📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
📚 #محکمترین_بهانه 📝 #نویسنده_زفاطمی(تبسم) ♥️ #پارت_سی در مسیر برگشت هردوشادمان بودیم و می خندیدی
📚 #محکمترین_بهانه
📝 #نویسنده_زفاطمی(تبسم)
♥️ #پارت_سی_یکم
جلوی در خانه انها رسیدیم .پویا به داخل رفت و من داخل ماشین منتظرش ماندم .پریا ز راه رسید و مرا به خانه دعوت کرد
با پریا به داخل رفتم و در حیاط منتظر پویا شدم پریا هم روبه روی من روی صندلی نشست ,درحالی که به من نگاه میکرد گفت :
-چیه ثمین؟چرا اینقدر قیافت گرفته است ؟
-چیزی نیست یه خورده بی حوصله ام
-احیانا بی حوصلگی تو بخاطر رفتن یار نیست؟
-حق باتوئه.بی حوصله ام چون پویا داره میره ,راستش یه خورده میترسم
-ناقلا میترسی بره زن شیرازی بگیره؟اون وقت تو بی پویا بشی.نترس عزیزم بادمجون بم آفت نداره.
-وای پریا از دست تو ,خدا به داد همسر آینده ات برسه.خواهرشوهرعزیزم من میدونم که پویا به جز من به کسی دیگه فکر نمیکنه چه برسه بخواد یک زن دیگه بگیره ,راستش میترسم زبونم لال اونجا واسش اتفاقی بیفته یا نکنه سفرش بیشترطول بکشه
-نترس عزیزم داداشم شاید کلی خصلت بدداشته باشه ولی در عوض بدقول نیست زودبرمیگرده بهت قول میدم .
پویا درحالی که حرفهای ماراشنیده بود به سمتمان آمد.روبه پریاکرد و گفت:
-پریاجان میشه مارو چند لحظه تنها بزاری؟
وقتی پریا به داخل ساختمان رفت پویا روبه رویم روی زمین زانو زد و گفت:
-الهی پویا فدات بشه ,چرا خودتو ناراحت میکنی من زود برمیگردم بهت قول میدم آخرهفته اینجا باشم.پس انقدر خودتو نگران نکن ,درضمن خانومم من حواسم به سلامتیم هست چون خودمم دلم میخواد سالم پیش عشق جانم برگردم .حالا دلت آروم گرفت عزیزم؟
-اره پس یادت نره قول دادی اخرهفته اینجا باشی منتظرتما
انگشت کوچکم را به سمتش گرفتم و گفتم :قول مردونه؟
با انگشت کوچکشانگشتم را گرفت و گفت:قول مردونه عزیزم قوله قول
به چشمان زیبای او زل زده بودم که صورتش آهسته به صورتم نزدیک شد .پویا آهسته پیشانی ام را بوسید .و آرامش پیداکردم از ابراز علاقه عشقم.
با صدای پریا به خودم آمدم که میگفت :
-آی آی آی ,کارای خاک برسری نداشتیما .ببینین جنبه ندارین یه دیقه تنهاتون بزارم
با حرفهای پریا گونه هایم سرخ شد و من سرم را پایین انداختم .که پریا گفت:
-اخ اخ اخ ببین چه خجالتی هم میکشه عروس خانم.عزیزمییی زن داداش
پویا که به حرفهای او میخندید گفت:
-ببین آتیش پاره چیکارکردی؟عشقم الان از خجالت آب بشه کی جوابگویه؟
-ایرادنداره داداش زن ذلیل من .میزارمش تو فریزر دوباره میبنده یه ثمین تازه تحویل میگیری
من که از حرفهای پریا خنده ام گرفته بود نتوانستم خودم را کنترل کنم و بلند قهقهه زدم .پویا هم سریع بلند شد و به دنبال پریا دوید و گفت :
-واستا آتیش پاره مگه دستم بهت نرسه .حالا دیگه من زن ذلیلم آرههههه؟؟؟
-نه بابا, مگه گوشام درازه که بایستم.عمرا اگه میتونی بیا بگیرم در ضمن تو زن ذلیل زن ذلیلی ,افتاد داداش گلم؟
-گرفتمش آبجی خلم.پریا صبرکن قول میدم به جای تنبیه یه گازکوچولو از دستت بگیرم؟
-شما تو حیاط کارهای خاک برسری انجام میدادید در ملاعام پیشونی دختر مردمو بوسیدی من باید تنبیه بشم؟نچایی داداش!!!
-وای پریا از دست تو .بابا من تسلیم .اصلا میخوای بیا منو بزن .عجب دوره ای شده
-واقعا تسلیم؟
-تسلیم
پویا را تا فرودگاه همراهی کردم .بغض راه گلویم را بسته بود و اشک در چشمانم حلقه زده بود نمیخواستم در لحظه رفتن ,پویا را ناراحت کنم.پویا نگاهی به من کرد و گفت :
-ثمین جان مواظب خودت باش .حتما بهت زنگ میزنم .نکنه درنبودم گریه کنی بهت قول میدم زودبرگردم باشه خانومم؟
-باشه.پویا تو هم مواظب خودت باش .منتظر تماست می مونم .برو دیگه الانه که هواپیما بپره
-باشه عزیزم .خداحفظ عشقم
-خداحافظ آقایی
.
.
.
ادامه دارد...
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#لطفا_کانال_را_به_دوستان_خود_معرفی_کنید.
#کپی_ممنوع⛔️
http://eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
@ROMANKADEMAZHABI ❤️