eitaa logo
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
4.8هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
717 ویدیو
73 فایل
ھوﷻ 📩رمانهای عاشقانه ی مذهبی را❣️ با ما بخوانید. 💚 🔔 #رمان انلاین هم داریم روزی دو رمان ظهر #روژان فصل ٣ و شب #فالی‌دراغوش‌فرشته در خدمتتونیم. 🌸کپی رمانها بدون اجازه ادمین جایز نیست وپیگرد دارد 🚫 🆔 @Ad_noor1 👈 تبلیغات و ارتباط
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
11.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖤 مهدی جان! شکر خدا که پرچمتان همیشه بالاست... بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست بگشای لب که قند فراوانم آرزوست ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر کان چهره مشعشع تابانم آرزوست ع
روایتی عجیب از امام محمد باقر علیه السلام در عظمت زیارت امام حسین علیه السلام امام محمد باقر علیه السلام : اگر مردم می‌دانستند که در زیارت قبر حسین بن علی ـ عليه‌السلام ـ چه اجر و ثوابی است، حتماً از شوق و ذوق قالب تهی می‌کردند و به خاطر حسرت‌ها نفس‌هایشان به شماره افتاده و قطع خواهد شد. راوی می‌گوید گفتم: در زیارت آن‌ حضرت چه اجر و ثوابی است؟! حضرت فرمودند: کسی که از روی شوق و ذوق به زیارت آن‌ حضرت رود، خداوند متعال هزار حج و هزار عمره قبول شده برایش می‌نویسد، اجر و ثواب هزار شهید از شهدای بدر، اجر هزار روزه‌دار، ثواب هزار صدقه قبول شده، ثواب آزاد نمودن هزار بنده که در راه خدا آزاد شده باشند برایش منظور می‌شود و پیوسته در طول ایام سال از هر آفتی که کم‌ترین آن شیطان باشد، محفوظ مانده و خداوند متعال فرشته کریمی را بر او موکل کرده که وی را از جلو و پشت سر و راست و چپ و بالا و زیر قدم، نگهدارش باشد. اگر در اثنای سال فوت کرد، فرشتگان رحمت الهی بر سرش حاضر شده و او را غسل داده، کفن نموده، برایش استغفار و طلب آمرزش کرده، تا قبرش مشایعتش نموده و به مقدار طول شعاع چشم در قبرش وسعت و گشایش ایجاد کرده و از فشار قبر در امانش قرار داده و از خوف و ترس دو فرشته منکر و نکیر بر حذرش می‌دارند و برایش دری به بهشت می‌گشایند و کتابش را به دست راستش می‌دهند و در روز قیامت نوری به وی داده می‌شود که بین مغرب و مشرق از پرتو آن روشن می‌گردد و منادی ندا می‌کند: این کسی است که از روی شوق و ذوق امام حسین علیه‌السلام را زیارت کرده، و پس از این ندا، احدی در قیامت باقی نمی‌ماند، مگر آن‌که تمنا و آرزو می‌کند که کاش از زوار حضرت اباعبداللَّه الحسین ـ عليه‌السلام ـ می‌بود کامل الزیارات ص 154 • اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande 📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 ❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌ ↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻 @repelay
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
.🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️♥️🌸♥️🌸✨﷽✨🌸♥️🌸♥️ #رمان_باز‌مانده♥️ #قسمت_بیست_و_یکم ✍ #ز_قائم با بغض بوسه ای به
🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️♥️🌸♥️🌸✨﷽✨♥️🌸♥️🌸 ♥️ نفیسه خانم رو به من گفت: _زهرا جان. غذات‌ گرم شده میای توی حال بخوری یا برات بیارم اتاق؟ شرمنده سرم را زیر انداختم و گفتم: _دستتون درد نکنه الان میام توی حال خیلی بهتون زحمت دادم امروز نفیسه خانم با محبت نگام‌ کرد و گفت: _عزیزم چرا راحت نیستی!! اینجا خونه ی خودتونه‌. تو هم مثل مائده برام عزیزی لبخندی زدم و گفتم: _خیلی ممنونم خاله. ان‌ شالله یه روزی جبران میکنم‌. نفیسه خانم با لبخند رو به من گفت: _از تربیت مرضیه هم همچین دختری به ثمر میاد خجالت زده سرم را زیر انداختم. نفیسه خانم با دیدن خجالتم سری تکون داد و به سمت آشپزخونه رفت. همین که نفیسه خانم از دیدمون پنهان شد، مائده دهنی کج کرد‌ و گفت: _لوس!!چقدر هم ناز میکنه برای مامانم بعد رو به سارا ادامه داد: _میبینی سارا!!از وقتی اومده ناز میکنه که مامانم باهاش مهربون باشه و گرنه‌ تو که مامان منو میشناسی بعد ادام‌ را در آورد: _دستتون درد نکنه خاله!!خیلی زحمت بهتون دادم. با چشم های گرد نگاهش میکردم، که گفت: _هان!!چیه؟!مگه دروغ میگم!؟ همیجوری‌ با سارا داشتیم بر و بر همدیگر را نگاه میکردیم و مائده هم حرف میزد. تا اینکه دیدیم که نفیسه خانم با یه ملاقه چوبی از آشپزخونه اومد بیرون و پشت سر سارا وایساد. سارا میخواست به مائده وجود مادرش را اطلاع بده که نفیسه خانم بهش علامت سکوت داد؛ سارا هم به ناچار سکوت کرد مائده با دیدن ما که سکوت کرده بودیم، گفت: _چرا ساکتین‌!!؟؟ دیدن حق با من بود..... اصلا مامانم زهرا را بیشتر از من دوست داره. زهرا با همین دلبری هاش خودشو از دبیرستان توی دل مادر من جا کرد. همینجوری‌ با چشمای‌ گرد نگاهش میکردیم که نفیسه خانم با ضربه ای محکم ملاقه چوبی را که فکر میکنم دردش از تیر تفنگ هم بیشتر بود، رو توی سر مائده زد و گفت: _ور پریده چی پشت سر من میگی؟؟ خودم تو رو به دنیا آوردم اونوقت میگی که مامانم زهرا را بیشتر از من دوست داره مائده که از اومدن ناگهانی مامانش، شوکه شده بود با بغض دست مامانش را گرفت و گفت: _مامان ببخشید به جان خودم...اصلا به جان زهرا هیچ منظوری نداشتم‌. ببخشید با تعجب نگاش‌ می کردم که گفت: _چیه!!تو باعث شدی بین من و مامانم اختلاف بیفته نفیسه خانم رو به مائده گفت: _به جای این حرفا‌ بیا کمک کنیم تا سارا را ببریم توی حال در کمال تعجب قبول کرد و بی هیچ حرفی به کمکم اومد؛ همه مون تعجب کرده بودیم، آخه مائده از اون آدم هایی بود که همیشه از زیر کار در میرفت‌. 🚫کپی فقط با رضایت و هماهنگی با نویسنده حلال است. 🚫در غیر این صورت نویسنده به هیچ عنوان راضی نیستند. ♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️ 📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 ❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌ ↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻 @repelay
🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️✨﷽✨🌸♥️🌸♥️ ♥️ همینجوری داشتیم با چشم های گرد نگاهش میکردیم که گفت: _چیزی شده؟؟شاخ درآوردم!!؟ سارا با خنده گفت: _نه، فقط امروز اومدی دنبال من توی راه سرت به جایی خورده؟ مائده با همون ژست قشنگی که توی دبیرستان هم انجام میداد، فکر کرد و بعد مشکوک به سارا نگاه کرد و گفت: _نه.....چطور؟ سارا با خنده نگاهی به من کرد و جواب داد: _آخه امروز تویی که هیچ وقت دست به سیاه و سفید نمیزدی، توی کار های خونه کمک میکنی........به زهرا که همیشه خودت میگفتی‌ بیشتر از جونت دوسش داری حسودی میکنی......من مریضم توی راه برای زهرا گریه میکنی!! مائده اول با غیض و بعد با مهربانی نگاهمون کرد و گفت: _آخه امروز‌ دو تا از خواهرم حالشون خوب نبوده.‌ سارا حالش خوب نبود، زهرا که انقدر هول کرده بود نهار نخورده بود و ضعف کرده بود سارا با نگرانی نگاهم کرد و گفت: _الان نهار خوردی دستاش را گرفتم و گفتم: _نگران نباش الان میخورم نفیسه خانم رو به من گفت: _آخ یادم رفت زهرا جان بیا آشپزخونه بعد رو به مائده گفت: _انقدر حرف زدی یادم رفت بیا کمکش کت ورپریده با جمله آخر همه مون خندیدیم من یه طرف و مائده یه طرف سارا ایستاد و کمکش کردیم تا بیاد توی حال پذیرایی مائده که روی مبل نشست، توی آشپزخونه رفتم. نفیسه خانم یه کاسه ی سفالی آبی که توش آش رشته بود رو جلوم گذاشت و گفت: _بخور زهرا جان رنگ به روت نمونده تشکری کردم و آروم آروم شروع کردم به خوردن طعم آش بی نذیر بود رو به نفیسه خانم گفت: _خیلی خوشمزه اس دستتون درد نکنه خواهش میکنمی گفت و به سمت حال رفت. مائده از پشت اپن گفت: _میگم زهرا!! سرمو به طرفش چرخوندم و گفتم: _جانم!! روی صندلی کناریم نشست و گفت: _چجوری از آقا محمد را راضی کردی تا تنها بیای با یاد آوری حساسیت محمد، لبم را گاز گرفتم و گفتم: _بهش نگفتم! چشم هاش گرد شد و گفت: _یعنی چی پس چی گفتی نفس سنگینی کشیدم و گفتم: _خونه نبود که تنها اومدم......سرکار بود یه آژانس گرفتم و اومدم با نگرانی گفت: _خب پس چیکار میکنی.......گفته بودی خیلی حساسه سری تکون دادم و گفتم: _اره خیلی حساسه......اصلا دوست نداره ظهر یا شب تنها بیرون برم اون لحظه خیلی هول شدم همچی یادم رفت صدای زنگ گوشیم بلند شد هول شدم و رو به مائده گفتم: _نکنه محمد باشه با نگرانی گفت: _توکل به خدا برو جواب بده ببین کیه!! به سمت حال رفتم و از توی کیفم گوشیم را در آوردم 🚫کپی فقط با رضایت و هماهنگی با نویسنده حلال است. 🚫در غیر این صورت نویسنده به هیچ عنوان راضی نیستند. 🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️ 📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 ❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌ ↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻 @repelay
خودمانیم جز توکسی نفهمیدمرا! حسین جانم❤️ امیری حسین و نعم الامیری کرم حسین شامل حال نوکر بی مقدار شد به شرط لیاقت دعاگوی همه دوستان بودم🤲🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
9.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلامتی و ظهور تو را آرزو میکنم 🙏دعای سلامتی (عج) 💐بسم الله الرحمن الرحیم💐 اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا ‏وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلا 🌼خدایا، ولىّ‏ ات حضرت حجّه بن الحسن که درودهاى تو بر او و بر پدرانش باد در این لحظه و در تمام لحظات سرپرست و نگاهدار و راهبر و یارى گر و راهنما و دیدبان باش، تا او را به صورتى که خوشایند اوست ساکن زمین گردانیده،و مدّت زمان طولانى در آن بهره‏مند سازى 🌻جهت سلامتی و تعجیل در فرج آقا صاحب‌الزمان صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ پیشنهادی 👌 •▪︎•اگه یه روز خواستید به درد امام زمان بخورید استاد پناهیان 📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 ❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌ ↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻 @repelay
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
10.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 ؛ 🔺 «تقدیرتو عوض کن» 👤 استاد 🔺 من میتونم یه کاری کنم که قوانین خدا تغییر کنه... چجوری قابل تغییرن؟