eitaa logo
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
4.8هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
717 ویدیو
73 فایل
ھوﷻ 📩رمانهای عاشقانه ی مذهبی را❣️ با ما بخوانید. 💚 🔔 #رمان انلاین هم داریم روزی دو رمان ظهر #روژان فصل ٣ و شب #فالی‌دراغوش‌فرشته در خدمتتونیم. 🌸کپی رمانها بدون اجازه ادمین جایز نیست وپیگرد دارد 🚫 🆔 @Ad_noor1 👈 تبلیغات و ارتباط
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀🍂🥀🍂🥀 ✴️ دوشنبه 👈 15 اردیبهشت 1399 👈10 رمضان 1441👈4 می 2020 @taghvimehmsaran 🕌مناسبت های اسلامی. 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 وفات حضرت ام المؤمنین خدیجه کبری سلام الله علیها(3. قبل هجرت) 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 ✉️وصول نامه های کوفیان به دست امام حسین علیه السلام (60 هجری) 🌙🌟احکام اسلامی و دینی. 📛صدقه صبحگاهی رفع نحوست کند.. 📛از دیدار رؤسا و حاکمان هم پرهیز گردد. 👶مناسب زایمان و نوزاد روزی دار و پاک دامن و با حیا است. ان شاءالله. 🤒بیماری که امروز مریض شود ازارش زیاد است. 🛫 مسافرت مکروه است اگر ضروری است حتما همراه صدقه باشد. 👩‍❤️‍👩حکم مباشرت امشب. مباشرت شب سه شنبه مستحب و فرزند ان دهانی خوشبو دارد نرم دل و پاک زبان است. ان شاءلله.و برای سلامتی نیز مفید است. 🔭 احکام و اختیارات نجومی. 🌓انجام اموری از قبیل: ✳️فروش جواهرات. ✳️اغاز درمان و معالجه. ✳️و خوردن نوشیدنی ها نیک است. 🔲این مطالب یک سوم مطالب کتاب سررسید همسران است برای استفاده از اختیارات بیشتر به تقویم همسران مراجعه گردد. 💇‍♂️ طبق روایات، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ،خوب و موجب عزت و احترام است. 🔴 یا در این روز از ماه قمری،خوب نیست و باعث درد و الم است.ان شاءالله. 🔵 دوشنبه برای ، روز مناسبی است و برکات خوبی از جمله قاری و حافظ قران گردد. 👕 دوشنبه برای بریدن و دوختن روز بسیار مناسبی است و آن لباس موجب برکت میشود. ✴️ وقت در روز دوشنبه: از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعداز ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲ ظهر و از ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن) ❇️ ذکر روز دوشنبه : یا قاضی الحاجات ۱۰۰ مرتبه ✳️ ذکر بعد از نماز صبح ۱۲۹ مرتبه لطیف که موجب یافتن مال کثیر میگردد 💠 روز دوشنبه طبق روایات متعلق است به و . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 😴تعبیر خواب شب سه شنبه اگر کسی خواب ببیند تعبیرش از ایه 11 سوره مبارکه هود علیه السلام است. الا الذین صبروا و عملوا الصالحات... و از معنای ان استفاده می شود که کاری برای خواب بیننده پیش اید که در نظر مردم مشکل باشد و چون صبر کند موجب نیکنامی وی گردد..ان شاءالله. شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید. 🌸زندگیتون مهدوی🌸 📚 منبع مطالب ما تقویم همسران نوشته ی حبیب الله تقیان انتشارات حسنین علیهماالسلام قم:پاساژ قدس زیر زمین پلاک 24 تلفن 025 377 47 297 0912 353 2816 0903 251 6300 📛📛📛📛📛📛 📩 این مطلب را برای دوستانتان حتمابا لینک ارسال کنید مطلب بدون لینک کانال ممنوع و حرام است 📛📛📛📛📛📛 @taghvimehamsaran ┈٠~•°•🖋🥀🗞🥀✒️•°•~٠┈ 📚@romankademazhabi♥️ 🗞eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 ┈٠~•°•🖋🥀🗞🥀✒️•°•~٠┈
❤️ کانال باب میل 👱‍♀️ آوردم . پره از تجربه 😉جورواجور کاربران بیا بهت میگه چجور واس شوهرت 💋😚 کنی وهمممیشه بمونی👠 🔰 تازه استاد مشاور هم داره ازاون و 👌 1️⃣ _ 💑یواشکی های زنونه💅 (مختص فقط ) 💄eitaa.com/joinchat/1399652374Cda1b7298df مجردی👩 ومیخوای سوالات رو بدونی 🤔بفرما👇 2️⃣ _ 💍مشاوره قبل از ازدواج 👰🤵eitaa.com/joinchat/3439394855C39ad288277
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.... چهل و پنجم 👇 💎 " کی با اخلاقه؟ " 🔹اگه ما بخوایم کل خصوصیاتِ اخلاقی رو خلاصه کنیم، باید بگیم "اخلاق یعنی هنرِ آرامش دادن به همدیگه...." 😊 💍 مثلاً خیلی از دختر و پسرا ملاکِ ازدواجشون رو این موضوع قرار میدن که طرفِ مقابلشون "اخلاق" داشته باشه. خب این خیلی خوبه، امّا از کجا میشه فهمید که یه نفر واقعاً خوش اخلاقه؟❓ 🔴 خیلی از دخترا، خصوصاً دخترای مذهبی خیال می کنن همین که یه آقایی ریش و تسبیح داشت و اهلِ مسجد بود پس حتماً اخلاق هم داره! پس از کجا بفهمیم که یه نفر واقعاً اخلاق داره؟ 👈 از این که "ببینیم اون آقا چقدر بلده به بقیه آرامش بده." 🔸 مثلاً شنیدید که میگن اگه خواستی یه نفر رو واقعاً بشناسی باهاش یه مسافرت برو. 🚘🏞 چرا؟ ✅ چون توی مسافرت طبیعتاً "سختیها و راحتی هایی" هست، اونوقت کسی که "هنرِ آرامش دادن" رو بلد باشه، خیلی خوب خودش رو نشون میده.👌
🔹 مثلاً یه اتفاقِ بدی توی مسافرت میافته، این آقا پسر شروع میکنه "همه رو آروم کنه." خودش هم "آروم و دقیق" هست. ✔️ حواسش به تک تکِ کسانی که باهاش مسافرت اومدن هست. "هوای همه رو داره". "از همه بیشتر کار میکنه و از همه کمتر غُر میزنه!" 💍 کسی که این خصوصیات👆 رو داشته باشه معلومه که همسرِ بسیار خوبی برای شما خواهد شد. 🌺 چنین فردی چون بلده که چطور به بقیه آرامش بده، همیشه موجبِ شکوفا شدنِ استعدادهای انسانهای اطرافش میشه. 🌈 🏵 طبیعتاً همۀ ما دوست داریم که یه آدمِ واقعاً مؤمن باشیم. 🔻 امّا مؤمن به کی میگن؟ آیا هر کسی که ریش و تسبیح داشت و هیئت و بسیج میرفت، مؤمن حساب میشه؟ قطعاً خیر ✔️ 🌹 برای اینکه متوجه بشیم که مؤمن به کی میگن باید بریم سراغِ اهلبیت علیهم السلام 🔆 طبق روایات، "مؤمن به کسی گفته میشه که بقیه انسانها در کنارش آرامش دارن." 🌺 مومن به کی میگن؟ 🔹کسی که دروغ نمیگه 🔸زخمِ زبون نمیزنه 🔹عیوبِ آدم رو خیلی مهربانانه تذکّر میده 🔸آبروی آدم رو حفظ میکنه 🔹صداقت داره و... خب همینا میشه آرامش دادن به دیگران دیگه!😊 👆👆👆🌷 ✔️ هر کدوم از ما که میخوایم یه مؤمنِ واقعی باشیم، باید ببینیم توی زندگیمون چقدر به دیگران "آرامش" میدیم. 🌷 قبل از بعثت پیامبر اکرم به پیامبر عزیزمون، "لقب محمد امین" رو داده بودن. 💞 "امین یعنی کسی که همه کنارش احساسِ امنیّت و آرامش میکنن" ✅➖☘🌺💖 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم ┄┄┄••❅❈✧❈❅••┄┄┄
در خدمتتون هستم با بحث مشاوره در رابطه با ✴️خانواده و مشکلات خانوادگی ✴️همسرداری ✴️تربیت فرزند ✴️ازدواج ✴️اصلاح تغذیه جهت تنظیم نوبت به ای دی زیر پیام بدید 👇👇 @MOSaferr1991 مبحث مبارزه با راحت طلبی و عبور از لذت های پست را هم می توانید در این کانال پیگیر باشید http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
🌼🍃🌼 📚 #عشقی_به_پاکی_گل_نرگس 🌼🍃 🌼 📝 نویسنده: #فاطمه_اکبری 🔻 #قسمت_شصت_نهم ازشنیدن نقشش
🌼🍃🌼 📚 🌼🍃 🌼 📝 نویسنده: 🔻 ساعت شش عصربودودنیا نیم ساعتی می شدکه رفته بود. خانم جون ازمراسم برگشته بودوروی کاناپه نشسته بودوداشت درس می خوند،باکلافگی گفتم: +خانم جون مامان کجاست؟ خانم جون:نمیدونم منم اومدم خونه، دیدم نیست. پوف کلافه ای کشیدم و ازجام بلندشدم وبه سمت آشپزخونه رفتم،یک بسته بیسکوییت برداشتم وشروع کردم به خوردن. صدای زنگ آیفون اومد،سریع به سمت آیفون رفتم ودروبازکردم. خانم جون:حداقل بپرس کیه. دستم وتوهواتکون دادم وگفتم: +بیخیال،یامامانه یاباباس دیگه. خانم جون سری به نشونه تاسف تکون دادوبه ادامه ی درس خوندنش پرداخت. درورودی روبازکردم وبعدرفتم آشپزخونه ومشغول خوردن بیسکوییتم شدم. چندثانیه ای گذشت که صدای پرشوروشوق مامان توخونه پیچید. مامان:سلام،من اومدم. خانم جون:خوش اومدی مادر. ازآشپزخونه رفتم بیرون،مامان بادیدنم فازاحساسی بودن برداشت وگفت: مامان:یعنی باورکنم دختر کوچولوم داره عروس میشه؟ پوزخندی زدم وبانفرت روم و برگردوندم،من وباش چقدرهیجان داشتم به این امیدکه مامان بیاد وبگه که منصرف شدن ازازدواج، زهی خیال باطل. خواستم ازپله هابرم بالاکه بازآیفون به صدادراومد،مامان سمت آیفون رفت ودروبازکرد. برگشت سمت من وگفت: مامان:هالین حاضرشو نیم ساعت دیگه سامی میاد دنبالت. ازتعجب چشمام گردشد،باصدای بلندی گفتم: +چی؟ مامان بابی تفاوتی گفت: مامان:چیزعجیبی نگفتم،سامی میاددنبالت که بریدبرای لباس عروس وبقیه وسایل،خودت که میدونی اصلاوقت ندارید سریع بایدبخرید،این دوسه روز وبایدازصبح بری خریدتاشب. دربازشدوبابااومدتو،مامان وخانم جون باهاش سلام وعلیک کردن؛بی توجه به باباگفتم: +من نمیرم. مامان باحرص گفت: مامان:مگه دست خودته؟ انگشت اشارم وبه نشونه ی تهدیدآوردم بالاو گفتم: +ازدواجم دست شمابود، بقیش به خودم مربوط میشه.مامان باعصبانیت روکردبه باباوگفت: مامان:شهرام تویه چیزبگو. بابا:چتونه باز؟بزاریدبرسم بعدشروع کنید. مامان:سامی نیم ساعت دیگه میاددنبال هالین که برن لباس ووسایل عروسی روبخرن ولی هالین لجبازی میکنه میگه نمیرم. بابا بابی تفاوتی شونش وبالاانداخت وگفت: بابا:اینجوری مجبوره لباسای ساده ی خودش وبپوشه. مامان:یعنی چی شهرام؟الان توداری... پوزخندی زدم وبی توجه به بحثی که داشتن می کردن ازپله هارفتم بالاووارداتاقم شدم. روتخت نشستم وسریع گوشیم وبرداشتم وشماره ی شایان وگرفتم،بعدازسه بوق جواب داد: شایان:سلام زشتوخانم. +سلام شایان:اوه چه عصبی،چی شده باز؟ پوف کلافه ای کشیدم وگفتم: +مامان الان اومده خونه بعد به من میگه نیم ساعت دیگه سامی میاددنبالت که برید خریدعروسی. شایان:خب؟ باجیغ گفتم: +خببببب؟همین؟ شایان خندیدوگفت: شایان:خب چی بگم؟باید بری دیگه. باناباوری گفتم: +شایان الان داری بامن شوخی می کنی؟ شایان:نه هالین کاملاجدیم، این چندروزوباهاشون راه بیاتانقشمون وعملی کنیم، ازالان ضایع بازی درنیارکه. +وای وای.. اصلا نمی تونم سامی روکنارم تحمل کنم. شایان باهمدردی گفت: شایان:میدونم عزیزم،والا بااون چیزایی که توراجبش گفتی منی که پسرم وهمجنس خودشمم نمی تونم تحملش کنم،ولی هالین چاره ای نداری، داری؟مجبوری بری،گفتم که این چندروزوباهاشون راه بیاتازمان نقشه فرابرسه. باصدای آرومی گفتم: +باشه،پس من برم حاضرشم. شایان:برو..به سلامت +بای. باکرختی ازجام بلندشدم و به سمت کمدرفتم ولباسای ساده ای روازکمدبرداشتم ومشغول پوشیدن شدم. &ادامه دارد.... 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 📚@ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 ❌❌این رمان سفارشی کانال رمانکده میباشد کپی شرعا اشکال دارد❌❌ ↪️کانال رپلای (دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان های ما و pdf رمان هایی دیگر)👇🏻👇🏻👇🏻 @repelay
🌼🍃🌼 📚 🌼🍃 🌼 📝 نویسنده: 🔻 _خب عزیزم حالامی تونی چشمات وبازکنی وخودت وببینی. چشمام وبازکردم وبه آیینه نگاه کردم،برق اشک توچشمام اذیتم می کرد،باورم نمی شد من همون دخترقویم که از گریه متنفربود؟ خدایااین چه سرنوشتیه آخه. بابدبختی بغضم وقورت دادم وروبه آرایشگرکردم وگفتم: +ممنونم خیلی خوب شد. دستش وتوهواتکون دادوگفت: _عزیزم توخودت خوشگلی. پوزخندی زدم وازجام بلند شدم وبی توجه به دنیاکه بابغض ونگرانی نگاهم می کرد روبه روی آیینه ی قدی ایستادم وخودم وتولباس عروس نگاه کردم،همیشه آرزوداشتم عاشق بشم وازدواج کنم،همیشه دوست داشتم باذوق وشوق لباسام و بپوشم ودورخودم ازخوشحالی بچرخم ولی الان.. به لباس عروس وتوربلندم نگاه کردم وپوزخندی زدم، دستی روی شونم قرارگرفت ازآیینه نگاه کردم،دنیابود، بابغض گفت: دنیا:خوشگل شدی آبجی، مخصوصالباست. خنده ی تلخی کردم وگفتم: +آره ولی این لباس اون لباس عروسی نیست که آرزوش وداشتم. دنیا:اِنگوخوشگله که. لبخندتلخی زدم وگفتم: +آره ولی این لباس یه چیزکم داره. دنیاباتعجب گفت: دنیا:چی؟ اشکم چکید: +عشق! دنیااول باتعجب نگاهم کرد، بعدازچندثانیه که به خودش اومدسریع به سمت میزرفت ویک دستمال برام آوردوداد دستم. دنیا:بدوپاک کن اشکت و،آرایشت خراب میشه. مامان که تواتاق مخصوص ناخن بودازاتاق اومد بیرون ودرصورتی که دستش وتوهواتکون می داد گفت: مامان:آفرین ناهیدجون من میدونستم تو انقدر کارت خوبه، فقط امیدوارم دخترمم خوشگل عر... بادیدنم حرف تودهنش ماسید، باتعجب گفت: مامان:هالین! لبخندزورکی زدم وچیزی نگفتم، مامان به سمتم اومدودورم چرخیدوگفت: مامان:وای هالین خیلی جیگرشدی. خندیدوادامه داد: مامان:بیچاره سامی،پسرم و امشب دیوونه میکنی. باتعجب نگاهش کردم،پسرم؟ پوزخندی زدم وبازچیزی نگفتم. دنیاآروم زیرگوشم گفت: دنیا:هالین ضایع بازی درنیار. لبم وگازگرفتم وسعی کردم خودم وکنترل کنم،راست می گفت بایدخودم وکنترل می کردم وگرنه تابلومی شدیم. مامان باذوق گوشیش وآورد وبه زورچندتاعکس باهام گرفت. خسته وکوفته به سمت مبل رفتم و نشستم ،پسرنکبت نیومد ،بیادیگه عهه. پوف کلافه ای کشیدم وبه دنیاکه داشت توآیینه رژش و درست می کردنگاه کردم، سنگینه ی نگاهم وحس کرد، ازتوآیینه نگاهم کرد،بادستم بهش اشاره کردم که بیادوپیشم. به مامان نگاه کردم داشت باکلی نازوکرشمه با گوشی حرف می زد،خدامیدونه الان داره به کدوم بدبختی پزمیده. دنیاکنارم نشست،چشم از مامان برداشتم وبه دنیا نگاه کردم. دنیا:جونم آجی؟ باصدای آرومی گفتم: +همه چی اوکیه؟ دنیاهم مثل من باصدای آرومی گفت: دنیا:زیردست آرایشگرکه بودی زنگ زدم به شایان، گفت همه چیزمرتبه،فقط... اخم کردم وبانگرانی گفتم: +فقط چی؟ باصدای مامان دنیانتونست جواب بده،سریع بهم گفت: دنیا:خودت میفهمی،پاشو تابلونکن. مامان:هالین جان بلندشو،سامی اومده. فیلمبردارواردسالن بزرگ آرایشگاه شدوامرمسخره ی فیلم برداری روشروع کرد. سامی واردشد،من از پشت توری که روی صورتم انداخته بودم دیدمش، بادیدنش کم مونده بودبالابیارم،آخه این چه جورپسریه؟این چه تیپ مسخره ایه؟این چه شخصیتیه؟ من اصلارغبت نمی کنم باهاش هم قدم بشم. کت وشلوارنارنجی پوشیده بودبایک پیراهن زرد کم رنگ ویک پاپیون نارنجی روشن ترازکت شلوارش، کفشای قهوه ای تیره،ازاون مدلای خزی که برای زمان شاه بود، موهاشم فشن کرده بود، وبا ادا اطوار دخترونه به سمتم میومد،یعنی هرکی الان جای من بودروش بالا میاورد،اه چیه آخه این؟ دستش وبه سمتم درازکرد، خانمه فیلمبردار ازاون وربهم اشاره می کردکه چجوری دستش و بگیرم، سعی کردم آروم باشم وتابلونکنم که چقدرازش متنفرم،فقط دسته گل رو محکم توی دستم نگه داشتم و با دست دیگم تور روی سرم رو تا مجبور نشم دست اونو بگیرم.. حس می کردم فشارم افتاده وهرآن ممکنه حالم بدبشه. نفس عمیقی کشیدم وسعی کردم آروم باشم. بعدازکلی ژست های احمقانه برای قدم برداشتن و.. که فیلم بردارمی گفت ازاون آرایشگاه کوفتی بیرون اومدیم. &ادامه دارد.... 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 📚@ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 ❌❌این رمان سفارشی کانال رمانکده میباشد کپی شرعا اشکال دارد❌❌ ↪️کانال رپلای (دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان های ما و pdf رمان هایی دیگر)👇🏻👇🏻👇🏻 @repelay
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا