✨﷽✨
✍آیت الله فاطمی نیا :
شخصی گرفتاري و مشکل مهمی برایش پیداشده بود. کسی به او عملی یاد داده بود که چهل روزانجام دهد تا مشکلش حل شود. عمل را انجام میدهد و چهل روز تمام میشود اما مشكل برطرف نميشود.
میگوید : روزی اضطرابی دردلم افتاد و از منزل خارج شدم، پیرمردی به من رسید و گفت: آن مرد را میبینی (اشاره کرد به پیرمردی که عبا به دوش داشت و عرقچین سفیدی بر سر) ؛ گفت : مشکلت به دست او حل ميشود! (بعدا معلوم شد که آن شخص آقاشیخ رجبعلی خیاط است) آقاشیخ رجبعلی آدم خاصی بود، خدابه او عنایت کرده بود.مجتهدین خدمت او زانو میزدند و التماس میکردند نظری به آنها بکند!
میگوید: خودم را باسرعت به شیخ رساندم و مشکلم را گفتم! تا سخنم تمام شد گفت : چهار سال است که شوهر خواهرت مرده و تو یک سری به خواهرت نزده ای! توقع داری مشکلت حل شود!؟ میگوید: رفتم به خانه ی خواهرم ، بچه هایش گریه کردند و گله کردند؛ بالاخره راضیشان کردم و خوشحال شدند و رفتم.
☀️ فردا #صبح اول وقت مشکلم حل شد.
هدایت شده از 🗞️
🕊🥀شهید ابراهیم هادی می گفت:
اگر می گویید: الگویتان
حضرت زهرا( سلام الله علیها) است
باید کاری کنید ایشان از شما
راضی باشند و حجاب
شما #فاطمی باشد.
#بنیاد_عفاف_و_حجاب
🌸🌿🦋🌿
🌿🌸🌿
🦋🌿
🦋 #رمان_لبخند_بهشتی 🦋 🌿
🌸نویسنده: میم بانو🌸
🌿 #قسمت_صد_هفدهم
#بخش_دوم
عمو محمود با صدای بلند میگوید
_خب دیگه به اندازه کافی راجب خودمون صحبت کردیم حالا بهتره راجب علت اصلی این مراسم صحبت کنیم .
حواسم را جمع و گوش هایم را تیز میکنم .
پدرم میگوید
+بله شما درست میگی
بعد از مکث کوتاهی پدرم با صدای بلند میگوید
+نورا جان ، بابا ، تشریف بیار .
سریع سراغ کتری میروم و لیوان های چیده شده در سینی را پر میکنم .
قندان را با احتیاط کنارش میگذارم و با گفتن بسم اللهی سینی را بلند میکنم .
ضربان قلبم شدت گرفته و دست هایم یخ کرده اند .
نفس عمیقی میکشم و سعی میکنم بر خودم مسلط باشم .
همراه با لبخند کوچکی وارد هال میشوم .
با همه سلام میکنم و بعد چای را به بزرگترها تعارف میکنم .
با قدم هایی کوتاه به سمت سجاد میروم .
نگاهم را به لیوان ها میدوزم و زیر لب زمزمه میکنم
+بفرمایید
سجاد آب دهانش را با شدت قورت میدهد .
استکان چایی بر میدارد و تشکر میکند .
به وضوح رنگش پریده و هول کرده است .
تا به حال اینطور ندیده بودمش .
استرسش از من بیشتر است .
در این سجاد خبری از آن سجاد محکم و با اقتدار نیست .
مثل یک پسر ۴ ، ۵ ساله ی مظلوم و ترسیده است .
انگار که توپش در حیاط همسایه افتاده است .
آرام از کنارش میگذرم و سینی را رو به روی شهریار میگیرم .
شهریار نگاه معناداری حواله ام میکند و آرام طوری که فقط من بشنوم میگوید
_چایی دوست ندادم ولی این چایی خوردن داره
و بعد لبخند پهنی میزند .
خجول سر به زیر می اندازم و اخم تصنعی میکنم و سعی میکنم نخندم .
در دلم بد و بیراه نثارش میکنم .
حتی در بهرانی ترین شرایط هم سر به سرم میگذارد .
سینی را روی میز میگذارم و کنار مادرم مینشینم .
وقتی همه چایشان را میخورند ، عمو محمود دوباره شروع به صحبت میکند
_به نظر من این ۲ تا جوون فعلا برن یه صحبت کوتاهی با هم داشته باشن ، اگه دیدن تفاهم دارن راجب بقیه موارد با هم صحبت میکنیم .
من هم یه صحبتی باید با محمد و شیرین خانم داشته باشم در این مدت انجام میدم .
به نظر عمو محمود میخواهد راجب بیماری سجاد با پدر و مادرم صحبت کند .
اگرچه که حدس میزنم قبلا این کار را کرده ولی حالا میخواهد تکمیلش کند .
خاله شیرین لبخند مهربانی میزند و با شادی میگوید
_انشالله هرچی خیره پیش بیاد
پدر سر تکان میدهد
+منم موافقم ، شما چطور خانوم ؟
و نگاه منتظرش را به مادرم میدوزد .
مادرم لبخند میزند با سر تایید میکند .
پدر بعد از دریافت تایید مادر خطاب به من میگوید
+نورا جان آقا سجادو راهنمایی کن اتاقت .
همو محمود هم آرام به کمر سجاد میزند
_پاشو بابا جان
سجاد دست پاچه بلند میشود .
من هم بلند میشوم و جلو تر از سجاد به راه می افتم .
در اتاق را باز میکنم .
قلبم بی تابانه خودش را محکم به قفسه سینه میکوبد گویی میخواهد از جا در بیاید .
دست لرزانم را از روی دستگیره در برمیدارم و زیر چادرم پنهان میکنم .
&ادامه دارد ...
🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿
📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌
↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻
@repelay
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃
🌸
جانان اگر نشیند یک بار در کنارم
یک باره میتوانم کردن ز جان کناره
با این سپاه مژگان از خانه گر درآیی
تسخیر میتوان کرد شهری به یک اشاره
☘ #فروغی_بسطامی
☘
#دعا_گرافی
#پروفایلزیبا👌
یَا رَبِّ إِنَّ لَنَا فِیکَ
أَمَلاً طَوِیلاً کَثِیراً إِنَّ لَنَا فِیکَ
ما درباره تو
آرزوي دراز و بسياري داريم خدايا
ما اميد بزرگ نسبت به تو داريم خدايا!
(خدایا ما رویِ تو خیلی حساب کردیم)
📜دعای ابوحمزه ثمالی
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
هدایت شده از 🗞️
▪️ ذکر صالحین ▪️
▫️انسان مؤمن خوشبوست▫️
✸ کثافات دو نوع هستند: کثافات ظاهری یا بدنی که با حمام رفتن، آنها پاک می شوند و برای پاک شدن از آنها نیازی به دعا کردن نیست و دسته دوم کثافات، گناه هستند. که بر روح آدم اثر می گذارد. گناه هم دارای بوی بد هست و انسان گنهکار بوی بد می دهد. اما انسان مومن خوشبوست.
✸ «اویس قرنی» تصمیم گرفت که به زیارت پیامبر خدا صلی الله علیه وآله بیاید، مادرش گفت: اگر به مدینه رفتی و پیامبر خدا صلی الله علیه وآله تشریف نداشتند، در آنجا نمان، برگرد. اویس به مدینه آمد ولی پیامبر خدا صلی الله علیه وآله خارج مدینه بودند، اویس منتظر آن حضرت نشد و به خانه بازگشت. وقتی پیامبر خدا وارد مدینه و خانه شدند، فرمودند: « من بوی اویس را می شنوم. » اصحاب گفتند : بله، شخصی به نام اویس قرنی به اینجا آمده بود.
✸ اطاعت از مادر واجب است، بعضی ها خشک مقدس هستند. بدون اینکه به پدر و مادر خبر بدهند، شب به مسجد جمکران می روند و پدر و مادر تا صبح چشم به راه آنها می مانند. این چه جمکران رفتنی است؟ پدر و مادر را از خود راضی نگه دارید.
📔 منبع: ڪتاب #بدیع_الحکمة حکمت ۴۷ از مواعظ آیت الله مجتهدے تهرانۍ(ره)
°💐🍃💐
🍃💐°🍃💐°🍃💐°🍃💐°
هدایت شده از 🗞️
9.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️نماهنگ «شفاعت مادر»
👤 استاد #رائفی_پور
◽️ اسباب شفاعت حضرت زهرا چیست؟
◾️ ویژه #فاطمیه
هدایت شده از ▫
گرفته بوی تو را خلوت خزانی من
کجایی ای گل شب بوی بی نشانی من؟
غزل برای تو سر می بُرم،عزیزترین!
اگر شبانه بیایی به میهمانی من
چنین که بوی تنت در رواق ها جاری است
چگونه گل نکند بغض جمکرانی من؟
عجب حکایت تلخی است نا امید شدن
شما کجا و من و چادر شبانی من؟
در این تغزّل کوچک،سرودمت ای خوب
خدا کند که بخندی به ناتوانی من
به پای بوس تو آیینه دستچین کردم
کجایی ای گل شب بوی بی نشانی من؟
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ