eitaa logo
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
4.8هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
717 ویدیو
73 فایل
ھوﷻ 📩رمانهای عاشقانه ی مذهبی را❣️ با ما بخوانید. 💚 🔔 #رمان انلاین هم داریم روزی دو رمان ظهر #روژان فصل ٣ و شب #فالی‌دراغوش‌فرشته در خدمتتونیم. 🌸کپی رمانها بدون اجازه ادمین جایز نیست وپیگرد دارد 🚫 🆔 @Ad_noor1 👈 تبلیغات و ارتباط
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺🍃 🌺🍃رسول اكرم صلى الله عليه و آله : الرَّجُلُ رَاعٍ عَلَى أَهْلِ بَيْتِهِ وَ هُوَ مَسْئُولٌ عَنْهُمْ فَالْمَرْأَةُ رَاعِيَةٌ عَلَى أَهْلِ بَيْتِ بَعْلِهَا وَ وُلْدِهِ وَ هِيَ مَسْئُولَةٌ عَنْهُم‏ 🌺🍃 مرد، سرپرست خانواده است و درباره آنان از او سئوال مى شود و زن، سرپرست خانه شوهرش و فرزندان اوست و درباره آنان از وى سئوال مى شود. 🌺🍃 مجموعه ورام ج1 ، ص6 🌺 💕 ┈٠~•°•🖋🥀🗞🥀✒️•°•~٠┈ رمــ🗞ـــــانکده مذهـ🥀ـــبی 📚 @romankademazhabi ♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
🍃🥀🍃🥀 🥀🍃🥀 🍃🥀 🥀 ⚜️هوالعشق ⚜️ 📕 #
🍃🥀🍃🥀 🥀🍃🥀 🍃🥀 🥀 ⚜️هوالعشق ⚜️ 📕🥀 ✍️ به قلم : 🍃 انیس به هیچ وجه حاضر نبود همسرش را رها کند و به کاشان برگردد ، از آنجا که مصطفی در خیل اسرایی که با تعویض اسرای عراقی آزاد شده بودند به کاشان برگشته بود انیس را برای ماندن در دزفول مصمم میکرد . هنوز دو ماه از ازدواجشان نگذشته بود که خبر دادند مصطفی اسیر است اما زندگی انیس و محسن آنچنان با ثبات بود که این خبر کمترین تغییری در زندگیشان ایجاد نکرد . محسن همیشه در جبهه ها خدمت میکرد و از عشق آتشین مصطفی به انیس آگاه نبود . همیشه به انیس علاقه داشت اما از وقتی متوجه علاقه مصطفی شد ، همه چیز را فراموش کرد ، درست مثل مصطفی وقتی که به کاشان برگشت و متوجه ازدواج انیس شد . انیس منتظر بازگشت مصطفی بود تا خبر بارداریش را بدهد ، به پدر و مادرش گفته بود اما میخواست در اتاق فقیرانه شان جشنی بگیرد و به محسن از حضور موجود کوچکی که دو ماهِ بود اطلاع دهد ... اما ... آخر هفته بود که محسن زنگ زد و مثل همیشه انیس پر از شوق شد از شنیدن صدایی که واضح نمی آمد . محسن مثل همیشه جمله اولش را آرام گفت تا همرزمانش نشنوند : سل.....ام بانـ...وی... من ... احوا....ل شما ...؟ (سلام بانوی من احوال شما ؟) همیشه او را بانوی من خطاب می کرد و باعث میشد انیس اشک بریزد برای دلی که بی قرار می شد . انیس : سلام محسن جانم ، خوبی عزیز دلم ؟ ـ الحم... د...لل...ه ، ... خ....انمی .... م....ن فر..دا می..ام یه سر پی..شت ، منت...ظر ، مز...ا...حم ... همیشـ....گی ...باش . ( الحمدالله . خانم ، من فردا یه سر میام پیشت منتظر مزاحم همیشگی باش ) انیس ۱۸ ساله با شنیدن این خبر جیغی از خوشحالی کشید و گفت : راست میگی محسنم ؟ الهی فدای این مزاحمتت بشم من ، بیا قربونت بشم ... ! ـ تو می...دو... نی من ..اینجا ... نم..ی... تونم... چیزی ... بگم ... حسـ...ابی... منو... تو.. مضیـ....قه ...میذ....اری ... ول...ی بیا..م ...از خجا...لتت... در می....ام . ( تو میدونی من اینجا نمی تونم چیزی بگم منو تو مضیقه میذاری ولی بیام از خجالتت در میام ) ـ بیا فدات بشم که دلم واست یه ذره شده ، تو گفتی بیام اینجا زودتر همو میبینیم بدتر شد که جمله آخر را با بغض گفت که محسن گفت : خا..نم .. به ...خط قرمـ..ز من ...نزد...یک ... نشیا ! (خانم به خط قرمز من نزدیک نشیا !) منظورش از خط قرمز گریه کردن انیس بود ، نمی توانست بیشتر از این صحبت کند برای همین مثل همیشه جمله اش را با " مراقب منم باش " تمام کرد . برای انیس این جمله عاشقانه ترین جمله ای بود که میتوانست بشنود ، محسن گفته بود تو تمام وجود منی برای همین منظور از ' من ' همان انیس بود ... همرزمانش در صفی طویل منتظر خط بودند و او نمی توانست زیاد حرف های متفاوت بزند و این جمله معنای اوج 'عاشقتم' ، 'دلتنگتم' و' دوستت دارم 'را به تنها مخاطب قلب محسن می رساند . &ادامه دارد ... 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃 📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 ❌❌این رمان سفارشی کانال رمانکده مذهبی میباشد کپی شرعا اشکال دارد❌❌ ↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻 @repelay
🍃🥀🍃🥀 🥀🍃🥀 🍃🥀 🥀 ⚜️هوالعشق ⚜️ 📕🥀 ✍️ به قلم : 🍃 قبل از تماس محسن کتاب هایی که برای کنکور میخواند را کف اتاقش پهن کرده بود و بی حوصله آنها را ورق میزد اما بعد از تماس چنان انرژی گرفته بود که جاریش ( مادر سجاد ) همان طور که با فاطمه بازی میکرد گفت : ببین انیس این پسر عموت زنگ میزنه چطور با انگیزه میشی ، کاش بهش میگفتی چرا برادرش به من یه زنگ نمیزنه ، دلم براش تنگ شده ، باورت نمیشه سجاد چقدر بهونه میگیره ! انیس آنچنان غرق مکالمه خاتمه یافته دو نفره شان بود که متوجه صحبت های جاریش نشد . ـ هی انیس با تو هستما .... ـ چیه ‌؟ ـ هیچی بابا تو هم دیوونه شدی رفته ! ـ میگما ؟ امروز مطهره خانم میخواد بره بیمارستان ؟ ـ نه فکر نکنم ، چطور ‌؟ ـ هیچی پاشو با هم بریم خرید . ـ وا ، ما که چیزی نمی خوایم ! اون سری که رسول اومد همه چی برامون خرید ـ اِ پاشو لوس نشو ، میخوام امشب با آب جوش کیک درست کنم ... بلدی ؟ باید اتاقو تزیین کنم ... میخوام به محسن بگم ، ناراحت نباش دیگه وقتی محسن اومد ازش میپرسیم آقا رسول کجا هستن . ـ آخه مرد اینقدر بی فکر ؟ نمیگه من دلم هزار راه میره !؟ ـ حتما نتونسته ، پاشو بریم ... سجاد که داره با محمدرضا و محمدحسین بازی میکنه .... فاطمه هم بذارش پیش مطهره خانم با حسنا مشغول بشه ـ وا خب بچه هامم میارم ـ نه آخه خیلی چیزا قراره دست بگیری نمیشه بچه ببریم ـ چشم اوامر دیگه ؟ حالا خوبه من جاری بزرگتم این جوری دستور میدی ـ من که نمی تونم ! بچم یه چیزیش میشه ـ خیلی ناز داری انیس .... با همسر رسول به بازاری که متشکل از حداکثر ۱۰ مغازه بود رفتند . اغلب چیز هایی که در رویا هایش بود را قطعا نمی توانست پیدا کند اما با کمک مادر فاطمه توانست مشابهش را تهیه کند . همه چیز را آماده کرده بود ، لباسی صورتی رنگی را پوشید و مطهره خانم موهای بلند و خرماییش را گوجه ای بست که زیباییش را چند برابر میکرد . منتظر محسن نشسته بود و به ساعتی که با کمترین سرعت پیش میرفت زل زده بود ، اغلب محسن برای ناهار خودش را می رساند اما اینبار .... ساعت ۴ شده بود و انیس استرس تمام وجودش را پر کرده بود ... &ادامه دارد ... 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃 📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 ❌❌این رمان سفارشی کانال رمانکده مذهبی میباشد کپی شرعا اشکال دارد❌❌ ↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻 @repelay
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از تبادل موقت؛ 🌸 از صبوری شما ممنونیم 🌸
🔗⚡️ 🔗⚡️ 🔗⚡️ 🔗⚡️ 🔗⚡️ 👌میگم ؛ 🔴 شمام 🧔،🧕تجربه کردین❕گاهی یه تصمیم به تغییر🌱 میگیریم و یک مقدار که از 🛣جاده تغییر رو که رفتیم، از 🚏وسط راه یهویی برمیگردیم ↪️ سر خونه اول ⁉️ 🔔 اینجا بزرگترین مقصر 🔙انگیزه و اراده شما نیست❌ 👈 💯 "عادت"🔗 های شماست ‼️ 👌این مسئله به قدری مهمه ✅ که بخاطرش یک شاخه 📚علمی جدید متولد😳 شده... 🔮دیگه بقیشو نگم‌😊خودت بیا بخون😍 👇💥👇💥👇💥👇💥👇 ❇️اینجا علمشو 💯سریع یاد 🔚میگیری😃👇 JoOin🔜 ⚡️@adaatha⚡️ ⚡️ eitaa.com/joinchat/3743088691C76d4c3f912 🔗⚡️ 🔗⚡️ 🔗 ⚡️🔗 ⚡️🔗
هدایت شده از تبادل موقت؛ 🌸 از صبوری شما ممنونیم 🌸
🔗⚡️ازش پرسیدم : ✅ از کی میخوای ورزشو🏋‍♂🚵‍♀ شروع کنی؟ ⛔️ازشنبه! ✅ازکی میخوای دنبال ادامه📚تحصیل بری؟ ⛔️ازشنبه! ✅کی میخوای دنبال درامد💰و💼شغل بهتربری؟ ⛔️ازشنبه! ✅کی میخوای یه حرکت تازه،یه تغییر توخودت بدی❓ ⛔️از ش...❗️ ❌❌نهههههه‼️ 📢از وقتی بیای اینجا👇 👇 👇 👇 👇 👌♨️محشرترین💥 کانال برای 💯پیشرفت روانی💎جسمی💪 وکل زندگیته🏡😍 ❇️ جوین بده🔚 💯پشیمون نمیشی😌👇 JoOin🔜 ⚡️@adaatha⚡️
هدایت شده از تبادل موقت؛ 🌸 از صبوری شما ممنونیم 🌸
🤔❓دنبال محصولات متنوع میگردی؟ 🤩🤩 ♦️ و مفاتیح پالتویی⚡️ ♦️انواع دفترچه های ⚡️ ♦️ عکس سرامیکی⚡️ ♦️ های سنگی رنگارنگ⚡️ ♦️ طبیعی گل محمدی⚡️ 💠 و مرجع خرید محصولات فرهنگی در ایتا 💮 ➕ برگشت محصول💯 🇮🇷از کالای حمایت کنید🇮🇷 ✅ سلالةالزهرا📍در خدمت شما👇👇👇👇👇👇👇👇 eitaa.com/joinchat/938278963C65d6cb9e42 🚛 به سراسر کشور
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
🤔❓دنبال محصولات #فرهنگی متنوع میگردی؟ 🤩🤩 ♦️#قرآن و مفاتیح پالتویی⚡️ ♦️انواع دفترچه های #مذهبی⚡️ ♦️#
کلی محصولات جذاب🤩 و دیدنی که میدونم با دیدنشون عاشقشون 😍🤩میشی تا حدی که 😉 👇🏻 خانوم ها و دختر خانوم ها اگه بیان تو فروشگاه تا آقاشونو نکنن بیرون نمیرن😁🤭 eitaa.com/joinchat/938278963C65d6cb9e42 خرید 🛒 از فروشگاه ما یعنی👇🏻 ⚡️حمایت از🌸 ⚡️حمایت از خانوم های سرپرست خانوار 💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼🍃🦋 ✨سلام حضرت دلبر✋❤️ ✨ صباح الخیر🦋🌱 ✨ حضرت عشق✋❤️ 🌱🌼 عج 🌼🍃🦋 ┈٠~•°•🖋🥀🗞🥀✒️•°•~٠┈ رمــ🗞ـــــانکده مذهـ🥀ـــبی 📚 @romankademazhabi ♥️