📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
📚 #محکمترین_بهانه 📝 #نویسنده_زفاطمی(تبسم) ♥️ #پارت_سی_نهم به نظرم چقدر تصویر نقاشی شده زیباتراز
📚 #محکمترین_بهانه
📝 #نویسنده_زفاطمی(تبسم)
♥️ #پارت_چهلم
دربین راه خداخدا میکردم که پدر و مادرم با این مسافرت موافقت کنند و من اولی سفرم با پویا را تجربه کنم و بتوانم لحظات بیشتری را با او سپری کنم .
مطمئناً این مسافرت ,زیباترین مسافرت زندگیم می شد .انقدر غرق در رویا بودم که گذر زمان را حس نمی کردم .با صدای پویا به خود آمدم :
-ثمین جان ,کجایی؟یه ساعته دارم صدات میکنم.پیاده شو رسیدیم؟
از ماشین پیاده شدم و آیفون را زدم ,سهیل در را باز کرد
من به همراه پویا به داخل رفتیم .پدرم درحیاط مشغول باغبانی بود و مادرم زیر سایه درخت نشسته بود و کتاب میخواند.
به سمت آنها رفتیم و سلام کردیم.پدرم به پویا تعارف کرد که روی صندلی بنشیند.من به داخل خانه رفتم و بعد از عوض کردن لباسهایم و سربه سرگذاشتن با سهیل وروجکم که طبق معمول مشغول بازی با تبلتش بود به حیاط برگشتم .پدرو مادرم مشغول حرف زدن با پویا بودند.پویا به انهاگفت:
-عموجان نظرتون چیه آخرهفته با مابیاین بریم شمال؟
پدرگفت:
-پویا جان ما تازه برگشتیم فکرنکنم بتونیم بیایم
-عموجان لطفا درخواستمو قبول کنید .این اولین مسافرتیه که دوخانواده باهم میرن مسافرت .خاله جون نظر شما چیه؟
مادر که بدش نمی آمد چندروزی را با مادرپویا بگذراند گفت:
-به نظر من فکرخوبیه.عمادجان درسته ماتازه اومدیم ولی ثمین تمام این تابستون رو تو خونه بوده,این طوری ثمین هم آب و هوایی عوض میکنه .نظرتون چیه؟ البته اینم بگم تصمیم گیرنده آخرشمایی آقا!!
پدر در جواب مادرم گفت:
-بله درسته . ثمین که از مسافرتهای خارج از کشور خوشش نمیاد ولی درعوض عاشق عاشق ایران گردیه مخصوصا شمال.باشه پویا جان ماهم میایم.
-عالیه عموجان پس ما روز پنج شنبه صبح منتظرتونیم.خب دیگه اگه اجازه بدید از حضورتون مرخص بشم.
-کجا پویا جان بمون باهم نهاربخوریم ,سلاله جان نهار فسنجون درست کرده اگه .فسنجون دوست داری بمون.
-خیلی ممنون عموجان دیگه بیشتراز این مزاحمتون نمیشم.
-هرطورمایلی پسرم به خانواده سلام برسون.
-چشم خداحافظتون.
پویا را تا دم در بدرقه کردم .پویا قبل سوارشدن به ماشینش گفت
:ثمین دلم نمیاد بدون تو برم.بیا بریم خونه ما .
خندیدم و گفتم:
-خودتو لوس نکن .اگه راست میگی تو بمون
-نمیشه اخه.از وقتی برگشتم خونه نبودم مامان حسابی ازدستم شاکیه.مادرشوهرت خشن شده
-مادرشوهر نه باید بگی خاله ام.درضمن حقته عزیزم .باید باتو خشن بود.
-ای بابا منو بگو واسه کی خودمو لوس میکنم .نازمون که خریدارنداره برم جای دیگه شاید خریدار داشت
-چشمم روشن.پسره بی چشم و رو کی قراره نازتو بخره بگو چشاشو دربیارم
-چشم و دل مامانم روشن با این عروس گرفتنش .میخوای بیای چشای مامانمو در بیاری
-هیییییین.خدابگم چیکارت کنه .من فکرکردم یه خانم غریبه رو میگی
-بلا به دور خدانکنه جانان.تا تو هستی بقیه رو میخوام چیکار .کورشم اگه کسی دیگه غیرعشقمو ببینم.
-برو کم زبون بریز .مواظب خودت باش .
-چشم عزیزدلم.تو هم همینطدر .یاعلی
-علی یارت .خداحافظ
پویا رفت و من به جمع خانواده برگشتم .
.
.
.
ادامه دارد...
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#لطفا_کانال_را_به_دوستان_خود_معرفی_کنید.
#کپی_ممنوع⛔️
http://eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
@ROMANKADEMAZHABI ❤️