eitaa logo
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
4.8هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
721 ویدیو
73 فایل
ھوﷻ 📩رمانهای عاشقانه ی مذهبی را❣️ با ما بخوانید. 💚 🔔 #رمان انلاین هم داریم روزی دو رمان ظهر #روژان فصل ٣ و شب #فالی‌دراغوش‌فرشته در خدمتتونیم. 🌸کپی رمانها بدون اجازه ادمین جایز نیست وپیگرد دارد 🚫 🆔 @Ad_noor1 👈 تبلیغات و ارتباط
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
☑️داستان عاشقانه مذهبی #سجده_عشق نوشته عذراخوئینی قسمت_بیست وششم ازدورنگاهم به گنبدافتاد اشکام بی
☑️داستان عاشقانه مذهبی نوشته:عذراخوئینی قسمت:بیست وهفتم لباس طلبگی برازندش بود ابهت خاصی بهش میداد ارام و باوقارقدم برمی داشت وقتی که مقابلم ایستاد سرش روپایین انداخت وآهسته گفت:_سلام،شمااینجاچی کارمی کنید؟.محو هیبتش شده بودم تمام تلاشم برای فراموش کردنش بی فایده بود گفتم:_علیک سلام بنظرتون مردم برای چی میان؟منم اومدم زیارت ._پس چرا بی خبر اومدید ؟همه رونگران کردید مادرتون بامن تماس گرفت احتمال میدادبیاییداینجا.! چون توحال وهوای خودم بودم یادم رفت خبربدم گوشیش که زنگ خورد منم فاصله ای گرفتم وبه ماشین تکیه دادم. گوشی روبه سمتم گرفت _مادرتون می خوادباشماحرف بزنه. حالاچه جوابی میدادم؟.صداش خیلی گرفته بود:_ماشین روبرداشتی وبی خبررفتی نمیگی دق می کنم! موبایلت هم که خاموشه چندتامسکن خوردم تااین دردلعنتی اروم بشه. _ببخشیدنمی خواستم ناراحتت کنم یکدفعه به سرم زد، دارم برمی گردم تاچندساعت دیگه میرسم. _ این وقت شب خطرناکه به سیدهم سپردم، میری خونشون!. دیگه این یکی رونمی تونستم هضم کنم _مامان حالت خوبه؟!سیدهمونیه که ازش بدتون میاد! بعدمیگی برم خونشون!!. _ایناچه ربطی به هم داره؟ من فقط نمی خوام شب راه بیوفتی چون تابرسی ازاسترس مردم!. _دورازجون، باشه هرچی توبگی صبح میام.... قبل ازسوارشدن به ماشین گفتم: _راستش من یه عذرخواهی به شمابدهکارم. _برای چی؟ _اون روزکه تماس گرفتم خیلی بدحرف زدم. بی انصافی کردم.شما همه تلاشتون روکردیداماانگارقسمت نبود. _احتیاجی به عذرخواهی نیست من ازتون دلخور نیستم. تلاشی که به نتیجه نرسه هیچ فایده ای نداره کلی باپدرتون حرف زدم حتی شرکتش هم رفتم.نمی دونم چراازمن خوشش نمیاد.پیش شماهم شرمنده شدم نتونستم خودم روثابت کنم.بابغض گفتم:_ من قبولتون دارم،پس دیگه احساس شرمندگی نکنید.خدا صلاح ماروبهترمیدونه دیگه جای گلگی نیست!.......برق تحسین روتوچشماش دیدم... تا زنگ در رو زد لیلا سراسیمه اومدبیرون.منودراغوش کشید.گفتم:_امروزحسابی همه رونگران کردم.دستم روبه گرمی فشردوبالبخندگفت:_پس بایدتنبیه بشی!.سیدصداش کرد_جانم داداش؟ _ساک ورزشیم رواز اتاق بیار میرم خونه عموسعید. شایدفرداباهم رفتیم باشگاه!.بیچاره روازخواب وخوراک انداختم:_منم بی موقع مزاحم شدم._این چه حرفیه شمامراحمید!😍.درروکه بست لیلاباشیطنت گفت:خوب عروس ماچطوره؟.ازخجالت سرم روپایین انداختم!...... ادامه دارد.... eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 برای دسترسی به قسمت اول رمان به کانال ریپلای مراجعه کنید👇👇👇 @repelay 🔴کپی با ذکر صلوات🔴
☑️داستان عاشقانه مذهبی نوشته عذراخوئینی قسمت_بیست وهشتم باصدای لیلابه خودم اومدم نگاهی بهم انداخت وگفت:_چرا اینقدرتوخودتی؟ ازدفعه قبلی که دیدمت لاغرترشدی.بغض سنگینی گلوم روفشردولی لبخندی چاشنی چهرم کردم نمی خواستم ازخودم ضعف نشون بدم اما اشکام لوم دادکوه غروری که سعی درحفظش داشتم ازبین رفت!خودش هم به گریه افتاد_اون ازحال وروز محسن،اینم ازتو.حالاهم بارفتنش....!بقیه حرفش روخورد رنگش پرید دستموروشقیقه هام گذاشتم که ضرب گونه میزد.احساس می کردم خونه دور سرم می چرخه این بغض لعنتی هم رهام نمی کرد باهمون حال گفتم:_پس بلاخره رفتنی شدامیدوارم بتونه همه چیزروفراموش کنه.خواست چیزی بگه امامنصرف شد_من ناراحت نیستم فقط یکم شوکه شدم سیدازاول هم موندنی نبود، تمام تلاشش روکردتارضایت خانوادم روجلب کنه نبایددلخورمیشدم به حرمت پدرم پارودلش گذاشت.این برام باارزشه... تاخودصبح پلک روهم نذاشتم یعنی بدون خداحافظی میرفت؟البته اینطوری برای من بهتربود چون هیچ وقت ازخداحافظی خوشم نمی اومد این همه بی تابی وبی قراریم بی موردبود بایدتسلیم خواسته خدامی شدم حتماقسمت هم نبودیم وشایدحکمتی داشت که من ازدرکش عاجزبودم ولی ته دلم خوشحال بودم که خداهمچین عشق پاکی نصیبم کرد دلبسته مردی شدم که پرازخوبی ومهربونی بود غیرتش قبول نمی کرد حرم حضرت زینب توخطرباشه همین عشق باعث شدراه درست روپیداکنم ونوری توقلبم ایجادشدکه همه تاریکی هاروازبین برد... بعدازنمازصبح یاداشتی برای لیلاگذاشتم واومدم بیرون.همیشه فکرمی کردم اگه یه روزی این خبر رو بشنوم حتما می میرم اماحالازنده بودم !بادخنک به صورتم خوردوروحم روجلاداد خداروشکرکردم بابت صبروطاقتی که بهم داد.. مامانم رومبل خوابش برده بود ازدردزیاد هم دستمال به سرش بسته بود نمی دونم چطورشدکه یهوبیدارشد ازقرمزی چشماش می شدحدس زدکه مثل من تاصبح بیداربوده کنارش نشستم دستموگرفت وگفت:_همش تقصیرمن وباباته باخودخواهیمون نابودت کردیم ،دیشب کلی فکرکردم بعدش ازخداخواستم اگه صحیح وسلامت برگردی دیگه بااین ازدواج مخالفت نکنم،بااینکه سیدوصله مانیست اماقبول دارم مردزندگیه وصاف وصادقه. اشک چشمام روپاک کردم وبادلخوری بلندشدم _خیلی دیربه این نتیجه رسیدی فایده ای نداره. به قدری خسته بودم که توان ایستادن نداشتم _چرا؟مگه چی شده؟ بدون اینکه به عقب برگردم گفتم:_سید میره سوریه می خوادمدافع حرم بشه شایدهم هیچ وقت برنگرده😔.ازسکوتش متوجه شدم که حیرت کرده!...... عاشق ترینم من کجاوحضرت زینب؟ حق داشتی اینقدرراحت بگذری ازمن😔 ادامه دارد... eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 برای دسترسی به قسمت اول رمان به کانال ریپلای مراجعه کنید👇👇👇 @repelay 🔴کپی با ذکر صلوات🔴
☑️داستان عاشقانه مذهبی نوشته:عذراخوئینی قسمت بیست ونهم. پای کامپیوترنشسته بودم که مامانم اومدکنارم،لیوان آب پرتغال روروی میزگذاشت_حسابی مشغولی ماروفراموش کردیا!. _برای پایگاه سایت درست کردم اینطوری سرگرم میشم وکمترفکروخیال می کنم. _آخرش که چی؟فرارازواقعیت چیزی رودرست می کنه؟برات آینده میشه؟.این همه درد رو ریختی توخودت !خوب یه کلمه بگوکه ازمادلخوری!مثل گذشته دادوفریادکن فقط ساکت نباش نمی خوام مثل من خسته ازکارروزندگی بشی! سربلندکردم وباحیرت نگاهش کردم لبخندتلخی رولبش بود. _عشق وعاشقی برای سالهای اول زندگیه بعدیه مدت عادی میشه همه چیزیادت میره وزندگیت سردویکنواخت میشه درست مثل من وبابات! هرکدوم باکارروسفرسرگرم شدیم خوبیش اینه وقت نمی کنیم زیادسرهم غربزنیم!تموم حرف من این بودکه تواین اشتباه روتکرارنکنی وعاقلانه شریک زندگیت روانتخاب کنی.. _مامان توکه باعشق ازدواج کردی چرااینومیگی! مشکلات توزندگی همه هست بلاخره یکی بایدکوتاه بیاد والاتاابدحل نمیشه. اگه به من اعتمادداشتید متوجه می شدید که انتخابم اشتباه نبود هرچنددیگه همه چیزتموم شدگفتنش دردی رودوانمی کنه...... بعدازجلسه سخنرانی رفتیم خونه مادرشهید.سالگردپسرش بود هرکدوم گوشه ای ازکارروگرفتیم تامجلس خوب وآبرومندانه برگزاربشه مسئول پذیرایی ازمهمون هابودم مادرشهیدهمش دعامون می کرد بااینکه خونشون کوچیک بود اماخیلی هااومده بودند . خانم عباسی سینی چایی روازم گرفت وگفت:_من انجام میدم. برای مداحمون کاری پیش اومده نمی تونه بیاد توبجاش می خونی؟! خیلی ثواب داره!.توعمل انجام شده قرارگرفتم نمی دونستم چی کارکنم هول کرده بودم امابه حرمت مادرشهیدقبول کردم پایین مجلس جایی برای نشستن پیداکردم نگاهم به عکس شهیدافتاد خانومی که کنارم نشسته بود گفت:_ تازه دکتراش روگرفته بودکه راهی سوریه شد!بهترین دوستش که شهیدشد دیگه نمی تونست بمونه. تنهابچه حاج خانم بود موقعی که جنازش برگشت گفت:خداازت راضی باشه من روپیش جدم روسفیدکردی.. باچندبیت شعرشروع کردم ازخداخواستم تااخرمجلس کمکم کنه کارسختی بود ای جبرئیلم تا خدایت پرکشیدی از مادر چشم انتظارت دل بریدی جز ام لیلا کس نمی فهمد غمم را من پیر گشتم تا چنین تو قد کشیدی تنها نه دل گرمی مادر بوده ای تو بر خاندان فاطمه روح امیدی بر گردنم انداختی با دستهایت زیبا مدال عزت اُمّ الشهیدی زینب کنار گوش من آهسته می گفت هرگز مپرس از دخترت از چه خمیدی از خواری بعد از تو گفت و گفت دیگر بر پیکر ما نیست جایی از سپیدی این تکه مشک پاره را تا داد دستم فهمیدم ای بالا بلند من چه دیدی از مشک معلوم است با جسمت چه کردند وای از زمین افتادن، وای از نا امیدی باور نخواهم کرد تا روز قیامت بی دست افتادی به خاک و خون تپیدی در سینه پنهان می کنم یک عمر رازم پس شکل قبرت را دگر کوچک بسازم شاعر : قاسم نعمتی ادامه دارد....... eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 برای دسترسی به قسمت اول رمان به کانال ریپلای مراجعه کنید👇👇👇 @repelay 🔴کپی با ذکر صلوات🔴
هدایت شده از ♥💍 رَّمَّانهای عاشقانه_ مذهبی💍 ♥
14.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چله شکرگزاری : 🍃تمرین روز سوم🍃 انجام این تمرین ممکن است برای یعضی افراد سخت به نظر برسه،پس لطفا یک موسیقی ملایم بذارید،سپس در گوشه ای دنج خاطراتتان را مرور کنید ببینید در زندگیتون چه کسانی باعث رنجش و دلخوری عمیق شما شده اند. یادآوری خاطرات چه کسانی قلب شما را مچاله میکنه؟ اسامی اونا رو بنویسید بعد یکی یکی سعی کنید تصور کنید اونا جلوی شما نشسته اند،حی و حاضر... حرفهاتونو به اونا بگید گریه کنید داد بزنید بذارید احساسات شما راهشون را خودشون پیدا کنند . بعد از چند لحظه میبینید آرومتر شدید... در اخر به اون سایه های خیالی بگید تو را بخشیدم نه برای اونکه تو مستحق بخشش هستی ،برای اینکه من نیازمند و لایق آرامشم... و در اخر جلوی اسم هر کسی رو که تمام و کمال بخشیدید ✔ بزنید و بنویسید خدایا بخاطر این قلب مهربونی که به من دادی شکرت... اگر جلوی همه اسامی تیک نخورد باید این تمرین رو قبل از روز چهلم تموم کنید یعنی علاوه بر تمرینات روزهای بعد این تمرین رو اونقدر انجام بدید تا در لیست کینه شما آدمی باقی نمونه... اگر من میتونم ،شما هم میتونید...🙏 👇👇👇 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ http://eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
هدایت شده از ♥💍 رَّمَّانهای عاشقانه_ مذهبی💍 ♥
✨ 🔷 دیگران نمیتوانند سرنوشت شما را تغییر دهند و زندگی شما را کنترل کنند ، تنها قدرتی که دیگران در مقابل شما دارند ، همان قدرتی است که خودتان به آن ها می دهید .. 🔹اگر از شرایطتان ناراضی هستید اراده کنید تغییرش دهید اگرنه هیچکس نمیتواند به شما برای تغییر وضعیت کمکی کند 👇👇👇 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ http://eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
هدایت شده از ♥💍 رَّمَّانهای عاشقانه_ مذهبی💍 ♥
⭐️تمام شبهای عالم رابگردند زیباترازشبی ڪه وقت خواب به ما لبخندمیزنی نیست! ⭐️خدایا لبخندمحبتت را نشانمان بده تارستگار شویم شبتون بخیرونگاه خداهمراهتون🌙 http://eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
هدایت شده از ♥💍 رَّمَّانهای عاشقانه_ مذهبی💍 ♥
سلااااام صبح قشنگِ زمستونیتون بخیر و شادی خدای مهربونم هزاران بار سپاس امروز دوباره به دنیا آمدم و صبحی دیگر را تجربه کردم🙏❤️ خدای خوبم یاری‌ام بفرما از ثانیه ثانیه‌ی عمرم بهترین بهره را ببرم❤️🙏 الهی امروز انقدر شاد باشید که زمین و زمان از شادیِ شما غرق عشق و شادی بشن الهی امروزتون یک روزِ عاشقانه و خاص باشه❤️🙏 الهی لحظاتِ پایانی امروز به خودتون یه ایولِ محکم بگید و زمانی که امروزتونو محاسبه می‌کنید ، متوجه بشید خیلی بهتر از دیروزتون بودید🙏❤️ 🔹بریم یک روز شاد و عاشقانه رو بسازیم، شرطِ این کار ، بودن در لحظه‌ی حال هست👌 نه به گذشته سفر کنیم نه آینده😍♂♀ 💯عبارت تاکیدی امروز: 🔹من امروز تو لحظه‌ی حال زندگی می‌کنم😊 http://eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 🔮آموزش گام‌به‌گام قانون جذب
هدایت شده از ♥💍 رَّمَّانهای عاشقانه_ مذهبی💍 ♥
🍂🍂 🌸 باورها را از نو بسازید 🔰 سیستم جهان هستی به گونه ای است که خواسته های ما را در قالب امواج ارتعاشی که به صورت مکرر توسط ذهنمان ارسال میشود دریافت می کند و به آنها پاسخ می دهد، در واقع این افکار ما هستند که بازگو کننده درخواست ما هستند، وقتی یک فکر به دفعات تکرار میشود به یک "باور" تبدیل می گردد و آنگاه نتایج شروع به نمایان شدن می کنند،وقتی یک فکر با تکرار دیدن، با تکرار شنیدن، با تکرار احساس کردن، با تکرار بویدن مرور میشود به تدریج به یقین تبدیل می گردد و همان زندگی ما را شکل می دهد. ✅ بنابراین کنترل اینکه در هر لحظه چه چیزی در ذهنمان تکرار میشود خیلی مهم است، که البته آسان نیست اما اگر بعد از مدتی به صورت یک عادت ذهنی در بیاید نتایجی شگفت انگیز در بر دارد. @ROMANKADEMAZHABI ❤️
هدایت شده از ♥💍 رَّمَّانهای عاشقانه_ مذهبی💍 ♥
587223581(1).mp3
3.36M
منفعت شما با کمک به دیگران نسبت مستقیم دارد، اگر به دیگران خدمت بیشتری کنید خودتان هم موفق خواهید شد. باهم بشنویم...🌱 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا