📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
🥀💞🥀💞🥀💞🥀💞🥀💞🥀 💞🥀💞🥀💞🥀💞 🥀💞🥀💞 💞🥀 💌رمان عاشقانه مذهبی #مقتـــدا 💞 #قسمت_شانزدهم درست یڪ هفته بعد، ڪه رف
🥀💞🥀💞🥀💞🥀💞🥀💞🥀
💞🥀💞🥀💞🥀💞
🥀💞🥀💞
💞🥀
💌رمان عاشقانه مذهبی #مقتـــدا 💞
#قسمت_هفدهم
چندماه پایانی سال،
بیشتر در بسیج فعالیت میڪردیم. مدیریت ڪمیته های مختلف را برعهده داشتیم،
و با همڪاری بچه ها جلسه برگزار میڪردیم.
این میان آقاسید بیشترین ڪمڪ را به ما ڪرد.
با این وجود، چیزی مرا آزار میداد.
بین بچه های بسیج، توجه آقاسید به من حالت خاصی داشت.
انگار سعی میڪرد چیزی را در درونش سرکوب کند، سعی میڪرد مرا اصلا نگاه نکند و با من روبرو نشود.
تازه ۱۵ ساله بودم،
و میدانستم افرادی در لباس دین و مذهب افراد ساده و ڪم سن و سالی مثل من را به بازی میگیرند.
از این سوءظن متنفر بودم.
میترسیدم همه اینها خیال باشد و احساساتم ضرر ببیند.
اما خیال نبود.
حتی چندنفر از دوستانم این را فهمیده بودند. تلاش ڪردم مثل آقاسید ڪمتر با او روبرو شوم.
اما هرچه باهم #سنگینتر برخورد میڪردیم، بیشتر باهم روبرو میشدیم…
&ادامه دارد....
🥀💞🥀💞🥀💞🥀💞🥀💞🥀💞🥀
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌
↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻
@repelay