eitaa logo
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
4.8هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
721 ویدیو
73 فایل
ھوﷻ 📩رمانهای عاشقانه ی مذهبی را❣️ با ما بخوانید. 💚 🔔 #رمان انلاین هم داریم روزی دو رمان ظهر #روژان فصل ٣ و شب #فالی‌دراغوش‌فرشته در خدمتتونیم. 🌸کپی رمانها بدون اجازه ادمین جایز نیست وپیگرد دارد 🚫 🆔 @Ad_noor1 👈 تبلیغات و ارتباط
مشاهده در ایتا
دانلود
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
📚 #محکمترین_بهانه 📝 #نویسنده_زفاطمی(تبسم) ♥️ #پارت_سی_نهم به نظرم چقدر تصویر نقاشی شده زیباتراز
📚 📝 (تبسم) ♥️ دربین راه خداخدا میکردم که پدر و مادرم با این مسافرت موافقت کنند و من اولی سفرم با پویا را تجربه کنم و بتوانم لحظات بیشتری را با او سپری کنم . مطمئناً این مسافرت ,زیباترین مسافرت زندگیم می شد .انقدر غرق در رویا بودم که گذر زمان را حس نمی کردم .با صدای پویا به خود آمدم : -ثمین جان ,کجایی؟یه ساعته دارم صدات میکنم.پیاده شو رسیدیم؟ از ماشین پیاده شدم و آیفون را زدم ,سهیل در را باز کرد من به همراه پویا به داخل رفتیم .پدرم درحیاط مشغول باغبانی بود و مادرم زیر سایه درخت نشسته بود و کتاب میخواند. به سمت آنها رفتیم و سلام کردیم.پدرم به پویا تعارف کرد که روی صندلی بنشیند.من به داخل خانه رفتم و بعد از عوض کردن لباسهایم و سربه سرگذاشتن با سهیل وروجکم که طبق معمول مشغول بازی با تبلتش بود به حیاط برگشتم .پدرو مادرم مشغول حرف زدن با پویا بودند.پویا به انهاگفت: -عموجان نظرتون چیه آخرهفته با مابیاین بریم شمال؟ پدرگفت: -پویا جان ما تازه برگشتیم فکرنکنم بتونیم بیایم -عموجان لطفا درخواستمو قبول کنید .این اولین مسافرتیه که دوخانواده باهم میرن مسافرت .خاله جون نظر شما چیه؟ مادر که بدش نمی آمد چندروزی را با مادرپویا بگذراند گفت: -به نظر من فکرخوبیه.عمادجان درسته ماتازه اومدیم ولی ثمین تمام این تابستون رو تو خونه بوده,این طوری ثمین هم آب و هوایی عوض میکنه .نظرتون چیه؟ البته اینم بگم تصمیم گیرنده آخرشمایی آقا!! پدر در جواب مادرم گفت: -بله درسته . ثمین که از مسافرتهای خارج از کشور خوشش نمیاد ولی درعوض عاشق عاشق ایران گردیه مخصوصا شمال.باشه پویا جان ماهم میایم. -عالیه عموجان پس ما روز پنج شنبه صبح منتظرتونیم.خب دیگه اگه اجازه بدید از حضورتون مرخص بشم. -کجا پویا جان بمون باهم نهاربخوریم ,سلاله جان نهار فسنجون درست کرده اگه .فسنجون دوست داری بمون. -خیلی ممنون عموجان دیگه بیشتراز این مزاحمتون نمیشم. -هرطورمایلی پسرم به خانواده سلام برسون. -چشم خداحافظتون. پویا را تا دم در بدرقه کردم .پویا قبل سوارشدن به ماشینش گفت :ثمین دلم نمیاد بدون تو برم.بیا بریم خونه ما . خندیدم و گفتم: -خودتو لوس نکن .اگه راست میگی تو بمون -نمیشه اخه.از وقتی برگشتم خونه نبودم مامان حسابی ازدستم شاکیه.مادرشوهرت خشن شده -مادرشوهر نه باید بگی خاله ام.درضمن حقته عزیزم .باید باتو خشن بود. -ای بابا منو بگو واسه کی خودمو لوس میکنم .نازمون که خریدارنداره برم جای دیگه شاید خریدار داشت -چشمم روشن.پسره بی چشم و رو کی قراره نازتو بخره بگو چشاشو دربیارم -چشم و دل مامانم روشن با این عروس گرفتنش .میخوای بیای چشای مامانمو در بیاری -هیییییین.خدابگم چیکارت کنه .من فکرکردم یه خانم غریبه رو میگی -بلا به دور خدانکنه جانان.تا تو هستی بقیه رو میخوام چیکار .کورشم اگه کسی دیگه غیرعشقمو ببینم. -برو کم زبون بریز .مواظب خودت باش . -چشم عزیزدلم.تو هم همینطدر .یاعلی -علی یارت .خداحافظ پویا رفت و من به جمع خانواده برگشتم . . . . ادامه دارد... 🌸🍃🌸🍃🌸🍃 . ⛔️ http://eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 @ROMANKADEMAZHABI ❤️