eitaa logo
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
4.8هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
721 ویدیو
73 فایل
ھوﷻ 📩رمانهای عاشقانه ی مذهبی را❣️ با ما بخوانید. 💚 🔔 #رمان انلاین هم داریم روزی دو رمان ظهر #روژان فصل ٣ و شب #فالی‌دراغوش‌فرشته در خدمتتونیم. 🌸کپی رمانها بدون اجازه ادمین جایز نیست وپیگرد دارد 🚫 🆔 @Ad_noor1 👈 تبلیغات و ارتباط
مشاهده در ایتا
دانلود
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
که علي رسيد . نزدیک دو ساعت نشست باپدرم ازاول تا آخر ماجرا رو حتی وقتایی که میخواسته به من بگه ولی م
🌹اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ الدُّعَاءَ🌹: 😍 ❤️ من موندم محمد واس چي اينقد براتو خودشو ميکشه؟ کوچولو ... زديم زير خنده . ديگه روزاي تاريک رفته بودن و روزاي خنده و خوشي رسيده بودن ... خدايا هزار مرتبه شکرت ...ساعت ده رو گذشته بود که رسيديم تهران . علي منو جلو در پياده کرد. علي-:عاطفه ... محمد داغون شده ها...مواظبش باش...فقط تو می تونی. چشمامو رو هم فشار دادم . کلي ازش تشکر کردم. رفت. حسابي شرمنده مرام و معرفتش شدم. با عشق يه نگاه به ساختمون روبرو انداختم . يه بسم الله گفتم و واردش شدم . يعني حاج خانوم در رو واسم باز کرد کليد که نداشتم... از دم در باهاش سلام واحوالپرسي کردم و رفتم بالا. گفتم از شهرستان ميام نميخوام محمدو بيدار کنم. قلبم داشت مي اومد تو دهنم. خيلي هيجان داشتم . ميدونستم بعد اخرين ديدارمون محمد حتي فکرشم نميکنه که من برگردم . ولي حالا ديگه نوبت من بود که قدم جلو بذارم . ده دیقه بود که جلو در ايستاده بودم . ديدم نخير ... اين قلب خل و چلم قصد اروم شدن نداره ... زنگ رو زدم . دستم رو گذاشتم جلو چشمي در تا نبينتم . دوباره زنگ زدم . يکم طول کشيد ولي اومد پشت در . با کمي مکث در رو باز کرد . سريع دستم رو از رو در برداشتم . تو خونه فقط چراغ استديو و اشپزخونه روشن بود. به محمد نگاه کردم . خشکش زده بود. نه تکون ميخورد نه چيزي. آخ که دلم براش يه ذره شده بود تو اين دو روز . از حالتش خنده ام گرفته بود ولي ميخواستم يه کم سر بسرش بذارم . يه اخم کردم و با دستم اشاره کردم که از سر راهم بره کنار . از جاش تکون نخورد -: برو اونور... اومدم وسايلمو جمع کنم ببرم ... بابا پايين منتظرمه ... باز تکون نخورد .پسش زدم و رفتم تو اتاق دو نفرمون و در رو بستم . نشستم پشت در و دلمو با يه دستم گرفتم و با دست ديگه ام دهنمو ...زدم زير خنده . دهنم رو گرفته بودم صدام رو نشنوه .وااااي چقد بامزه بود قيافش ...دلم براش سوخت ... صداي کوبيده شدن در رو شنيدم بلند شدم در اتاق رو قفل کردم چادر و کيفم رو اويزون کردم. با سرعت نور مانتو مقنعه ام رو در اوردم و يه تي شرت خوشگل وباز پوشيدم... دويدم سمت ايينه و موهامو مرتب کردو جمعشون کردم.کشو رو باز کردم و کرم پودر زدم عطر زدم . به چشمام مداد کشيدم ویه رژ لب قرمز رو خیلی کم رولبام فشار دادم ونذاشتم بیشتر شه.چنان سريع اين کار هارو انجام ميدادم که خودم خنده ام گرفته بود . همش رو هم پنج دقه هم نشد...صدايي اومد . محمد ميخواست در روباز کنه که ديد قفله . يکم بعد صداي داد و بيدادش بلند شد. اوه اوه . عصباني شده بود. محمد-: اخه چرا با من اينکارو ميکني لعنتي؟اومدي عذابم بدي؟ اومدي اب شدنم رو ببيني؟ اومدي دلت خنک شه؟ دوباره اومدي خونه ام رو پر از عطرت کردي و باز ميخواي بذاري بري؟ هنوز باورت نشده چقد ميخوامت؟ ميخوامت لامصب ... ميخوامت... چرا داري زجرم ميدي؟ مگه دوسم نداشتي؟ چرا ميخواي بري؟ جلو ايينه خشکم زده بود . لذت همه دنيا رو ميبردم. رفتم سمت در ... باز صداش بلند شد ... تشنه حرفاش بودم تکيه دادم به در سر خوردم و نشستم پشت در...محمد-:ميدوني باز چقدر قراره بيخوابي بکشم؟ بعد ده روز باز پاتو گذاشتي اينجا ... دوباره با اون چشات هواييم کردي...هر از گاهي هم يه چيز کوبيده ميشد به در . نميدونم مشت بود لگد بود چي بود؟احتمالا مشت بود ... محمد-: خب باز کن درو. باز کن ببين از بين رفتنمو...باز کن ببين شکسته شدنمو... باز کن ببين يادت چيکار کرده باهام... باز کن لعنتي ...با هر جمله اي که ميگفت دلم ميريخت. خدا ميدونه هر روز و هر شب ارزوي شنيدنشون رو داشتم . ولي ديگه بايد پاميشدم . وگرنه در ميشکست . بلند شدم و در رو باز کردم . همين که چشم تو چشم شديم ساکت شد ...سرتاپام رو نگاه کرد. ديگ حرفي نزد.دلم تالاپ تولوپ ميزد براش. عاشق اين ديوونه بازياش بودم ... تند تند نفس ميکشيد . با يه حالتي نگاهم ميکرد که جيگرم ميسوخت . ديگه بس بود . خيلي اذيتش کردم. يه قدم بيشتر فاصله نداشتيم . پرش کردم و رفتم جلو. دستامو حلقه کردم دور کمرش . گوشم رو گذاشتم روي قلبش . بي امان ميزد. خيلي تند تند . مثل قلب من...اروم زمزمه کردم. -: تو باشي من دلم قرصه ...ديگه دستام نميلرزه ... بهشت زندگي بي تو ...به يه گندم نمي ارزه ... سرمو بلند کردم. با يه حرکت سريع از روي زمين بلندم کرد و نشوندم روي اپن.. فقط نگاهم ميکرد . فقط . منم با لبخند نگاهش ميکردم .صداي نفساش ارامش همه دنيا رو تو قلبم سرازير ميکرد. تو دلم همش پشت سرهم ميگفتم -: الحمدلله رب العالمين ...عشق ميکردم .باز نگاهش کردم. هيچ کاري نميکرد جز نگاه. سرم رو گذاشتم روي شونه اش. :هاوین_امیریان ⛔️ @ROMANKADEMAZHABI ❤️ برای دسترسی به قسمت اول رم