و حالا شاهد زجرکشیدن عشقم بودم که همین پیشانی شکسته #قاتل جانم شده بود.
💠 ضعف روزهداری، حجم خونی که از دست میدادم و #وحشت عدنان کارم را طوری ساخت که راهی درمانگاه شدم، اما درمانگاه #آمرلی دیگر برای مجروحین شهر هم جا نداشت.
گوشه حیاط درمانگاه سر زانو نشسته بودم، عمو و زنعمو هر سمتی میرفتند تا برای خونریزی زخم پیشانیام مرهمی پیدا کنند و من میدیدم درمانگاه #قیامت شده است...
ادامه دارد....
┄┅┅✿💐🍃💕🌹🌸✿┅┅┄
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
کانال رپلای (دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان های ما و pdf رمان هایی دیگر)👇🏻👇🏻👇🏻
@repelay
🔴 اگه شما چشمت رو باز بذاری تا هر چی خواست ببینه 👀
و دلت رو رها کنی تا هر لحظه از هر چیزی خوشش اومد به سمتش متمایل بشه 🚸
چند وقت دیگه این بیماری ها رو دچار میشی:
👇👇
🚫 دیگه از لذّت بخش ترین اموری که توی زندگیت هست لذّت نمیبری
⛔️ زود بی حوصله، خسته و افسرده میشی😞
🚫 باید کلّی پول خرج کنی "برای چند لحظه شادی" و بعدش در طولِ روز دیگه لذّت نبری....
⛔️ به جای عشق و محبّت، دشمنی ها دلت رو پر میکنه....😠
🚫 به سرعت اهلِ #کینه_توزی میشی و خیلی زود با دیگران دشمنی پیدا میکنی.
⛔️ علاوه بر اینا، بیماریهای جسمی، عصبی میگیری و مجبوری که هزار تا دردِ بی درمانِ دیگه رو هم تحمّل کنی.
⭕️ و بدترین و وحشتناکترین اثری که این طرزِ زندگی داره اینه که "از خدا دور میشی....."
✅💢🔺
🔰 خب آخه عزیزم آدم چرا ، باید یه جوری زندگی کنه که از خدا دور بشه ؟
✔️ دور شدن از خدا در حقیقت به معنای از دست دادنِ بزرگترین #پشتیبان زندگی انسان هست....
💢 میدونید که روز #قیامت هم بدترین عذاب بین همۀ عذاب ها اینه که "خدا به یه نفر نگاه نکنه...."
🔴 و طبق روایات، کسی که هر کاری که "دلش بخواد" انجام بده، خدا به اون آدم نگاه نمیکنه....
✅➖⭕️🔹🔺
اللهم صل علی محمد و آل محمد
و عجل فرجهم
┄┄┄••❅❈✧❈❅••┄┄┄
#از_خانه_تا_خدا....
#درس شصتم
👇
💎 "تو نیکی میکن و در سفره انداز!"
✅ آقایون هم باید خیلی اهل بزرگواری باشن.
⭕️ گاهی دیده میشه که آقا به خانمش میگه : تو تا حالا چه خدمتی به من کردی؟! 😤
🔹عزیز دلم چرا اینطوری میگی به خانمت؟
🔹چرا دنبال این هستی که همه بهت خدمت کنن؟
😒
👈 شما فقط به فکر این باش که ببینی چه خدمتی به همسرت کردی!
🔖 یه ضرب المثل معروف توی این زمینه هست که میگه: تو نیکی میکن و در .... انداز! 😊
-- در چی؟ دجله؟ ⁉️☺️
👌 نه عزیزم در "سفره" انداز!
--چرا در سفره؟
❌ آخه بعضیا حاضرن توی دجله بندازن امّا به خانوادشون خدمت نکنن!!
🔺🔷🔺
✔️ عزیزم تو نیکی میکن و در سفره انداز که ایزد در بیابانت دهد باز!☺️
🔸البته تو کاری به این نداشته باش که ایزد در بیابانت میدهد باز یا نمیدهد باز!
نگران نباش! خدا توی بیابانت ندهد باز، توی خیابانت حتماً دهد باز!✔️✅
و حتی اگه توی خیابانت ندهد باز، توی #قیامت حتماً می دهد باز....☺️
🌷🌺💖🌷
👈 همیشه یادت باشه که "خدا به #ظرفیت های آدما نگاه میکنه".
🌏 اگه ببینه شما ظرفیتت پایینه توی همین دنیا بهت میده...
✔️ امّا چقدر خوبه که خدا توی #قیامت به آدم بده...
آخه اونجا هزاران برابر محتاج تریم.....
🌹 اگه خدا توی این دنیا مثلاً ده تا سکّه طلا بده، توی قیامت هزاران میلیارد سکّه طلا میده.
👌در حالی که ما توی قیامت هزاران برابرِ دنیا به ذرّه ای ثواب نیاز داریم....
👆مقایسۀ مهمیه. گاهی خوبه که آدم این جور حساب و کتابا رو هم با خودش داشته باشه. 💯
✴️ چقدر نورانی میشه اون خانم یا آقایی که در رابطه با همسرش سختی تحمل کنه ✨
🔹و بعدش وقتی خدا میخواد یه چیزی توی دنیا بهش بده،
بگه خدایا بهم نده...😌
من توی قیامت خیلی محتاج ترم...😢
💝 مولای من... اگه توی این دنیا میخوای بهم چیزی بدی، از "لطف و کرمت" بهم عنایت کن...
💞 این بندۀ خدا چقدر داره قشنگ با خدا عشقبازی میکنه...
👌لذّت رو این جور آدما میبرن توی دنیا و آخرت...💖😍
✅🌷🎨🌳🌺
اللهم صل علی محمد و آل محمد
و عجل فرجهم
┄┄┄••❅❈✧❈❅••┄┄┄
⭕️ ابلیسِ بدبخت هم به جای اینکه بگه غلط کردم، گفت باید بهم "عمرِ طولانی" بدی. باید تا روزِ #قیامت بهم وقت بدی!❌
🌷خداوند فرمود: باشه عمرِ طولانی بهت میدم.
👿 شیطان گفت به من قدرتِ #نفوذ بده تا بتونم تو قلبِ بنده هات برم...⚡️〽️
🌹خدا فرمود: باشه...
🔵 واقعاً چقدر عبادت کرده بوده که هر چی میگفته خدا بهش میداده! 😒
💢 بعد به خدا گفت: به ازای هر فرزند آدم یه بچه به من بده که همگی بریزیم سرِ فرزندان آدم و منحرفشون کنیم...😈
من عبادت کردم و تو باید جوابِ منو بدی!😤
🌺 خدا فرمود: باشه...
🔻بعدش هم با کمالِ پررویی برگشت به خدا گفت: حالا یه چیزی هم از کرَمت بهم بده! 😈
👈 آخه میدونست که خدا علاوه بر حساب و کتاب، خیلی چیزا رو هم از روی کَرم و بزرگواریش به همه میده...
🌷 خداوند متعال هم فرمود: باشه... توی سینۀ فرزندان آدم بهت یه خونه میدم که وقتی #وسوسه اش میکنی خیال کنه که خودش داره اینجوری فکر میکنه!
حالا خوشحال شدی؟....
🌹 بعد هم خداوند حکیم یه تعبیرِ قشنگی رو فرمودن: اِنَّ کَیدَ الشَیطانِ کانَ ضَعیفا! ✔️
🔸 معنای این آیه به زبونِ خودمونی میشه: برو امّا خیلی جوجه ای...
👌 منم به فرزندان آدم "عقل و پیامبران و امامان" و خیلی چیزای دیگه میدم. اگه کسی از راهنماییهای من استفاده نکرد مالِ خودت...
💢 بله شیطان هم خوبی هایی داشت "امّا از خدا خواست که جوابِ خوبی هاش رو توی دنیا بهش بده...."
✅➖🔵🌺💝⭕️
اللهم صل علی محمد و آل محمد
و عجل فرجهم
┄┄┄••❅❈✧❈❅••┄┄┄
#از_خانه_تا_خدا....
#درس شصت و دوم
👇
💎 " آدمِ پر رو! "
🌍 بعضی وقتا خدا به بنده هاش توی همین دنیا پاداشِ کاراشون رو میده.
🔸میفرماید میخوام روزِ #قیامت باهاش بیحساب باشم...✔️
🔴 اونجا حسابش رو میرسم...
آخه این خیلی نامرد بود.....
🌺 آدمِ #عاقل از خدا میخواد که پاداشِ رنجهای دنیاییش رو، روزِ قیامت بده و توی این دنیا هم خدا "از کرَم و رحمتش" بهش بده...💞
👌 پس از این به بعد مراقب باش یه موقع انتظار نداشته باشی که جوابِ خوبی هات رو حتماً توی دنیا ببینی!😊
🚫 یه موقع نگی بشکنه این دست که نمک نداره...
✅ قرارِ ما بر این شد که از این به بعد هر خوبی کردی پاداشش رو توی قیامت بگیری...😌
🚸 بعضیا آدمای پر رویی هستن!
👈 کلاً "هیچ خاصیتی" ندارن بعد #خودخواه هم هستن! 😒
- چطور؟
⭕️ مثلاً طرف با خودش میگه همه باید منو دوست داشته باشن! 😤
صبر کن ببینم! تو کی هستی که میخوای همه تو رو دوست داشته باشن؟!😒
✅ #تلنگر
✍وقتی متولد می شویم دَرْ گوشمان اذان می گویند. وقتی از #دنیا میرویم بر پیکرمان #نماز میخوانند. اذان روزِ تولدمان را برای نماز روزِ وفاتمان می گویند. زندگی، تعبیر کوتاهی است میانِ آن اذان تا آن نماز، اختیار هیچ کدامشان را نداریم... خوشا به حال آنانکه بجای دل بستن به زمان، به «صاحب الزمان» دل می بندند.
#قیامت نزدیکه #مرگ نزدیکتر
⚰ #یاد_مرگ