🌹مناجات معروف دکتر 🌹
🌹برای دوستان خود بفرستید.🌹
┈٠~•°•🖋🥀🗞🥀✒️•°•~٠┈
رمــ🗞ـــــانکده مذهـ🥀ـــبی
📚 @romankademazhabi ♥️
🌍(تقویم همسران)🌎
(اولین و پرطرفدارترین مجموعه کانالهای تقویم نجومی اسلامی)
✴️ دوشنبه 👈 30 تیر 1399
👈28 ذی القعده 1441👈 20 ژوئیه 2020
🕌مناسبت های اسلامی.
🌙🌟احکام اسلامی و دینی.
📛 صدقه صبحگاهی فراموش نشود.
👶مناسب زایمان و نوزاد روزی دار ولی صدقه و عقیقه برایش لازم است.
🤒بیماری که امروز مریض شود زود خوب گردد.ان شاءالله.
🛫 مسافرت همراه صدقه باشد.
👩❤️👩حکم مباشرت امشب.
مباشرت شب سه شنبه مکروه و فرزند حاصل از ان ممکن است عده ای را هلاک کند و کمک حال ظالمان گردد.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓انجام اموری از قبیل:ِ
✳️خرید و فروش ملک.
✳️استحمام و مسهل خوردن.
📛ولی برای اغاز بنایی مناسب نیست.
🔲این مطالب یک سوم مطالب کتاب سررسید همسران است برای استفاده از اختیارات بیشتر به تقویم همسران مراجعه گردد.
💇♂ طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری خوب نیست.
🔴 #خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری،باعث قوت دل است.
🔵 دوشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز
مناسبی است و برکات خوبی از جمله قاری و حافظ قران گردد.
👕 دوشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و آن لباس موجب برکت میشود.
✴️️ وقت #استخاره در روز دوشنبه: از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعداز ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲ ظهر و از ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن)
❇️️ ذکر روز دوشنبه : یا قاضی الحاجات ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۱۲۹ مرتبه #یا لطیف که موجب یافتن مال کثیر میشود.
💠 ️روز دوشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_حسن_علیه_السلام و #امام_حسین_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
😴تعبیر خواب
شب سه شنبه اگر کسی خواب ببیند
تعبیرش از ایه 29 سوره مبارکه عنکبوت است.
قال رب انصرنی علی القوم المفسدین...
و از معنای ان استفاده می شود که خواب بیننده مامور شود به اصلاح گروهی که اگر با انها ستیز کند نیز پیروز شود.ان شاءالله. شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
🌸زندگیتون مهدوی🌸
📛📛📛📛📛📛
📩 این مطلب را برای دوستانتان حتمابا لینک ارسال کنید مطلب بدون لینک کانال ممنوع و حرام است
@taghvimehamsaran
┈٠~•°•🖋🥀🗞🥀✒️•°•~٠┈
رمــ🗞ـــــانکده مذهـ🥀ـــبی
📚 @romankademazhabi ♥️
❣ #سلام_امام_زمانم❣
🌸حال من بی #تـو خراب است ،
🍃کجایی آقا❓
🌸نقش من بی تو سراب است
🍃،کجایی آقا❓
🌸عمر بیهوده ی من ،بی#تو چه ارزد!!
🍃تو بگو زندگی بیت✨و سراب است
🌸کجایی آقا❓
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃
┈٠~•°•🖋🥀🗞🥀✒️•°•~٠┈
رمــ🗞ـــــانکده مذهـ🥀ـــبی
📚 @romankademazhabi ♥️
✍پیامبر اکرم (ص) فرمودند:
زمانی بر امت من فرا رسد که به چهار چیز علاقمند شوند و چهار چیز را فراموش نمایند؛ اینها از من بیزارند و من هم از آنها بیزارم، آنها عبارتند از:
⓵ به دنیا دل ببندن
و آخرت را فراموش کنند؛
⓶ به مال علاقهمند شوند
و حساب را از یاد ببرند؛
⓷ قصرها را دوست بدارند
و قبرها را از یاد ببرند؛
⓸ خود را دوست دارند
ولی خدا را فراموش کنند.
📚 منبع.مواعظ العددیّه
┈٠~•°•🖋🥀🗞🥀✒️•°•~٠┈
رمــ🗞ـــــانکده مذهـ🥀ـــبی
📚 @romankademazhabi ♥️
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
💞🌱💞🌱💞🌱💞🌱💞🌱💞🌱💞🌱 🌱💞🌱💞🌱💞🌱💞🌱💞🌱💞 💞🌱💞🌱💞🌱💞 🌱💞🌱💞 🌱هوالمحبوب💖 📙 #رمان_روزگار_من 💞 📑🖌به قلم: #انارگل 🌸 🌱 #ق
💞🌱💞🌱💞🌱💞🌱💞🌱💞🌱💞🌱
🌱💞🌱💞🌱💞🌱💞🌱💞🌱💞
💞🌱💞🌱💞🌱💞
🌱💞🌱💞
🌱هوالمحبوب💖
📙 #رمان_روزگار_من 💞
📑🖌به قلم: #انارگل 🌸
🌱 #قسمت_چهل_نهم
نوبت به من رسید
گریه میکردم چشام پره اشک شده بود 😭😭
نمیتونستم صورت عباس و خوب ببینم
از جیبش دستمالشو در اورد
اشکامو پاک کرد
فرشته ی من گریه نکن اینجوری من موقع رفتن از ناراحتی دلم میگیره هااا
خب چیکار کنم
چه جوری گریه نکنم زندگیم داره میره نفسم داره میره 😭😭
من تنهایی چیکار کنم
عباس بهم قول بده که مراقب خودت باشی
عباس ـ ان شاالله🙂🙂
خانم گل پس تو هم یه قولی بده بعد رفتنم گریه نکن بی تابی نکن فقط برامون دعا کن
و صبور باش ...
باشه ولی قول نمیدم گریه نکنم اما سعی میکنم
همه سوار شدن ماشین میخواست حرکت کنه🚌 ..
عباس ـ من دیگه باید برم ...
منم که دیگه طاقت نداشتم چادرمو کشیدم رو صورتمو گریه میکردم عباس رو به زینب گفت
ابجی اگه من شهید شدم این نامه رو به فرزانه بده 💌
باشه داداش ...
یادت نره ابجی جون ..
نه خیالت راحت داداشم .
عباس ـ خدا حافظ همگی فرزانه رو دست شما میسپارم
مراقبش باشین
رفت و سوار ماشین شد محسنم اومد ازمون خداحافظی کنه
گفتم محسن ، جان هرکی که دوست داری توروخدااا مراقب عباسم باش
باشه خیالت راحت خدا نگهدار دعامون کنید
ماشین حرکت کرد عباس و محسن یه جا نشسته بودن از پنجره با لبخندی که داشتن ،
بهمون دست تکون میدادن
جوری خداحافظی میکرد عباس ، که انگار دیگه برگشتی در کار نبود
اومدیم خونه مامانم همراهم اومد تا تنها نباشم
نشستم رو مبل و زدم زیر گریه
مامان ـ دخترم ... مامان الهی قربونت بشه گریه نکن ...
پشت مسافر گریه شگون نداره
مامان ارومم کرد ازم خواست که یه قرص بخورم و بخوابم
همین کارو کردم از اثر قرص چشام بسته شدو خوابم برد وقتی بیدار شدم داشت اذان مغرب میداد نمازمو خوندم
سر نماز کلی دعا کردم
نماز ارومم کرد با مامان شام خوردیم بعد تلویزیون و روشن کردم کانال هارو رد و بدل میکردم
تو یکی از شبکه ها یه فیلم سینمایی شروع شد اسم فیلم دلشکسته بود
سرم و گذاشتم رو شونه مامان و نگاه میکردم
تو فیلم خانمه که همسر شهید بود از شوهرش و زمان جدایی میگفت یه جمله گفت که منو بهم ریخت
* به چشم خویش دیدم که جانم میرود *
💗🥀😭😭
وااای خدا این حرفش حالمو بدتر کرد خیلی بهم ریختم بازم زدم زیر گریه مامان نمی تونست ارومم کنه
هی میگفتم مامان من چیکار کردم من چیکار کردم 😭😭
اگه عباس شهید بشه نیاد
چیکار کنم خداااااا😭😭
به حدی حالم خراب شد که
دچار شکه عصبی شدم
😣😩😢
🔖 &ادامه دارد....
💞🌱💞🌱💞🌱💞🌱💞🌱💞🌱💞🌱
📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌
↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻
@repelay
💞🌱💞🌱💞🌱💞🌱💞🌱💞🌱💞🌱
🌱💞🌱💞🌱💞🌱💞🌱💞🌱💞
💞🌱💞🌱💞🌱💞
🌱💞🌱💞
🌱هوالمحبوب💖
📙 #رمان_روزگار_من 💞
📑🖌به قلم: #انارگل 🌸
🌱 #قسمت_پنجاهم
از حال رفتم ...
مامانم ترسید بغلم کرد خاک بر سرم
چی شدی فرزااانه😱
هی میزد به صورتمو اب میریخت
فایده ای نداشت از هوش رفته بودم زنگ زد اورژانس اومد
منو بردن بیمارستان
زینب اینا که خبر دار شده بودن با دیدن من ناراحت شدن
زینب به مامانم گفت خاله جوون غصه نخور امشب که
نگهش میدارن چون شکه عصبی بهش وارد شده فردا
که مرخصش کردن اگه اجازه
بدی من پیشش بمونم
باشه دخترم ...فقط زینب جان
مراقبش باش ...اگه کاری داشتی خبرم کن
چشم خاله .
عباس ۳ساعت بعد از رفتنش به زینب زنگ زده بود
بهش چندتا ادرس خانواده ی مدافع داد و ازش خواسته بود که حتما فرزانه رو به اونجا ببره
بلکه از این طریق بتونه فرزانه رو با حقایقی اشنا کنه که ازش بی خبره ... اینجوری شاید غصه خوردنش کم بشه .
از بیمارستان مرخص شدم
زینب اومد پیشم
خب فرزانه من قراره اینجا بمونم ... حالا از امروز به بعد
برای اینکه حوصله دوتامونم سر نره یه برنامه های چیدم
فرزانه ـ چه برنامه ای؟؟.
زینب ـ حالا بهت میگم ...
فردای اون روز اماده شدیمو رفتیم به ادرس یه خونه
وارد خونه شدیم
یه خانم جوانی بود تو سن ما یا شایدم یکی دو سال بزرگتر ...
ازمون پذرایی کردو نشست
یه بچه ۱/۵ساله هم داشت
خیلی شیرین بود...
عکس شوهرشم زده بود به دیوار ...
پرسیدم شوهرتونه ؟؟.
گفت بله ...عمرشونو دادن به شما...
اخی خدا رحمتشون کنه چقدر
دخترتون شبیه باباشه
اره خیلی شبیهه...
علت فوتشون چی بود ...
اهی کشیدو گفت : دفاع از حرم ...
یعنی مدافع بودن شوهرتون ؟؟؟
بله عزیزم مدافع بودن ۷ماهی میشه که شهید شدن دقیقا یه هفته بعد اعزامش 😔😔
زینب ـ زهرا خانم میشه از زندگیتون بگین و لحظه شهادت همسرتون و اینکه چه حالی داشتین ....
شروع کرد به حرف زدن و من هم با دقت گوش میکردم ...
برام جالب بود حرفاش...
از خونه خارج شدیم زینب گفت
میبینی فرزانه با این حال که سنش پایینه و یه بچه هم داره اما بیوه شده ...
اما خیلی صبوره...
فقط این نیست جاهای دیگه هم هست اگه بخوای اونجا هم سر بزنیم ...
با اشتیاق قبول کردم ...
به خیلی جاها سرزدیم و پای حرفه همه خانمای مدافع نشستم
این دیدارها حسابی ارومم کرد خیلی چیزا ازشون یاد گرفتم
همشون تو حرفایی که میزدن یه وجه اشتراکی داشتن اونم حضرت زینب بود ...
صبر زینبی رو الگوی زندگیشون قرار داده بودن ...
تو خونه یاد خوابم افتادم برای زینب تعریفش کردم
با گریه گفتم پس اون بانوی نورانی حضرت زینب بود😭
که تو خوابم اومده تا بهم کمک کنه درس صبرو شکیبایی بده
😭😭😭😭
واقعا بعد این دیدارها از این رو به اون رو شده بودم
دیگه ناراحت نبودم بلکه حس غرور و افتخار داشتم که همسر یه مدافعم ...
🔖 &ادامه دارد....
💞🌱💞🌱💞🌱💞🌱💞🌱💞🌱💞🌱
📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌
↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻
@repelay