#التماس_تفکر
#داستانک_معنوی
📝خفته در قطار
ژان پل سارتر گفته است:
« زندگي مثل كودكي است كه در قطار خوابيده است. بازرس مي آيد او را بيدار مي كند و از او بليت مي خواهد، ولي كودك بليت و پول ندارد. »
كودك همچنين نمي داند به كجا مي رود، مقصد كجاست و چرا سوار قطار شده است. كودك اينها را نمي داند؛ چون خودش تصميم نگرفته سوار قطار شود. پس چرا در قطار است؟ اين وضع براي ذهن امروزي، روز به روز عادي تر مي شود؛ زيرا به نوعي بي ريشه شده ايم. معنا از دست رفته است.
فقط احساس مي كنيم: « چرا؟ كجا مي روم؟ » نمي دانيد به كجا مي رويد و نمي دانيد چرا در قطاريد. بليت نداريد و پولي هم براي خريدن بليت نداريد. با اين حال، نمي توانيد از قطار پياد شويد. همه چيز در هم ريخته و آشفته به نظر مي رسد. اين وضع براي آن پيش آمده كه ريشه هايي كه در عشق بودند، گم شده اند. مردم بدون عشق زندگي مي كنند و به نوعي خودشان را به جلو مي كشند.
پس چه بايد كرد؟ مي دانم همه احساس آن كودك خوابيده در قطار دارند. با اين حال، زندگي يك شكست نيست؛ زيرا در اين قطار بزرگ ميليونها نفر در خوابند؛ ولي هميشه كساني هستند كه بيدارند. كودك مي تواند بگردد و آن اشخاص بيدار را پيدا كند؛ كساني كه مي دانند مقصد قطار كجاست. كودك با همنشيني با آن اشخاص بيدار، راههاي آگاه شدن را خواهد آموخت.
🌴💎❄️💎🌴
2494583_603.mp3
7.81M
.
🎙|حاج آقا تهرانی|
|ماهرجب📿|
.
فرصتــ برای خوب شدن میخواستی؟!
برای بهتر شدن ؟!
از حال فعلی خودتــ خسته شدی؟!
دنبال راهی برای تحول می گشتی؟!
#ماهرجبآمد
شروع کن.
شروع کن.
شروع کن.
🎙 #ارزش_پرهیزگاری
🌿🌺🌿
🌺🌿
🌿
💫🍃#ﺗﻘﻮا ﺩﺭ ﺭﺍﺱ ﻫﻤﻪ ﺍﺭﺯﺷﻬﺎی ﺍﺧﻼقی ﺍﺳﺖ.🍃💫
📚 #نهج_البلاغه_حکمت_۴۱۰
🌿
🌺🌿
🌿🌺🌿
هدایت شده از ▫
11.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🦋وَمَا هَٰذِهِ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا لَهْوٌ وَلَعِبٌ وَإِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوَانُ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ
🌺🌿ﻭ ﺍﻳﻦ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺩﻧﻴﺎ ﺟﺰ ﺳﺮﮔﺮﻣﻰ ﻭ ﺑﺎﺯﻱ ﻧﻴﺴﺖ ﻭ ﺑﻲ ﺗﺮﺩﻳﺪ ﺳﺮﺍﻱ ﺁﺧﺮﺕ ، ﻫﻤﺎﻥ ﺯﻧﺪﮔﻲ [ ﻭﺍﻗﻌﻲ ﻭ ﺍﺑﺪﻱ ] ﺍﺳﺖ ; ﺍﮔﺮ ﺍﻳﻨﺎﻥ ﻣﻌﺮﻓﺖ ﻭ ﺩﺍﻧﺶ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ [ ﺩﻧﻴﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻗﻴﻤﺖ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻥ ﺁﺧﺮﺕ ﺑﺮﻧﻤﻰ ﮔﺰﻳﺪﻧﺪ . ](٦٤)
#هر_روز_یک_آیه_قرآن
┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#حدیثانھ✨
پیامبــر اڪرم(ص) :
هــرگاه یکے از شما دعا ڪرد؛برای همہ دعــا ڪند؛زیرا این ،دعارا بہ اجابت نزدیڪتر مےڪند..🍃
📚ڪافے.ج۲.ص۴۸۷📚
#امامزمانے❤️
امــامغـــریݕـم،
دݪمـــآݩ ٺݩگـ نگــــاه اســٺ!
نمـــےآیـے؟😔
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
🌸🌿🦋🌿 🌿🌸🌿 🦋🌿 🦋 #رمان_لبخند_بهشتی 🦋 🌿 🌸نویسنده: میم بانو🌸 🌿 #قسمت_صد_بیست_هفتم
🌸🌿🦋🌿
🌿🌸🌿
🦋🌿
🦋 #رمان_لبخند_بهشتی 🦋 🌿
🌸نویسنده: میم بانو🌸
🌿 #قسمت_صد_بیست_هفتم
#بخش_دوم
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
شهریار چمدان را کنار پایش میگزارد .
نگاهی به اطراف می اندازم ، مردم با دشته گل های بزرگ و زیبا کمی آن طرف تر به استقبال مسافرانشان آمده اند .
با دیون آنها لبخند میزنم .
۲۰ روز دیگر من هم اینطور به استقبال شهریار می آیم .
شهریار بلاخره با همه خداحافظی میکند و در آخر به سنت من می آید
_میخواستم باهات آخر سر خدافظی کنم چون برات هدیه دارم .
لبخند میزنم و ابرو بالا می اندازم .
شهریار با شادی کتاب بزرگی به دستم میدهد .
با دقت نام کتاب را میخوانم
《دیوان شهریار》
کمی پایین تر ، کوچک نوشته شده
《سید محمد حسین بهجت تبریزی متخلص به شهریار》
و روی کتاب عکس بهجت تبریزی(شهریار) چاپ شده است .
سر بلند میکنم و نگاه پرسشگرم را به شهریار میدوزم ، لبخند پهنی روی صورتش نقش میبندد
_دیوان شهریار ، خیلی برام با ارزشه ، همیشه وقتی دلم میگیره میخونم ، بهت دادم تا تو ام هروقت دلت گرفت بخونیش .
جدا از شعرای قشنگش اسمشم دوست دارم چون هم اسم خودمه .
خوب ازش نگهداری کن چون برام با ارزشه .
با ذوق لبخندم میزنم به آبی چشم هایش خیره میشوم .
+خیلی هدیه خوبی بود ، واقعا جز بهترین هدیه های عمرم بودم
لبخندش عمیق تر میشود .
خم میشود و روی سرم را میبوسد و بعد به من چشم میدوزد .
با دقت چشم هایش را میکاوم .
دریای چشم هایش آرام است ، آرام تر از همیشه ، بی هیچ موجی و تلاطمی .
دسته چمدانش را میگیرد و بعد از خداحافظی از جمع ، دور میشود و میرود .
بغض نمیکنم ، گریه ام نمیگیرد ، دلم میگوید زود برمیگردد ، خیلی زود..........
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
درست ۳ روز از رفتن شهریار مبگذرد ، خسته و بی حوصله ام ، وقتی شهریار بود سرحال بودم ، با اینکه سجاد نبود اما انقدر بی حوصله نبودم .
همه چیز از ۱ ماه قبل شروع شد .
سجاد با من صحبت کرد و برای سوریه اجازه گرفت .
۲۰ روز بعد به سوریه اعزام شد ، یک هفته بعد از رفتنش شهریار رفت ایتالیا و حالا من تنها مانده ام .
نه شهریاری هست که لخندانتم ، نه سوگلی که با من همدردی کند و نه سجادی که سر روی شانه اش بگذارم .
دیوان شهریار را میبندم و از پنجره به آسمان چشم میدوزم .
یکی از شعر های شهریار را بیاد می آورم
《سخن بی تو مکر جان شنیدن دارد
نفس بی تو کجا نای دمیدن دارد
علت کوری یعقوب نبی معلوم است
شهر بی یار مگر ارزش دیدن دارد》
حق با اوست ، شهری که در او یار نباشد حتی ارزش دیدن هم ندارد .
کشوی میز تحریر را باز میکنم و دفترچه سجاد را از آن بیرون میکشم .
یکی از صفحه را باز میکنم و شعری که به ذهنم رسیده را در آن مینویسم .
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
&ادامه دارد ...
🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿
📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌
↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻
@repelay
هدایت شده از ▫
آقـآ جانم؛مھدۍ♡
تُـۅ مپنداࢪ ڪھ از یاد..
تـۅ را خواهـم برد!
من،بدونتــو بـه یک؛
پلـک زدݩ ؛ خواهـم مُرد...
#اللهمعجللولیکالفرج 💚
•