✨﷽✨
#پندانه
🔴عادات اشتباهمان را کنار بگذاریم
✍روزی لویی شانزدهم در محوطه کاخ خود مشغول قدم زدن بود که سربازی را کنار یک نیمکت در حال نگهبانی دید.
از او پرسید:
چرا تو اینجا قدم میزنی و برای چه نگهبانی میدهی؟
سرباز دستپاچه جواب داد:
قربان! من را افسر گارد اینجا گذاشته و به من گفته خوب مراقب باشم!
لویی، افسر گارد را صدا زد و پرسید:
چرا این سرباز اینجاست؟
افسر گفت:
قربان! افسر قبلی نقشه قرار گرفتن سربازها سر پستها را به من داده، من هم به همان روال کار را ادامه دادم!
مادر لویی که شاهد این صحنه بود، او را صدا زد و گفت:
من علت را میدانم، زمانی که تو سه سالت بود، این نیمکت را رنگ زده بودند و پدرت به افسر گارد گفت نگهبانی را اینجا بگذارند تا تو روی نیمکت ننشینی و لباست رنگی نشود! از آن روز 41 سال میگذرد و هنوز روزانه سربازی اینجا قدم میزند!
آیا شما هم این نیمکت را در روان خود، خانواده و جامعه مشاهده میکنید؟ چقدر از این نیمکتها (کارها و عادتهای بدون منطق) داریم؟
🌙 #این_الرجبیون ...
🌷 در ماه #رجب هر شب از اول شب ،
آن مَلَک داعی ندا میدهد :
آیا حاجتمندی هست ؟ هر کس در این ماه هدایت بخواهد ، او را هدایت کنم ...
✨ آیت الله حق شناس (ره)
❤️ #ماه_رجب
🌸 اعمال شب و روز اول #ماه_رجب
در اهمیت ماه رجب المرجب همین بس که امام کاظم (ع) فرمود:
هر کس یک روز از ماه رجب را روزه بگیرد، آتش جهنم یک سال، از او دور شود و هر کس سه روز از آن را روزه بگیرد، بهشت بر او واجب میشود.
همچنین فرمود: رجب نام نهرى است در بهشت که از شیر سفیدتر و از عسل شیرین تر است. هر کس یک روز از رجب را روزه بگیرد، البته از آن نهر بیاشامد.
🔰 اعمال شب اول #ماه_رجب :
1⃣ از رسول خدا نقل شده است که به هنگام #رؤیت_هلال ماه رجب، این دعا را مى خواند :
🔹 «اَللّهُمَّاَهِلَّهُ عَلَیْنا بِالاْمْنِ وَالاْیمانِ وَالسَّلامَةِ وَالاْسْلامِ رَبّى وَ رَبُّکَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ».
"خدایا این ماه را بر ما به امنیت و ایمان و سلامت و دین اسلام نو کن. پروردگار من و پروردگار تو (اى ماه) خداى عزوجل است."
🔹 و همچنین از آن حضرت نقل شده است که وقتى هلال ماه رجب را مى دید، مى فرمود:
«اَللّهُمَّ بارِکْ لَنا فىرَجَب وَشَعْبانَ،وَبَلِّغْنا شَهْرَ رَمَضانَ وَ اَعِنّا عَلَى الصِّیامِ وَ الْقِیامِ، وَ حِفْظِ اللِّسانِ، وَ غَضِّ الْبَصَرِ، وَ لا تَجْعَلْ حَظَّنا مِنْهُ الْجُوعَ وَ الْعَطَشَ»
"خدایا بر ما برکت بده در ماه رجب و شعبان و ما را به ماه رمضان برسان و براى روزه گرفتن و شب زنده دارى و نگهدارى زبان و پوشیدن چشم کمکمان بده و بهره ما را از آن ماه تنها گرسنگى و تشنگى قرار مده."
2⃣ #غسل کردن ...
رسول خدا (ص) فرمود: هر کس ماه رجب را درک کند و در اول، وسط و آخر آن، غسل کند همانند روزى که از مادر متولد شده، از گناهان خارج شود (و پاک شود).
3⃣ #زیارت_امام_حسین "علیهالسلام" در این شب فضیلت بسیار دارد.
4⃣ #احیا در شب اول ماه رجب ...
امام صادق (ع) از جدش امیرمؤمنان على (ع) نقل کرده است:
آن حضرت دوست داشت که در چهار شب از شب هاى سال، فارغ از هر چیز، به عبادت بپردازد: شب اوّل ماه رجب، شب نیمه شعبان، شب عید فطر و شب عید قربان.
5⃣ خواندن #نماز ...
🔸 بعد از نماز مغرب، 20 رکعت نماز بخواند (هر دو رکعت به یک سلام) و در هر رکعت یک بار سوره «حمد» و یک بار سوره «توحید» بخواند. رسول خدا (ص) در پاداش این عمل فرمود: هر کس چنین کند، به خدا سوگند خودش، خانواده اش، مالش و فرزندانش محفوظ بمانند و از عذاب قبر پناه داده شود و در قیامت به سرعت از صراط بگذرد.
بعد از نماز عشاء، دو رکعت نماز به جا آورد، در رکعت اول «حمد» و «الم نشرح» را یک مرتبه و سوره «توحید» را سه مرتبه بخواند و در رکعت دوم، سورههاى «حمد»، «الم نشرح»، «توحید» و «معوّذتین» (سورههاى ناس و فلق) را یک بار بخواند و پس از سلام 30 مرتبه بگوید: «لا اله الاّ الله» و 30 مرتبه «صلوات» بفرستد.
رسول اکرم (ص) فرمود: کسى که این عمل را انجام دهد، خداوند گناهانش را مى آمرزد و از گناه پاک مى شود.
🔸 ۳۰ رکعت نماز بخواند، (هر دو رکعت به یک سلام) در هر رکعت یک مرتبه «حمد» و یک مرتبه «کافرون» و سه مرتبه «توحید» را بخواند.
رسول خدا (ص) فرمود: هر مرد و زن مؤمنى چنین کند، خداوند تمام گناهان کوچک و بزرگ وى را مىآمرزد و تا سال بعد، خداوند نامش را در فهرست «نمازگزاران» مىنویسد و از نفاق پاک مىشود.
6⃣ خواندن دعایى که از امام جواد (ع) نقل شده است که فرمود: مستحب است انسان، در شب اول رجب، با این کلمات، دعا کند: «اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُکَ بِاَنَّکَ مَلیکٌ، وَاَنَّکَ عَلى کُلِّ شَىْء مُقْتَدِرٌ، وَاَنَّکَ ما تَشآءُ مِنْ أَمْر یَکُونَ اَللّهُمَّ اِنّى اَتَوَجَّهُ اِلَیْکَ بِنَبِیِّکَ مُحَمَّد نَبِىِّ الرَّحْمَةِ، صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ، یا مُحَمَّدُ یا رَسُولَ اللهِ، اِنّى اَتَوَجَّهُ بِکَ اِلَى اللهِ رَبِّکَ وَرَبِّى لِیُنْجِحَ بِکَ طَلِبَتى»
#أین_الرجبیون...
🦋°🌱•🕊🦋°🌱•🕊🦋°🌱•🕊🦋°🌱•
📘رمانعاشقـانهمـذهـبی : #او_را
🖌 به قلم : محدثهافشاری
🦋💥پارت عصرگاهی 👇👇👇
•🕊🌱🦋°🌱•🕊🌱🦋°🌱•🕊
📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
کپیرمانرمانکدهمذهبیبیاجازهجایزنیست❌
↪️ قسمتاولدیگررمانهاوpdfرمانهایما👈@repelay
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
🦋°🌱•🕊🦋°🌱•🕊🦋°🌱•🕊🦋° 🌱•🕊🦋°🌱•🕊🦋° 🦋°🌱•🕊 📘رمانعاشقـانهمـذهـبی : #او_را 🖌 به قلم : محدثهافشاری 🌱 #قسمت_
🦋°🌱•🕊🦋°🌱•🕊🦋°🌱•🕊🦋°
🌱•🕊🦋°🌱•🕊🦋°
🦋°🌱•🕊
📘رمانعاشقـانهمـذهـبی : #او_را
🖌 به قلم : محدثهافشاری
🌱 #قسمت_پنجاه_دوم
گوشیو قطع کردم و انداختم رو صندلی ماشین
جواب سوالمو گرفتم ...
ارزش من برای مرجان ...!!
رفتم همونجایی که بعدازظهر میخواستم برم ..
بام ...
تو یکی از پیچها که از همه خلوت تر بود نگه داشتم ..
قطره های اشکم با هم مسابقه گذاشته بودن !!
هنوز صورتم درد میکرد.
چقدر اینجا بوی سعیدو میداد !!
سعید 😢
همونی که باعث و بانی تمام این حال بد بود ...
امّا
نه...!
چه ربطی به سعید داشت؟
باعث و بانی این زندگی خودم بودم !
امّا
نه...!
منم تقصیری نداشتم... !
پس کی... ؟؟
چرا؟
اصلا چرا من به اینجا رسیدم... ؟؟
فکرم رفت تو گذشته ها ...
از همون اول
تا همین جا که الان ایستادم ...
گوشی داشت زنگ میخورد
حتما مامان یا باباست
مامانی که تموم دنیاش مدارک و مطب و سفرهای اروپاییشه !
و بابایی که دنیاش خلاصه میشه تو حسابای بانکی و ماشین های جورواجور و سلفی گرفتن تو مطب و ...
و من یک وسیله ام برای ارضای غرورشون
دخترم دانشجوی پزشکیه ...
دخترم به چهار زبان مسلطه ...
دخترم تو آلمان به دنیا اومده ...
دخترم ...
دخترم ....
دخترم ....
و حالا دختری که برای افتخار خودشون ساخته بودن فرو ریخته بود !شکسته بود ..
حتی اگر تا اینجاشم تحمل میکردن
این نشونی که عرشیا تو صورتم کاشت رو مطمئنا تحمل نمیکردن ...!
پس من دیگه جایی تو اون خونه نداشتم !
فکرم میچرخید بین آدما تا ببینم کیو دارم
رسیدم به مرجان
مرجانی که لذت یه شب پارتی رو به آروم کردن دوست ده سالش نداد !!
شاید واقعا من ارزشی برای وقت گذاشتن نداشتم که همه اینجوری تنهام گذاشتن ...!
آخ سرم درد میکرد
حالم بد بود
تپش قلبم شدید شده بود ...
رفتم تو ماشین
آیینه هنوز سمت صندلی من بود 😣
صورتم ...
صورتم ....
صورتم ..... 😭
داشبوردو باز کردم
قرصامو آوردم بیرون ...
خوبه !
همشون هستن !
مرسی که حداقل شما تنهام نذاشتید !
آرومم کنید !
یه قرص تپش قلب خوردم
یه مسکن
یه آرامبخش
یه قرص قلب
یه مسکن
یه آرامبخش
یه قرص قلب
یه مسکن
یه آرامبخش
آرامبخش
آرامبخش
آرامبخش.....
دوباره از ماشین پیاده شدم !
حالم بهتر بود !
چند قدم که رفتم ، احساس کردم دارم تلو تلو میخورم ...
جلومو نگاه کردم ...
وحشت برم داشت !
یه چیز سیاه جلوم بود !!
پشتمو نگاه کردم ...
سنگا باهام حرف میزدن ...
درختا دهن داشتن
ماشینم ... شروع به صحبت کرده بود !!
چرا همه چی اینجوری بود ؟!
به اون موجود سیاه نگاه کردم ...
خیلی دقیق داشت نگام میکرد !!
قدم به قدم باهام میومد ...
سرم داشت گیج میرفت ...
آدما با ترس نگام میکردن !
گوشیم هنوز داشت زنگ میخورد ...
بسه لعنتی !
بسه !
دیگه همه چی تموم شد ...
اون موجود سیاه هرلحظه نزدیک تر میشد ...
عرق سرد رو بدنم نشسته بود !!
همه چی ترسناک بود ...
همه جا تاریک بود ...
پشیمون شده بودم
هیچ چیز از اون سیاهی ترسناک تر نبود !
تا بحال ندیده بودمش حتی تو فیلمای ترسناک ..
من پشیمونم ...
من نمیخوام با این موجود برم ...
افتاد دنبالم ..
دیر شده بود ... 😭
خیلی دیر ...!!
نفسم ...
سرم ...
بدنم ...
خداحافظ دنیا ...
🕊ادامه دارد ....
•🕊🌱🦋°🌱•🕊🌱🦋°🌱•🕊
📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
❌کپیرمانازرمانکدهمذهبیبیاجازهجایزنیست❌
↪️ قسمتاولدیگررمانهاوpdfرمانهایما👈@repelay
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
🦋°🌱•🕊🦋°🌱•🕊🦋°🌱•🕊🦋° 🌱•🕊🦋°🌱•🕊🦋° 🦋°🌱•🕊 📘رمانعاشقـانهمـذهـبی : #او_را 🖌 به قلم : محدثهافشاری 🌱 #قسمت_
🦋°🌱•🕊🦋°🌱•🕊🦋°🌱•🕊🦋°
🌱•🕊🦋°🌱•🕊🦋°
🦋°🌱•🕊
📘رمانعاشقـانهمـذهـبی : #او_را
🖌 به قلم : محدثهافشاری
🌱 #قسمت_پنجاه_پنجم
نشست رو زانوش
- حالتون خوبه؟؟
میخواید پرستار خبر کنم
- نه ...
نمیخوام
- اتفاقی افتاده ؟ 😳
چرا گریه میکنید ؟
اگر کمکی از دست من برمیاد ، حتماً بگید
تو چشماش نگاه کردم
- واقعا میخوای کمکم کنی؟؟ 😢
سرشو انداخت پایین !
- بله ...
اگر بتونم حتماً
- من باید از اینجا برم ...!
- برید؟؟ 😳
یعنی فرار کنید؟؟
- آره بااااید برم
- چرا ؟
نکنه بخاطر ...اممممم مشکلتون هزینه ی درمانه؟؟
- نه 😡
من با پولم کل این بیمارستانو میتونم بخرم 😠
منم برم بابام پولشو میده 😒
- عذر میخوام ...
ببخشید
خب گفتم شاید بخاطر این مسئله میخواید برید !
- نخیر 😒
- خب پس چی
- آقا مگه مفتشی؟؟؟ 😏
اصلاً به تو چه ؟
میتونی کمک کن ، نمیتونی برو بذار یه خاک دیگه تو سرم بریزم
- نه نه قصد جسارت ندارم
من فقط میخوام کمکتون کنم !
اگر از اینجا برید بیرون و حالتون بد شه چی؟؟
همین الانشم مشخصه حالتون خوب نیست !
- من خودم دانشجوی پزشکیم !
میفهمم حالم خوب هست یا نه !
کمکم میکنی؟
- آخه
- آقا خواهش میکنم !!
حالم خوب نیست لطفا فقط منو از در این بیمارستان رد کن! همین!!
یکم مِن و مِن کرد و اطرافو نگاه کرد ...
میدونستم دو دله قبل اینکه حرفی بزنه دوباره گفتم
- خواهش میکنم... 😭
اشکامو که دید سریع دست و پاشو گم کرد !
- باشه! باشه!
گریه نکنید!
الان باید چیکار کنم؟؟
- منو از در ببرید بیرون !
با این لباسا نمیذارن خارج شم !
-برم لباساتونو بیارم؟؟
- نه آقا ...
وقت نیست !
تا نفهمیدن باید برم !!
- خب چجوری؟؟
- ماشین داری؟؟
- آره
- خب خوبه !
من میخوابم رو صندلی عقب
یه پارچه ای ، پتویی ، چیزی بکش روم
زود بریم !
- ها 😳
باشه ...
صبر کنید برم ماشینو بیارم نزدیک !
- ممنونم 😢
رفت و بعد دو سه دقیقه با یه پراید برگشت !! 😐
چنان راجع به پول بیمارستان پرسید گفتم پورشه سواره 😒
سریع درو باز کردم و نشستم تو ماشین
یه پتو داد گرفتم و کشیدم روم و خوابیدم رو صندلی !
حرکت کرد و از بیمارستان خارج شد و یکم دور شد ،
فهمیدم که پیچید تو یه خیابون دیگه !
- خانوم؟؟
بلند شدم و اطرافمو نگاه کردم و یه نفس راحت کشیدم !!
- ممنونم آقا 😍
- خواهش میکنم ، همین یه کارمون مونده بود که اونم انجام دادیم
- ببخشید ...
ولی واقعا لطف بزرگی در حقم کردی 🙏
- خواهش میکنم .
خب ؟
الان میخواید کجا برید ؟
موندم چه جوابی بدم !!
- نمیدونم ...
یه کاریش میکنم !
بازم ممنون ...
خداحافظ !
🕊ادامه دارد ....
•🕊🌱🦋°🌱•🕊🌱🦋°🌱•🕊
📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
❌کپیرمانازرمانکدهمذهبیبیاجازهجایزنیست❌
↪️ قسمتاولدیگررمانهاوpdfرمانهایما👈@repelay