eitaa logo
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
4.8هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
721 ویدیو
73 فایل
ھوﷻ 📩رمانهای عاشقانه ی مذهبی را❣️ با ما بخوانید. 💚 🔔 #رمان انلاین هم داریم روزی دو رمان ظهر #روژان فصل ٣ و شب #فالی‌دراغوش‌فرشته در خدمتتونیم. 🌸کپی رمانها بدون اجازه ادمین جایز نیست وپیگرد دارد 🚫 🆔 @Ad_noor1 👈 تبلیغات و ارتباط
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ♥💍 رَّمَّانهای عاشقانه_ مذهبی💍 ♥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتى می شود دقایق عمرت را با آدم هاى خوب بگذرانى، چرا باید لحظه هایت را صرف آدم هایى کنى که با دل هاى کوچکشان مدام درگیر ها و ورزى هاى بچه گانه اند ... یا مدام براى نبودنت... براى خط زدنت مى کنند؟... نه! همیشه جنگیدن خوب نیست!... من همیشه جنگیده ام تا چیزى را عوض کنم... اما این روزها فهمیده ام که با آدم هاى کوته نظر نباید جنگید... فهمیده ام براى اثبات داشتن نباید جنگید... براى به دست آوردن آدم ها نباید جنگید... براى اثبات خوب بودن نباید جنگید... این روزها نسخه فاصله گرفتن را مى پیچم براى هر کسى که مى دهد... از آدم هایى که زیاد مى گویند... فاصله می گیرم... از آدم هایى که زیاد می کنند... فاصله می گیرم... از آدم هایى که حرمتم را نگه نمی دارند... فاصله می گیرم... با برخى آدم ها و دل هایشان نباید جنگید... باید نادیده شان گرفت ... و گذشت ... و بخشیدشان... نه براى این که مستحق اند... براى این که من مستحق .... 💖💖💖💖💖💖 👇👇👇 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ http://eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
💚❤💚❤💚❤💚❤💚 💜🌸 💜🌸 قسمت از خونه فاطمه سادات که اومدم بیرون دنیای جلوی چشمام رنگ دیگه ای گرفته بود، احساس می کردم دیگه معصومه سابقِ خودخواه نیستم،😇 احساس می کردم دنیا پیچیده تر از این حرفاست و چیزای زیادی تو این دنیاست که ازش .. احساس می کردم پر شدم از بغض های تازه..😢 پر از بغض یا شایدم خالی .. خالی از زرق و برق این دنیا .. حالم جوری بود که پای رفتن به خونه نداشتم .. سمت خیابون اصلی راه افتادم و فقط به مامان پیام دادم " من دارم میرم 🌷گلزار🌷 ..تا یه ساعت دیگه میام خونه " . . 🌹حال و هوای گلزار و عطر بهشتی شهدا حال و هوامو عوض کرد، 🌹 بدجور محتاج این هوای پاک گلزار بودم، کنار تنها جایی بود که به آرامش عمیقی می رسیدم، کنار شهدا می تونستم برای یک لحظه هم که شده رو تجربه کنم، کنار شهدا بوی پاکی میومد .. قدم زنان درحالیکه برای مرده ی خودم فاتحه می خوندم کنار 🌷بابا🌷 رسیدم و نشستم کنارش، باچشمایی پر از اشک گفتم: _سلام قهرمان... سلام سردارِ من ... سلام بابای عزیز تر از جانم ...😞😭 سرمو گذاشتم رو سنگ سرد مزارش و براش از تمام دلتنگی هام گفتم ... از تمامِ تمامشون ... . . برگشتم خونه .. اما معصومه قبل نبودم، می خواستم کار مهمی بکنم، هنوزم به درستی و نادرستی اش شک داشتم ولی از بابا خواسته بودم کمکم کنه و تنهام نذاره، میدونستم که کنارمه ..😊 ... 💛💚💛 💌نویسنده: بانوگل نرگــــس ❌. @ROMANKADEMAZHABI ❤️ برای دسترسی به قسمت اول رمان به کانال ریپلای مراجعه کنید👇👇👇 @repelay 💚❤💚❤💚❤💚❤
سلام آقاجان *ای حجت زمانه (عج) ، زمانه چه بد شده ست یک پر ز بین ما و شما شده ست تا آفتاب عدل از شرق رو کند از ایستگاه چه اندازه ایکاش رد شده ست "یک وقتهایی باید گفت ببخشید آقاجان که این حد از شما غافلیم ، ای همه هستی عالم "* 🌷اَلّلهُمَّـ عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ الفَرج🌷 ┈٠~•°•🖋🥀🗞🥀✒️•°•~٠┈ رمــ🗞ـــــانکده مذهـ🥀ـــبی 📚 @romankademazhabi ♥️
. با من بگو : " أ أدْخُلُ ..." مشکی بپوش با من بخوان سراسر اذن دخول را ... با من بخوان سراسر اذن دخول را : أَ أَدْخُلُ يَا رَسُولَ اللَّهِ ؟ أَ أَدْخُلُ يَا حُجَّةَ اللَّهِ ؟ أَ أَدْخُلُ يَا مَلائِكَةَ اللَّهِ الْمُقَرَّبِينَ الْمُقِيمِينَ فِي هَذَا الْشهر الشريف؟ أَ أَدْخُلُ يَا حسين بن علی؟ آقا جان اجازه ورود به ماهت را می دهی؟ 🖤 ┈٠~•°•🖋🥀🗞🥀✒️•°•~٠┈ رمــ🗞ـــــانکده مذهـ🥀ـــبی 📚 @romankademazhabi ♥️
↯♥ ارام جهان ❣ دعا پشتِ دعا برای آمدنت ، گناه پشتِ گناه دلیل نیامدنت ، دل درگیر ، میان این دو انتخاب؛ کدام آخر؟ آمدنت یا نیامدنت؟! اللّٰھم‌عجل‌لولیڪ‌الفرج ↯♥