eitaa logo
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
4.8هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
717 ویدیو
73 فایل
ھوﷻ 📩رمانهای عاشقانه ی مذهبی را❣️ با ما بخوانید. 💚 🔔 #رمان انلاین هم داریم روزی دو رمان ظهر #روژان فصل ٣ و شب #فالی‌دراغوش‌فرشته در خدمتتونیم. 🌸کپی رمانها بدون اجازه ادمین جایز نیست وپیگرد دارد 🚫 🆔 @Ad_noor1 👈 تبلیغات و ارتباط
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃 🦋【﷽】🦋🍃 ☀️صبحت بخیر🌈 ✨آقای دلتنگی...♥️ 🍀اللهم_عجل_لولیک_الفرج💚 🍃🍀🦋💚🦋♥️🦋🍀🍃 📚@romankademazhabi♥️
✨✨🌹 ✨🌹 🌹 📗 ✨إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ ✨كُلُّ أُولَئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْئُولًا ﴿۳۶﴾ ✨همانا گوش و چشم و قلب ✨همه مورد پرسش واقع خواهد شد(۳۶) 📚سوره مبارکه الإسراء ✍بخشی از آیه ۳۶ ✨🌹✨✨🌹✨🌹✨ 📚@romankademazhabi♥️
☀️✨ ✨ 🤲 "أللهم انی أسئلک حبک"♥️ و دلم عشق تو را خواست ... ✨☀️✨☀️✨☀️✨☀️✨ 📚@romankademazhabi♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.... بیست و سوم 👇 💎 " همیشه با برنامه " 🔶 یه انسانِ مومنی که میخواد خانواده تشکیل بده، کاملاً حواسش هست که چطور زندگی کنه تا "خیلی لذّت ببره". 🚫 اینطور نیست که هی بگه من خوشم میاد فلان کار رو بکنیم! خوشم نمیاد فلان جور باشی! ✅ میدونه برای اینکه از خانومش خوشش بیاد ، باید یه سری فعالیت ها رو انجام بده تا به اون محبّتّ بالا برسه و از زندگیش لذّت ببره. 🌺💍💖 👌 کلاّ آدم باید "با حساب و کتاب و برنامه" زندگی کنه. 🔹شاید تا حالا یه ضرب المثلی رو شنیده باشید که میگن: عشق خبر نمیکنه! نخیر ! نکن باور عزیزم! ☺️ -- چرا ؟! ✔️ چون "عشق چیزیه که باید بری دنبالش و به دستش بیاری". اصلاً اینطور نیست که بشینی تا خودش بیاد!😊 ⛔️🔸💢 🔵 بله ممکنه اوایلِ زندگی، آدم ناغافل عاشق بشه و زندگیشو تشکیل بده 💍 اما اون ، "مثل دندانِ شیری" هست. 💯 بعد از یه مدّتِ کوتاهی اون عشقِ اولیه از بین میره.
❤️ محبّتِ ابتدایی زندگی که خدا به زن و شوهرا میده مثل برقِ ابتدایی باتری ماشین هست. ✅ با برقی که توی باتری هست میشه ماشین رو روشن کرد امّا نمیشه مسافتِ زیادی با همون برق رفت! 🚫 🔸آخرش باید خودِ اتومبیل، برق تولید کنه تا بتونه مسافتِ طولانی رو بره.🚙 ⭕️ اگه کسی دلش رو به همون برقِ اولیه باتری خوش کنه آدمِ خوش خیالی هست! 👈 دقیقاً کسی که دلش رو به "محبّتِ ابتدایی زندگی" خوش کنه، آدمِ خوش خیالی حساب میشه! 💞 محبتی که اوّلِ ازدواج بین زن و شوهر هست چون معمولاً بر اثرِ شناخت عمیق نیست، بعد از ازدواج کمرنگ میشه و از بین میره. ✔️ رو باید "طبق برنامۀ خدا در طول زندگی" به دست آورد❣ 🌺 وقتی آدم "طبق برنامه خدا" عمل کرد زندگیش شیرین میشه 🔹وقتی زندگی آدم شیرین بشه چه اتفاقی می افته؟😊 اگه زندگی آدم شیرین بشه، هرچقدر که از زندگی زناشوییش میگذره لذّتِ بیشتری میبره. ✅💞 💟 وقتی زندگی یه خانم شیرین بشه، تا یه ماشینِ عروس میبینه حسرت نمیخوره و بگه آخ حیف شد...اون روزا عزیز بودیم....😔 ✔️ اتفاقاً بعد از ده سال زندگی با همسرش، میبینه که خیلی عزیزتر شده 🔵 میبینه قبلاً محبتش بچگانه بوده و الان واقعاً داره از زندگی لذّت میبره. 😌💖😊
✔️ آقا هم همینطور 🌷 بعد از چند سال زندگی میبینه که چقدر روحش بزرگ شده و احساسِ آرامش و بزرگی میکنه.💓 🔶 " وقتی زندگی آدم شیرین بشه دیگه نیاز نداره که گناه کنه! " 👈 "گناه، مالِ کسی هست که از زندگیش لذت نمیبره".... ✅🔹➖🌺💕🌹 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم ┄┄┄••❅❈✧❈❅••┄┄┄
در خدمتتون هستم با بحث مشاوره در رابطه با ✴️خانواده و مشکلات خانوادگی ✴️همسرداری ✴️تربیت فرزند ✴️ازدواج ✴️اصلاح تغذیه جهت تنظیم نوبت به ای دی زیر پیام بدید 👇👇 @MOSaferr1991
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
🌼🍃🌼 📚 #عشقی_به_پاکی_گل_نرگس 🌼🍃 🌼 📝 نویسنده: #فاطمه_اکبری 🔻 #قسمت_ششم بعدازخداحافظی ازد
🌼🍃🌼 📚 🌼🍃 🌼 📝 نویسنده: 🔻 باصدای مامان که برای ناهارصدام می کردتلویزیونو خاموش کردم و به سمت آشپزخانه رفتم. پشت میز نشستم،مامان وخانم جونم روبه روم نشستن. بادیدن غذای روبه روم گل ازگلم شکفت زرشک پلوبامرغ،عاشق این غذام. باخوشحالی وصدای نسبتابلندی گفتم: +آخ جون خانم جون بامحبت گفت: خانم جون:نوش جانت عزیزدلم. قاشق تودستم خشک شد،به معنای واقعیه کلمه هنگ کردم آخه خانم جون معمولابابیان جملات محبت آمیزی مثل: _کوفت کن _خوردی که خوردی،نخوردی به درک _خدابزنه به کمرت میدونی همین غذارو چندنفرندارن بخورن؟ و...باهام حرف می زد.بادهان بازو چشم های گردشده سرم وبالاآوردم وبهش نگاه کردم که خانم جون بدون حرفی مثل گربه برام چندتاپلک زد. ترجیح دادم این تعجب وتوخودم خفه کنم وبه امرمهم غذاخوردن بپردازم. اولین قاشق وگذاشتم دهانم ومشغول جویدن شدموسرم رابالاآوردم وبه مامان وخانم جون نگاه کردم،درکمال تعجب غذانمی خوردن. خانم جون بایک لبخندمحبت آمیزکه کاملامشخص بودمصنوعیه زل زده بود بهم مامانم که دیگه هیچی آنچنان نگاه عاشقانه ای بهم می کردکه من تو این۱۸سال عمری که ازایزدمَنان گرفتم تاحالاندیدم به بابام اینجوری نگاه کنه. باتعجب وکنجکاوی گفتم: +چراغذانمی خورید؟ مامان باعشق گفت: مامان:دوست داریم غذاخوردن تورونگاه کنیم. به خانم جون سواای نگاه کردم که یهو عین گشنه های سومالیاافتادروبشقاب وگفت: خانم جون:چراچراحتماالان می خوریم. انگارکه مامان اززیرمیزباپاش زدبه پای خانم جون چون خانم جون به طرز ضایعی حرفش روعوض کرد: خانم جون:آهان آره،یعنی مامانت راست میگه میخوایم تورونگاه کنیم که چجوری عین گاوببخشیدیعنی چجوری مثل پاندایی ملوس غذامی خوری. هرچی بیشترمی گذشت بیشترشک و تعجب می کردم،گفتم: +چیزی شده؟ مامانم گفت: مامان:نه عزیزم برای چی بایدچیزی شده باشه؟غذاتوبخور. دیگه سوالی نپرسیدم وگذاشتم به وقتش بفهمم وبه ادامه ی غذاخوردنم پرداختم. &ادامه دارد.... 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 📚@ROMANKADEMAZHABI❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 کانال رپلای (دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان های ما و pdf رمان هایی دیگر)👇🏻👇🏻👇🏻 @repelay
🌼🍃🌼 📚 🌼🍃 🌼 📝 نویسنده: 🔻 بعدازناهار رفتم اتاقم و خودمو روی تخت پرت کردم و زل زدم به سقف وبه این اتفاقاتی که جدیدن داشت برام میوفتاد فکرکردم،همه چیزیجوری بودحس بدی به خوبی های خانم جون ومامان داشتم آخه کلااین محبت هاتوکتم نمی رفت، خانم جون که زیادبامن حال نمی کنه که بخوادمحبت کنه مامانمم که بدتر، مامانم همیشه به فکرظاهرش بودو زیادبه فکرمن نبود،کل دغدغش رنگ مووبوتاکس وناخن کاشته شده وصورت نقاشی شده وهیکلش بود،بابام وهم زیادنمی دیدم کلایاشرکت وکارخانه بود یاکشورهای مختلف برای قرارداد. کلامن خانوادم وعیدتاعیدکامل می دیدم. بیشتراوقات توخانه تنهابودم،مامان که کلاوقتش وپیش دوستاش وآرایشگاه و باشگاه های مختلف می گذروند،بابام و که گفتم کلاسرش به کارش گرم بودو من وآدم حساب نمی کرد،خانم جونم که کلاسرش به روضه هاوکلاس های قرآنی ومسجدوامام زاده هاگرم بود، تازه خانم جون کلاس نهضت سوادآموزی هم درس می خواندوتنهاچیزی که به من تواین خانه حال می دادهمین بودکه باهاش درس کارکنم. ازفکربیرون اومدم،دستی به صورتم کشیدم وگوشیم وازکناربالشم برداشتم. رفتم تلگرام ببینم اون ناشناس که خودش و شایان معرفی کرده بودچی گفته.برام نوشته بود: شایان:معلومه شایان های زیادی روتو زندگیت تجربه کردی چقدرپرروبوداین بشر،براش دوتاایموجی عصبانیت فرستادم ونوشتم: +حرف بی خودنزن یابگوکدام شایانی یاشَرِت وکم کن‌. شایان:باباپسرعموتم دیگه توچقدراحمقی آخه. هنگ کردم،این پشمک بامن چیکارداره آخه؟ +چیکارم داری؟ شایان:هیچی گفتم حرف بزنیم. +وا،چه حرفی داریم ماباهم؟ شایان:کلی اومدم پیویت گفتم شاید مشتاق باشی باپسرعموی جذاب و خوش استایل وپولدارت صحبت کنی. +کمترپپسی برای خودت بازکن،من باتو حرفی ندارم. شایان:بزاریک طوردیگه برات بیان کنم، نظرت راجب دوستی بایک عددپسر جذاب،خوش استایل وپولدارچیه؟ الان این منظورش خودش بود؟این باچه اعتمادبه نفسی اومده به من پیشنهاد دوستی میده؟براش نوشتم: +اولاکمترقیافه نحست وبه روم بیار،دوما الان این حرف یعنی چی؟ شایان:واضح نیست؟ +چراهست ولی من موندم توباچه رویی اومدی به من درخواست دوستی میدی؟ شایان:نیست توبدت میاددرضمن منظورم دوستی معمولیه +بیشتردلم می خواددرحدپسرعموباقی بمونه. شایان:دوست معمولی +بایدفکرکنم شایان:باش دیگه چیزی نگفتم اینترنت وخاموش کردم وگوشیم وگذاشتم کنار،دوستی باشایان؟پسربدی نبودیکم حس بدی بهم دست می دادکه بافامیل دوست باشم هرچندکه توخاندان مااینجورچیزا مهم نبودتنهاکسی که رواین چیزاحساسه خانم جونه که حرفاش برای هیچکس مهم نیست،خیلی وقت بودباپسری دوست نبودم این بهترین موقعیته چون شایان به قول خودش پسری جذاب و خوش استایل وپولدارهستش پس کیس مناسبی برای دوستیه. همینطورفکرمی کردم که کم کم چشمام گرم شدوبه خواب عمیقی فرورفتم. &ادامه دارد.... 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 📚@ROMANKADEMAZHABI❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 کانال رپلای (دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان های ما و pdf رمان هایی دیگر)👇🏻👇🏻👇🏻 @repelay