eitaa logo
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
4.8هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
721 ویدیو
73 فایل
ھوﷻ 📩رمانهای عاشقانه ی مذهبی را❣️ با ما بخوانید. 💚 🔔 #رمان انلاین هم داریم روزی دو رمان ظهر #روژان فصل ٣ و شب #فالی‌دراغوش‌فرشته در خدمتتونیم. 🌸کپی رمانها بدون اجازه ادمین جایز نیست وپیگرد دارد 🚫 🆔 @Ad_noor1 👈 تبلیغات و ارتباط
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌿🦋🌿 🌿🌸🌿 🦋🌿 🦋 🦋 🌿 🌸نویسنده: میم بانو🌸 🌿 با دیدن سوگل تازه به یاد می آورم که قرار بود بروم بیرون از اتاق . سوگل با تعجب میگوید _چرا نمیای پس ؟ لب هایم را به زور به لبخند میکشم +ببخشید الان میام . سوگل به سمت در میرود . سریع میخوانمش . +سوگل برمیگردد . _بله ؟ نمیدانم سوالم را بپرسم یا نه . سوگل که سکوتم را میبیند میپرسد _چیزی میخوای بگی ؟ بعد از کمی کلنجار رفتن با خودم بلاخره دل به دریا میزنم و سوالم را میپرسم +سوگل تو گفتی تا قبل از اینکه بیای کسی نمیاد ولی چرا آقا سجاد اومد ؟ این سوال را پرسیدم تا از جواب سوگل بفهمم سجاد چیزی به سوگل گفته یا نه . سوگل سری به نشانه ی تایید تکان میدهد _آره . اتفاقا سجاد گفت ازت عذر خواهی کنم . قرار بود کسی نیاد خونه ولی سجاد کارش زود تموم شد بود برای همین زود اومد . سجاد گفت اگه میدونست نمیومد که تو اذیت نشی . البته تقصیر اون هم نیست چون من بهش نگفته بودم که تو میای چون فکر نمیکردم کارش زودتر تموم بشه . سجاد گفت وقتی اومد خونه دید تو هستی دوباره از خونه اومد بیرون . میخندد و با خنده ادامه میدهد _کلی هم منو دعوا کرد که چرا بهش نگفتم که تو میای . در هر صورت از طرف خودم و سجاد ازت معذرت میخوام لبخند تصنعی میزنم +این چه حرفیه . شما باید ببخشید . از حرف های سوگل معلوم است که سجاد چیزی درباره اتفاقات عصر به سوگل نگفته است اما هنوز مطمئن نیستم . چادرم را از روی جالباسی برمیدارم و روی سرم می اندازم ، و همراه با سوگل از اتاق خارج میشوم . سعی میکنم پله های را آرام طی کنم . ترس بدی در جانم افتاده است . از تصور صحنه ای که قرار است با سجاد چشم در چشم شوم تن و بدنم میلرزد . وقتی وارد هال میشوم با ترس سرم را بلند میکنم . نگاهم را دور تا دور هال میچرخانم ولی اثری از سجاد نیست . ممکن است داخل اتاقش باشد . دلم میخواهد از سوگل بپرسم سجاد کجاست ولی میترسم فکر بدی بکند . عمو محمود روی مبل نشسته و مجله ای در دست دارد . خاله شیرین هم رو به روی عمو محمود دارد کانال های تلویزیون را بالا و پایین میکند . بلند سلام میکنم . خاله شیرین و عمو محمود که تازه متوجه حضورم شده اند به نشانه ی احترام می ایستند . با قدم های بلند نزدیکشان میشوم +تورو خدا بشینید راضی به زحمت نیستم 🌿🌸🌿 《تا زمانی که رسیدن به تو امکان دارد زندگی درد قشنگیست که جریان دارد》 علی صفری &ادامه دارد ... 🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿 📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 ❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌ ↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻 @repelay
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
💐السلام علیک یا اباصالح المهدی ادرکنی « عجل الله تعالی فرجه الشریف. »💐 👇«فصل زرد پاییز.»🌺 📃فروردينِ امسال به اميدِ ديدنِ روي تو جوانه زدم و از روزنه‌هاي خشک درخت بيرون آمدم.چرا که مفهوم و معناي روييدنم تو بودي. 🔻اما حالا فصلِ زردِ پاييز است و نااميدانه رنگ باخته‌ام . دارم فرو مي‌افتم به پاهايت. حداقل بگذار قبل از پوسيدنم فرش راه آمدنت شوم.شايد هم بايد با جاروي رفتگر از مسير ظهورت کنار روم❓❗ «هَلْ إِلَيْکَ يَابْنَ أَحْمَدَ سَبِيلٌ فَتُلْقى؟» آيا به جانب تو اي پسر احمد، راهي هست تا ملاقات شوي❓🌸 🌷"فرازی از دعای ندبه"🌷 🌼🍃 اللهم عجل لولیک الفرج 🍃🌼 😷 🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸️میزان کار برای دنیا و ابدیت 🌼🍃 اللهم عجل لولیک الفرج 🍃🌼 😷 🍃🌸 ┈٠~•°•🖋🥀🗞🥀✒️•°•~٠┈ رمــ🗞ـــــانکده مذهـ🥀ـــبی 📚 @romankademazhabi ♥️
امتحـانِ عاشقــی ، همیشـه در "رفتــن" نیســت! گاهـی و سلوڪِ رسیـــدن در، "مانــدن" اســت... زیرا ڪه فتنه‌ی فـراق دردِ جگــرسوزی دارد💔، و هرلحظـه، میلِ جداشـدن از ڪالبدت را دارے! روحت را آنقدر تراش می دهد، تا تندیسِ زیبایِ شوی... 🥀محـب از ندیدنِ محبـــوب ، چون ماهے به تلــذّی می افتــد، که تلــذّی رسمِ صـابر پروریست.... ▫️بایـد که چون یعقــوب▫️ کنعـانِ دلت به قحطــی برسد... | تا به دیدارِ یوســف ، بینـا شوے | ✍🏻
1_364319830.mp3
4.73M
🔰إِنَّ أَمْرَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ.... پذیرفتنِ ولایـت عج جگـرِ علـوی میخواهـد!! ندایِ راکه شنیدیم‌ باید به ولیِ زمان باشیم در تمامِ شئون ... ♨️بچــه بازیسـتــــ مگـر عشـــق؛ جگـــر میخواهد!! 🎙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
اگر شهوات و «من دلم می خواهد» را از خودت دور کنی، به همه جا میرسی آقا جان..! (آیت الله حق شناس)🌱
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
🌸🌿🦋🌿 🌿🌸🌿 🦋🌿 🦋 #رمان_لبخند_بهشتی 🦋 🌿 🌸نویسنده: میم بانو🌸 🌿 #قسمت_چهل_یکم با د
🌸🌿🦋🌿 🌿🌸🌿 🦋🌿 🦋 🦋 🌿 🌸نویسنده: میم بانو🌸 🌿 با قدم های بلند نزدیکشان میشوم +ترخدا بشینید راضی به زحمت نیستم خاله شیرین لبخند ملیحی میزند _نه عزیزم چه زحمتی آرام مرا در آغوش میکشد و ادامه میدهد _تو ببخش عزیزم زحمت رو ما بهت دادیم از آغوشش بیرون می آیم و با لحن گرمی میگویم _چه زحمتی من عاشق بچه ها هستم شایان هم ماشالا خیلی شیرین و بامزست . بوسه ای بر پیشانی ام میزند _قربونت برم . زیر لب ( خدا نکنه ) ای میگویم و کنار عمو محمود می ایستم . عمو محمود روی سرم را میبوسد _سلام نورا خانم گل ، خوبی عمو جان ؟ یا محبتی بی ریا میگویم +خیلی ممنون شما خوبید _وقتی تو خوبی منم خوبم از این همه محبت و مهربانیشان حبه حبه در دلم قند آب میشود . سوگل آرام بازویم را نیشگون میگیرد و زیر گوشم زمزمه میکند _انقدر چاپلوسی میکنی مامان بابام بیشتر از من به تو محبت میکنن ریز ریز میخندم +خب تو هم بیا پیش من آموزش ببین و بعد هر دو قهقهه میزنیم . از همان قهقهه هایی که به قول خانم جان گوش فلک را کر میکند . خاله شیرین میگوید _خنده بسه پاشید بیاید آشپزخونه کمک من . نورا جان تو هم چادرتو در بیار سجاد نیست . هردو خنده یمان را جمع میکنیم . سوگل با تعجب می پرسد _سجاد که همین الان خونه بود برای چی رفت ؟ خاله شیرین شانه بالا میاندازد +نمیدونم گفت یه کار مهم دارم باید برم . هر چقدر اصرارش کردم بعد حداقل شام بره قبول نکرد به احتمال زیاد بخاطر من رفته است . یا از دست من ناراحت است و یا بخاطر اینکه من خجالت نکشم رقته است . از اینکه با او رو به رو نشدم خوشحالم . بی اختیار لبخند میزنم اما قبل از اینکه کسی لبخندم را ببیند جمع و جورش میکنم . به اصرار خاله شیرین شام را در خانه یشان میخورم و بعد عمو محمود مرا به خانه میرساند . ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ 🌿🌸🌿 《شده دردی به دلت افتد و تو آب شوی ؟ همه شب با غم دلتنگی خوی خواب شوی ؟》 پروانه حسینی &ادامه دارد ... 🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿 📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 ❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌ ↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻 @repelay
🌸🌿🦋🌿 🌿🌸🌿 🦋🌿 🦋 🦋 🌿 🌸نویسنده: میم بانو🌸 🌿 ♡♡♡♡♡♡♡♡♡ با شنیدن صدای زنگ به اتاقم میروم ، کنار میز می ایستم و موبایل را از روی آن بر میدارم . اسمی که روی صفحه نمایان شده را زیر لب میخوانم . +سوگل ابرو بالا می اندازم و تماس را وصل میکنم . صدای سرحال سوگل در تلفن می پیچد _سلام خانم خانما . یه وقت یادی از ما نکنیا میترسم پول تلفنت زیاد میشه ! با خنده میگویم +علیک سلام . همین اول کاری منو به رگبار بستی . تو که ماشالا هر روز زنگ میزنی دیگه نوبت به من نمیرسه . خالا چرا نقدر کِیفِت کوکه ؟ با صدایی که هیجان در آن موج میزند میگوید _راستی اینو میخواستم بهت بگم ، یادته دوست بابام یه باغ داشت وقتی بچه بودیم هر چند وقت ازش قرض میگرفتیم همه با هم میرفتیم اونجا ؟ همون که کلی توش بازی میکردیم ؟ +آره یادمه چطور مگه ؟ _امروز بابام زنگ زد به همون دوستش ازش باغ رو قرض گرفت تا همه با هم بریم اونجا خاطره هامون زنده بشه . ذوق زده میگویم +وای جدی میگی ؟ _آره +حالا کی قراره بریم ؟ _ نمیدونم باید بابام با عمو محسن و بابات صحبت کنه بعد روزش رو با هم تعیین کنن با شنیدن نام عمو محسن لبخند روی لبم می ماستد . فکر میکردم فقط خانواده ما و عمو محمود هستند . بی حوصله میگویم +باشه پس هر وقت خبری شد به من بگو . من باید برم خدافظ . و بدون اینکه منتظر جوابی از سوگل باشم تماس را قطع میکنم . بخاطر وجود خانواده عمو محسن تمام شور و هیجانم از بین رفت . میخواهم از اتاق خارج شوم که صدای زنگ موبایل دوباره بلند میشود . تماس مجدد از سوگل است . حتما متوجه حال گرفته ام شده که دوباره زنگ زده . نمیتوانم به سوگل چیزی بگویم پس موبایل را سایلنت میکنم و از اتاق خارج میشوم . ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ 🌿🌸🌿 《از داغ بزرگی که نگاهت به دلم دوخت یک شهر به حال من دیوانه دلش سوخت》 روزبه بمانی &ادامه دارد ... 🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿 📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 ❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌ ↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻 @repelay
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
❣ 🕊پرونده سیاه مرا جستـــجو نڪن 🌸حال مرا به آه دلتـ💔 زیرو رو نـڪن 🕊پیش نگاه مهدےصاحب ‌زمان،خدا 🌸مارا به حق فاطمہ بی آبرونڪن😔 😷
(تقویم همسران) (اولین و پرطرفدارترین مجموعه کانالهای تقویم نجومی،اسلامی) ✴️ چهارشنبه 👈 21 آبان 99 👈 25 ربیع الاول 1442 👈 11 نوامبر 2020 🏛 مناسبت های دینی و اسلامی . 🔘 قرارداد صلح بین امام حسن مجتبی علیه السلام و معاویه علیه الهاویه " ۴۱ ه.ق " . 🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی . 📛 تقارن نحسین ، صدقه صبحگاهی رفع نحوست است . 📛 از قسم خوردن پرهیز شود . 👶مناسب زایمان و نوزاد نجیب و دانا خواهد شد . ان شاءالله 🚘مسافرت : مسافرت خوب نیست و درصورت ضرورت همراه صدقه باشد . 🔭 احکام نجوم. 🌗 این روز از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است : ✳️ اشتغال به تجارت. ✳️ آغاز تعلیم و تعلم . ✳️ و آغاز بنایی و خشت بنا نهادن نیک است . 📛 برای امور ازدواجی ، معالجات ، امور صنعتی و زرگری خوب نیست . 💑 حکم مباشرت امشب (شب پنج شنبه) ، فرزند امشب حاکمی از حاکمان یا عالمی از عالمان می گردد . ان شاء الله 💉💉 حجامت خون دادن فصد باعث صفای خاطر می شود . 💇‍♂💇 اصلاح سر و صورت خوب است . 😴🙄 تعبیر خواب. خوابی که (شب پنجشنبه) دیده شود تعبیرش طبق ایه ۲۶ سوره مبارکه " شعراء " است. قال ربکم و رب آبائکم الاولین ...... و مفهوم آن این است که فرد بسیار خوب و عاقلی در مقام نصیحت و موعظه در آید تا خواب بیننده به جواب سوال بر خصم خود غالب گردد و شاد شود . ان شاءالله.و شما مطلب خود را دراین مضامین قیاس کنید. ✂️ ناخن گرفتن 🔵 چهارشنبه برای ، روز مناسبی نیست و باعث خارش میشود. 👕👚 دوخت ودوز چهارشنبه برای بریدن و دوختن روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود.ان شاالله ✴️️ وقت در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن) ❇️️ روز چهارشنبه : یا حیّ یا قیّوم ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه که موجب عزّت در دین میگردد 💠 ️روز چهارشنبه طبق روایات متعلق است به #امام_رضا_علیه السلام_ و . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. @taghvimehamsaran
:🌱 به شهیدِ عزیز و به ‌شهیدِ عزیز به چشمِ یک فرد نگاه نکنید؛ به آن‌ها به چشم یک یک راه یک مدرسه‌یِ درس‌آموز نگاه کنید.. 🍃