📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
🌸🌿🦋🌿 🌿🌸🌿 🦋🌿 🦋 #رمان_لبخند_بهشتی 🦋 🌿 🌸نویسنده: میم بانو🌸 🌿 #قسمت_بیست و سوم ب
🌸🌿🦋🌿
🌿🌸🌿
🦋🌿
🦋 #رمان_لبخند_بهشتی 🦋 🌿
🌸نویسنده: میم بانو🌸
🌿 #قسمت_بیست چهارم
کنار میز تحریر یک توپ فوتبال و دونبل ، ورزشکار بودن شهریار را ثابت میکند . کنار در آینه قدی مشکی رنگی قرار گرفته و کنار آن هم کتابخانه ی کوچکی وجود دارد . بخشی از کتابخانه حالت یک میز کوچک را دارد که روی آن پر از عطر و ادکلن با مارک های معروف هست . زیر لب میگویم
+چقدر عطر داره . تعداد عطر هاش از من که دخترم بیشتره.
ناگهان سرم بشدت درد میگیرد . به سمت تخت میروم و روی آن مینشینم . بعد از گذشته چند دقیقه سوگل در میزند و آرام وارد اتاق میشوند . با دیدن چشم های قرمز و صورت رنگ پریده ام متوجه حال خرابم میشود
_خوبی نورا ؟ اتفاقی افتاده ؟
+سردرد شدید دارم
_چرا کسیو خبر نکردی ؟
+فکر کردم سریع خوب میشه ولی نشد . میتونی برام یه قرص مسکن بیاری ؟
_آره حتما
با گفتن جمله ی آخرش سریع از اتاق خارج میشود . بعد از کمی همراه قرص مسکن و لیوان شربت پرتقال وارد اتاق میشود
_بیا اینارو بخور . بهاره خانم گفت همینجا استراحت کن هروقت حالت خوب شد بیا بیرون .
سری به نشانه ی تایید تکان میدهم و بعد قرص و شربت را میخورم و از سوگل تشکر میکنم. سوگل به سمت در میرود
_من میرم که استراحت کنی
+دستت درد نکنه بیزحمت چراغم خاموش کن
_باش
بعد از رفتن سوگل روی تخت دراز میکشم . بعد از نیم ساعت استراحت بلاخره سردردم آرام میشود . از روی تخت بلند میشوم . صدای سلام و احوالپرسی نظرم را جلب میکند . کمی بیشتر نزدیک در میشوم ، بین صداها متوجه صدای شهروز میشوم . کلافه نفسم را فوت میکنم . اصلا از بیدار شدنش خوشحال نیستم . کمی مینشینم تا سرحال شوم و بعد بروم . بعد از مدت کوتاهی کسی در میزند . سریع چادر رنگی ام را سر میکنم و بعد بلند میگویم
+بفرمایید
با باز شدن در قامت شهروز نمایان میشود
🌿🌸🌿
《تخمین زده ام بعد تو با این غم سنگین
شاید دو،سه ساعت دو،سه شب زنده بمانم》
انسیه آرزومند
&ادامه دارد ...
🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿
📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌
↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻
@repelay
🌸🌿🦋🌿
🌿🌸🌿
🦋🌿
🦋 #رمان_لبخند_بهشتی 🦋 🌿
🌸نویسنده: میم بانو🌸
🌿 #قسمت_بیست و پنجم
با باز شدن در قامت شهروز نمایان میشود . کمی عصبی میشوم ولی سعی میکنم خودم را کنترل کنم .
بلیز سرمه ای رنگ آستین کوتاهی همراه با گرمکن سفید به تن کرده .
شهروز سرد و خشک و خالی فقط سلام میکند بدون هیچ احوالپرسی و خوش آمدی ! من هم مثل خودش جوابش را میدهم .
کلافه می پرسم
+برای چی اومدید تو اتاق
اگرچه خودم جواب سوالم را میدانم . دلیل دیگری جز برای آزار و اذیت من و نیش و کنایه زدن دور از چشم بقیه وجود ندارد .
نگاه سردش را به چشم هایم میدوزد . از نگاهش حس بدی پیدا میکنم .
_فکر نمیکردم برای اومدن به اتاق داداشم باید از شما اجازه بگیرم . ولی محض اطلاعت اومدم عطر بزنم .
میدانستم بهانه ی الکی است . پوزخند صدا داری میزنم . شهروز شیشه ی عطر آبی رنگی را بر میدارد و به مچ دست و گردنش میزند . بوی عطر تلخ و سرد است . درست مثل شهروز ، تلخ و سرد . بلند میشوم و از اتاق خارج میشوم . خدا را شکر میکنم قبل از اینکه بتواند زهرش را بریزد فرار کردم .
وقتی وارد هال میشوم متوجه شهریار و سجاد میشوم . شهریار لباس راحتی طوسی رنگی همراه با شلوار ورزشی مشکی پوشیده است . در کنارش سجاد پیراهن سفیدی با شلوار خاکستری پارچه به تن کرده است . بعد از سلام و احوالپرسی با آنها کنار سوگل مینشینم و غرق صحبت میشویم . بعد از گپ و گفت کوتاهی نوبت به اعلام خواهر و برادر بودن من و شهریار میرسد . پدر روبه جمع میایستد
_این دورهمی یک مناسبت داره که الان بهتون میگم . قبل از اینکه بگم ۲ تا نکته رو یاد اوری میکنم . اول اینکه کسی بین صحبتم نپره و دوم اینکه این خبر واقعیه و جنبه ی شوخی نداره .
شهریار با ذوق به لب های پدرم چشم دوخته است . از اینهمه شادی بچه گانه اش خنده ام میگرد .
پدر بعد از کمی مکث ادامه میدهد
_حدود ۲۱ سال پیش .....
پدر ماجرای نیما و شهریار را تعریف میکند و در آخر اعلام میکند که من و شهریار با هم خواهر و برادر هستیم . نگاه متعجب همه بین من و شهریار میچرخد . فقط شهروز با سکوت به زمین خیره شده است . سوگل با خوشحالی من را بغل میکند
_وای نورا واقعا برات خوشحالم
+ممنونم عزیزم
همه شروع به پرسیدن سوال میکنند و خانواده من و خانواده ی شهریار با صبوری جوابشان را میدهند.
🌿🌸🌿
《من هر نفسم بر نفس ناز تو بند است
من مشتریم قیمت لبخند تو چند است؟》
شهریار
&ادامه دارد ...
🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿
📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌
↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻
@repelay
🌸🌿🦋🌿
🌿🌸🌿
🦋🌿
🦋 #رمان_لبخند_بهشتی 🦋 🌿
🌸نویسنده: میم بانو🌸
🌿 #قسمت_بیست و ششم
بعد از مدتی شهریار به آشپزخانه میرود و با یک کیک بزرگ برمیگردد . کیک شکل قلب قرمزی است که پر از گل های سفید است و روی آن اسم من و شهریار نوشته شده است . با تعجب میپرسم
+این کیک برای چیه ؟
ابرو بالا می اندازد
_این اتفاق خوب یه جشن کوچیک میخاد دیگه مگه من چند تا خواهر کوچولو دارم
و بعد چشمکی میزند .
یک لحظه یاد اتفاقات عصر می افتم . لبخند روی لبم میماستد . سریع خودم را جمع و جور میکنم و دوباره لبخند میزنم . با احساس سنگینی نگاهی سرم را بلند میکنم . متوجه نگاه شهروز میشوم . لبخند مرموزی میزند و سر بر میگرداند . نمیدانم دوباره چه نقشه ای برایم کشیده است .
بعد از خوردن کیک شام را آماده میکنیم . شام را هم با شوخی و خنده و شیطنت های شهریار میخوریم .
سوگل با خنده میگوید
_خیلی شب خوبی بود واقعا خوش گذشت
+آره خیلی . خاطره ی خوبی شد
_نورا میتونی بری گوشیتو بیاری عکس بگیریم ؟ یادگاری میشه . من خودم گوشیمو جا گزاشتم
+آره حتما
با پایان جمله ام بلند میشوم و به سمت اتاق شهریار میروم . وقتی وارد اتاق میشوم متوجه شهروز میشوم که روی تخت نشسته و مشغول کار کردن با موبایلش هست . میخواهم برگردم که شهروز سر بلند میکند و من را میبیند . بی اختیار ابرو هایم را در هم میکشم . به ناچار به تخت نزدیک میشوم . موبایلم را از داخل کیف بر میدارم و به سمت در حرکت میکنم . در میان راه صدای شهروز متوقفم میکند
_چیه تیرت به سنگ خورده ناراحتی ؟
بر میگردم و با تعجب میپرسم
+یعنی چی تیرت به سنگ خورده ؟
ابرو بالا می اندازد
_یعنی تو نمیدونی ؟ میدونم داری خودتو میزنی به اون راه
اخمم غلیظ تر میشود
+یعنی چی ؟ اصلا متوجه حرف هات نمیشم .
از روی تخت بلند میشود و یک قدم جلو می آید
_اینکه واسه شهریار دلبری کردی تا مخشو بزنی آخرم برادرت شد . فکر نکن حواسم بهت نیست . اون روز خونه ی عمو محمود خوب با شهریار خوش و بش میکردی و واسش دلبری میکردی ، الانم تا شهریار بهت گفت ( خواهر ) پکر شدی .
از حرف های شهروز خشکم میزند .
🌿🌸🌿
《گفتم ز کویت میروم ، گفتا تو آزادی مگر ؟
گفتم فراموشم نکن ، گفتا تو در یادی مگر ؟》
مجتبی عدالتی
&ادامه دارد ...
🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿
📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌
↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻
@repelay
(تقویم همسران)
(اولین و پرطرفدارترین مجموعه کانالهای تقویم نجومی،اسلامی)
✴️ چهارشنبه 👈 14 آبان 99
👈 18 ربیع الاول 1442 👈 4 نوامبر 2020
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی .
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی .
👶مناسب زایمان و نوزاد حالش خوب و زندگی خوبی خواهد داشت . ان شاءالله
🚘مسافرت :
مسافرت مکروه است و درصورت ضرورت همراه صدقه باشد .
🔭 احکام نجوم.
🌗 این روز از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است:
✳️ خرید و ارسال کالاهای تجاری .
✳️ شرکت زدن .
✳️ و شکار و صید نیک است .
💑 حکم مباشرت امشب (شب پنج شنبه)،
فرزند امشب حاکمی از حاکمان یا عالمی از عالمان می گردد . ان شاء الله
💉💉 حجامت خون دادن فصد باعث قوت بدن می شود .
💇♂💇 اصلاح سر و صورت باعث غم و اندوه می شود .
😴🙄 تعبیر خواب.
خوابی که (شب پنجشنبه) دیده شود تعبیرش طبق ایه 19 سوره مبارکه " مریم " است.
قال انما انا رسول ربک لاهب لک .....
و مفهوم آن این است که فرستاده ای از جانب بزرگی نزد خواب بیننده آید و خبرهای دلپسند و خاطر خواه به او رسد . ان شاءالله.و شما مطلب خود را دراین مضامین قیاس کنید.
✂️ ناخن گرفتن
🔵 چهارشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و باعث خارش میشود.
👕👚 دوخت ودوز
چهارشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود.ان شاالله
✴️️ وقت #استخاره در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن)
❇️️ #ذکر روز چهارشنبه : یا حیّ یا قیّوم ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه #یامتعال که موجب عزّت در دین میگردد
@taghvimehamsaran
💠 ️روز چهارشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_موسی_کاظم_علیه_السلام#امام_رضا_علیه السلام_#امام_جواد_علیه_السلام و #امام_هادی_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
اذان به نام قشنگت رسید و از هیجان...
به گوشِ خویش شنیدم اذان به وجــد آمد !
#کلیپ_میلاد_پیامبر
#با_زبان_عربی 😍🤩
#من_محمد_را_دوست_دارم
#لبیک_یا_رسول_الله
💔 #یا_صاحب_الزمان...
عجیب خستہ ام از روزهاے غرق گناه
«سہ شنبہ ها» دل من حال جمڪران دارد
#وقتی_سہ_شنبہ_میشود✨
#دل_جمڪران_اسٺ💚
#سه_شنبه_های_جمکرانی🌺🍃
〽️ پیامبر در جمعی از اصحاب بودند فرمودند: چه کسی از شما است که هر روز عمر خود روزه است؟
◇ سلمان بلند شد و گفت من
〽️ پیامبر فرمودند: چه کسی از شما است که تمام شب های عمر خود را شب زنده داری کرده و عبادت می کند؟
◇ سلمان بلند شد و گفت من
〽️ پیامبر باز فرمودند: چه کسی است که در هر شبانه روز یک بار ختم قرآن می کند؟
◇ سلمان بلند شد و گفت من
✿ یکی از اصحاب گفت او دروغ می گوید. من خیلی از شب ها دیده ام که او خوابیده است و شب زنده داری نمی کند. خیلی از روزها غذا می خورد و روزه نمی گیرد.
❗️ پیامبر فرمود: ساکت باش، به لقمان امت اینگونه تهمت نزن از او بپرس. این شخص از سلمان پرسید که سر این ادعای تو چیست؟
〽️ گفت اینکه گفتم هر روز روزه هستم به این علت است که خداوند در قرآن فرموده اگر کسی کار خیری انجام دهد من آن را ده برابر می کنم. من در هر ماه سه روز روزه می گیرم، اگر سه روز را ده برابر کنیم می شود سی روز یعنی کل ماه.
❗️ اینکه من گفتم هر شب شب زنده داری می کنم به این علت است که پیامبر خدا فرمود: هر کسی هرشب با وضو بخوابد گویی تمام شب را شب زنده داری کرده است و من هر شب با وضو می خوابم.
❗️ و اینکه گفتم هر روز ختم قرآن می کنم چون پیامبر(ص) فرمود: یا علی مثل تو در امت من مانند قل هوالله احد است در قرآن. اگر کسی سوره ی قل هو الله را یک بار بخواند به منزله ی این است که یک سوم قرآن را خوانده است. دو بار بخواند دو سوم قرآن را خوانده است و سه بار بخواند، یک ختم قرآن کرده است. یا علی اگر کسی تو را با قلب دوست داشته باشد یک سوم ایمان را دارد. اگر با قلب و زبان دوست داشته باشد دو سوم، و اگر با قلب و زبان و عمل تو را دوست داشته باشد ایمان او کامل است. بعد پیامبر فرمود یا علی اگر چناچه آسمانیان و ملکوتیان تو را دوست دارند، اهل زمین هم تو را دوست داشتند جهنم را خلق نمی کردم. بعد سلمان گفت طبق این حدیث پیامبر من در روز سه بار قل هو الله می خوانم که به منزله ی ختم قرآن است.
#من_محمد_را_دوست_دارم
#لبیک_یا_رسول_الله
┈٠~•°•🖋🥀🗞🥀✒️•°•~٠┈
رمــ🗞ـــــانکده مذهـ🥀ـــبی
📚 @romankademazhabi ♥️
🌸🌿🦋
🌿🌸
🦋
#رمان عاشقانه❣مذهبی
#لبخند_بهشتی 🦋🌿
✍درحال نگارش..
به قلم دلنشینِ : میم بانو🌸
🌿🦋✨#عاشقانه ای ارام که شما را به دنیای پاک و معصوم دختران #محجبه و #مومن سرزمینم دعوت میکند..✨🦋🌿
💐🌟💐درپارت شبانگاهی 🌙 حضور منورتان تقدیم میگردد.💐🌟💐
🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋
❌ #کپی رمانها بدون #اجازه ممنوع ❌
↪️ریپلای به #قسمت_اول رمان🔰
🌸🌿 eitaa.com/romankademazhabi/24534
┈٠~•°•🖋🥀🗞🥀✒️•°•~٠┈
رمــ🗞ـــــانکده مذهـ🥀ـــبی
📚 @romankademazhabi ♥️
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
🌸🌿🦋🌿 🌿🌸🌿 🦋🌿 🦋 #رمان_لبخند_بهشتی 🦋 🌿 🌸نویسنده: میم بانو🌸 🌿 #قسمت_بیست و ششم ب
🌸🌿🦋🌿
🌿🌸🌿
🦋🌿
🦋 #رمان_لبخند_بهشتی 🦋 🌿
🌸نویسنده: میم بانو🌸
🌿 #قسمت_بیست_هفتم
از حرف های شهروز خشکم میزند . انگار برقی با ولتاژ بالا به من وصل کرده اند . حالا دلیل آن خنده های مرموزش را میفهمم . برای یک لحظه تمام قدرم را در دستم جمع میکنم و محکم روی صورت شهروز فرود می آورم . شهروز که انگار انتظار این حرکت را نداشت ، چند قدمی به عقب پرت میشود . با صدایی که نفرت در آن موج میزند میگویم
+خیلی پست فطرتی . چطور به خودت اجازه میدی انقدر راحت به من تحمت بزنی ؟ خودتم خوب میدونی که من اهل این کار ها نیستم ، دلیل ناراحتیمم فقط و فقط خود تو هستی .
شهروز هنوز گیج و منگ است . وقتی به خودش می آید آخم غلیظی میکند و با قدم هایی بلند فاصله ی بینمان را پر میکند . با صدایی که سعی میکند بلند نشود میگوید
_هوی خانم کوچولو مثل اینکه حواست نیست با کی طرفی . فکر نکن هر غلطی که دلت بخواد میتونی بکنی منم ساکت میشینم هیچ کاری نمیکنم .
صورتش به قرمزی میزند . رگ های گردنش ورم کرده اند . انگشت اشاره اش را به نشانه ی تهدید جلوی صورتم میگیرد .
_مطمئن باش ، مطمئن باش انتقام این سیلی رو سخت ازت میگیرم .
تابحال او را انقدر عصبی ندیده بودم . فکر نمیکردم انقدر عصبانی شود . از تهدید هایش میترسم . میدانستم اهل عمل است ، اگر حرفی بزند حتما به آن عمل میکند . سعی میکنم ترسم را پنهان کنم و نقاب خونسردی را به صورتم میزنم
_هر کاری دلت میخواد بکن .
به سرعت از اتاق خارج میشوم.
به دست هایم نگاه میکنم . بخاطر فشار عصبی زیاد لرزش گرفته اند . از سیلی که زدم پشیمان نیستم . باید حساب کار دستش بیاید . سعی میکنم فکرم را از شهروز منحرف کنم . وارد جمع میشوم و کنار سوگل مینشینم . سوگل با اعجب میپرسد
_چرا انقدر دیر کردی ؟
+هرچی میگشتم گوشیمو پیدا نمیکردم .
_عیب نداره حالا گوشیتو بده عکس بگیرم
دستم را داخل جیبم میکنم ولی چیزی نمییابم . کمی فکر میکنم و تازه بیاد می آورم که موقع جر و بحث با شهروز گوشی را روی میز تحریر گزاشته ام . سری به نشانه تاسف تکان میدهم . دیگر نمیتوانم به اتاق بروم چون شهروز هنوز آنجاست . سعی میکنم طبیعی رفتار کنم.
+فکر کنم گوشیمو تو خونه جا گزاشتم آخه نبود
سوگل بلند میشود
_پس میرم گوشیه مامانمو بیارم
وقتی سوگل بلند میشود شهروز از اتاق خارج میشود
🌿🌸🌿
《دیگران را اگر از ما خبری نیست چه غم؟
نازنینا تو چرا بی خبر از ما شده ای 》
شهریار
&ادامه دارد ...
🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿
📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌
↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻
@repelay
🌸🌿🦋🌿
🌿🌸🌿
🦋🌿
🦋 #رمان_لبخند_بهشتی 🦋 🌿
🌸نویسنده: میم بانو🌸
🌿 #قسمت_بیست و هشتم
جای سیلی روی صورتش قرمز شده است . به روی خودم نمی آورم و سعی میکنم نگاهش نکنم . شهروز میرود و کنار شهریار مینشیند . شهریار با تعجب میپرسد
_چرا صورتت قرمز شده ؟
شهروز ابتدا به من و بعد به شهریار نگاه میکند
+حواسم نبود در اتاق خورد تو صورتم .
شهریار یکهو میزند زیر خنده . شهروز با تعجب میپرسد
+چرا میخندی ؟
_فکر نمیکردم انقدر دست و پا چلفتی باشی
شهروز آرام با آرنج به پهلوی شهریار میزند . شهریار سریع خودش را جمع و جور میکند .
از حرکات بامزه ی شهریار خنده ام میگیرد اما به روی خودم نمی آورم . سوگل هم ریز ریز میخندد.
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
بعد از صرف شام ، در آشپزخانه به بهاره کمک میکنم .
آخرین ظرف خورشت را هم در قابلمه خالی میکنم .
بهاره دست روی کمرم میگزارد
_دستت درد نکنه عزیزم خیلی خسته شدی برو بشین کار ها تموم شد . چند تا خورده کاری مونده اون هارو هم خودم انجام میدم
+نه بابا کاری نکردم . بزارید کار ها که تموم شد بعد میرم .
_نه عزیزم برو . مهمون که اصلا نباید کار کنه . همینقدرش هم چون اصرار کردی اجازه دادم
+پس با اجازتون
از آشپزخانه خارج میشوم . همه ی مرد ها گرم صحبت هستند و راجب مسائل سیاسی بحث میکنند . شهریار دور از جمع روی مبل نشسته و تلویزیون تماشا میکند . معلوم است که از بحث سیاسی خوشش نمی آید .میروم و کنار شهریار مینشینم . بهترین فرصت هست که از دلش در بیاورم . شهریار که تازه متوجه حضور من شده است نگاهم میکند و لبخند میزند . گفتن اسمش بدون آقا برایم سخت است اما بعد از کلنجار رفتن با خودم بلاخره صدایش میزنم
+شهریار
انگار منتظر بود صدایش بزنم . چشم هایش برق میزنند و با مهربانی میگوید
_جانم
کمی خجالت میکشم ولی سریع خودم را جمع و جور میکنم
+میخواستم بابت کیک تشکر کنم دستت درد نکنه هم خیلی خوشمزه بود هم خیلی خوشگل بود ، زحمت کشیدی
_خواهش میکنم کاری نکردم . ولی اصلا رسمی حرف زدن بهت نمیاد
آرام میخندد . من هم به پیروی از او میخندم . میخواهم سر صحبت را باز کنم ولی نمیدانم چطور این کار را بکنم . اصمیم میگیرم درباره ی خودش سوال بپرسم
+میتونم ازت چند تا سوال بپرسم ؟ میخواهم راجبت بیشتر بدونم
_آره بپرس راحت باش
🌿🌸🌿
《قلبی به پاس عشق نمک گیر میشود
قلبی از عشق و عاطفه دلگیر میشود》
نیما درویش
&ادامه دارد ...
🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿
📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌
↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻
@repelay
(تقویم همسران)
✴️ پنجشنبه👈 15 آبان 1399
👈 19 ربیع الاول 1442 👈 5 نوامبر 2020
@taghvimehamsaran
🕋 مناسب ها دینی و اسلامی.
🎇 امور دینی و اسلامی .
❇️ امروز روز شایسته ای است برای امور زیر :
✅ خواستگاری و عقد و ازدواج .
✅ خرید حیوان و وسیله سواری .
✅ و جابه جایی و نقل و انتقالات نیک است .
👶 مناسب زایمان و نوزادش مبارک و روزی دار خواهد شد . ان شاءالله
🤒 مریض امروز زود خوب می شود.
🚘 مسافرت:
مسافرت خوب و خیر دارد ولی همراه صدقه باشد.
🔭 احکام نجوم.
🌗 این روز از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است .
✳️ کندن چاه و کانال .
✳️ درختکاری .
✳️ و خرید و فروش املاک و کالا نیک است .
👩❤️👩 امروز (روز پنجشنبه)
مباشرت هنگام زوال ظهر مستحب و فرزند حاصل از آن اقا بزرگوار و عاقل گردد .ان شاءالله.
💑 امشب: امشب (شبِ جمعه) ، وقت مباشرت پس از زمان فضیلت نماز عشا است و فرزند شب جمعه ، از ابدال و یاران امام زمان علیه السلام و سخنوری نطاق گردد که سخن او در دل ها اثر گذارد . ان شاءالله
💇♂💇 اصلاح سر و صورت :
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت)
در این روز ماه قمری ، باعث توانگری می شود .
💉💉حجامت فصد خون دادن :
#خون_دادن یا #حجامت و فصد باعث رفع درد بدن می شود .
😴 تعبیر خواب امشب:
اگر شب جمعه خواب ببیند تعبیرش از ایه ی ۲۰ سوره مبارکه " طه " است.
فالقاها فاذا هی حیه تسعی ....
و چنین برداشت میشود که دلیل قوی تحت عنوان خواب بیننده در آید . در این مضامین قیاس شود.
💅 ناخن گرفتن:
🔵 پنجشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز خیلی خوبیست و موجب رفع درد چشم، صحت جسم و شفای درد است.
👕👚 دوخت و دوز:
پنجشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز خوبیست و باعث میشود ، شخص، عالم و اهل دانش و علم گردد.
✴️️ وقت استخاره :
در روز پنجشنبه از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعد از ساعت ۱۲ ظهر تا عشاء آخر ( وقت خوابیدن)
❇️️ ذکر روز پنجشنبه نیز: لا اله الا الله الملک الحق المبین
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۳۰۸ مرتبه #یارزاق موجب رزق فراوان میگردد .
💠 ️روز پنجشنبه طبق روایات متعلق است به #امام_حسن_عسکری_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌸 زندگیتون مهدوی 🌸
#اللهم_ارزقنا_کربلا 💚
مرغ دِݪم بہ عشق شما پَر ڪشیده است
تا آسمان ڪربُبݪا تان پریده است
من آمدم براے شما نوکرے کنم ...
من را خُدا براے همین افریده است ✨🍃
#دنیای_بی_حسین_به_دردم_نمیخورد♥️
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله✨