eitaa logo
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
4.8هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
720 ویدیو
73 فایل
ھوﷻ 📩رمانهای عاشقانه ی مذهبی را❣️ با ما بخوانید. 💚 🔔 #رمان انلاین هم داریم روزی دو رمان ظهر #روژان فصل ٣ و شب #فالی‌دراغوش‌فرشته در خدمتتونیم. 🌸کپی رمانها بدون اجازه ادمین جایز نیست وپیگرد دارد 🚫 🆔 @Ad_noor1 👈 تبلیغات و ارتباط
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ ✍روزی سوداگری بغدادی از بهلول سوال نمود من چه بخرم تا منافع زیاد ببرم؟ بهلول جواب داد آهن و پنبه. آن مرد رفت و مقداری آهن و پنبه خرید و انبار نمود اتفاقا" پس از چند ماهی فروخت و سود فراوان برد. باز روزی به بهلول بر خورد. این دفعه گفت بهلول دیوانه من چه بخرم تا منافع ببرم؟ بهلول این دفعه گفت پیازبخر و هندوانه. سوداگر این دفعه رفت و سرمایه خود را تمام پیاز خرید و هندوانه انبار نمود و پس از مدت کمی تمام پیاز وهندوانه های او پوسید و از بین رفت و ضرر فراوان نمود. فوری به سراغ بهلول رفت و به او گفت در اول که از تو مشورت نموده، گفتی آهن بخر و پنبه، نفعی برده. ولی دفعه دوم این چه پیشنهادی بود کردی؟ تمام سرمایه من از بین رفت. بهلول در جواب آن مرد گفت روز اول که مرا صدا زدی گفتی آقای شیخ بهلول و چون مرا شخص عاقلی خطاب نمودی من هم از روی عقل به تو دستور دادم . ولی دفعه دوم مرا بهلول دیوانه صدا زدی، من هم از روی دیوانگی به تو دستور دادم . مرد از گفته دوم خجل شد و مطلب را درک نمود.
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
🥀💞🥀💞🥀💞🥀💞🥀💞🥀 💞🥀💞🥀💞🥀💞 🥀💞🥀💞 💞🥀 💌رمان عاشقانه مذهبی #مقتـــدا 💞 #قسمت_چهلم -بچه ها خوابن؟ -آره! -پس
🥀💞🥀💞🥀💞🥀💞🥀💞🥀 💞🥀💞🥀💞🥀💞 🥀💞🥀💞 💞🥀 💌رمان عاشقانه مذهبی 💞 (قسمت اخر) تابوت مثل قایقی روان، روی امواج حرڪت میڪند. سیدمهدی وقتی میرفت، فقط مال من بود؛ اما حالا مال یک شهر است. حالا، ڪه از بین دود اسفند و پرچم های “لبیڪ یا زینب(علیها السلام)” به طرف قطعه مدافعان حرم میرود، خیالم راحت است، ڪه تا ابد ڪنارم می ماند. خاطرات قشنگمان، از جلوی چشمهایم رد میشود. با همین فڪرهاست، ڪه گریه و خنده ام درهم می آمیزد. انگشتر عقیقش، حالا در دستان من است، البته چون گشاد است مدام دور انگشتم می چرخد. زیر لب با تسبیحش ذڪر میگویم، تا آرام بمانم. میثم لباس نظامی پوشیده، (البته آستین هایش ڪمی بلند است) و با بشری بازی میڪند. به بچه ها گفته ام، بابا انقدر بزرگ شده ڪه رفته پیش خدا، و ما دیگر نمیتوانیم ببینیمش، اما او ما را می بیند و ڪنارمان هست. گفته ام انقدر بزرگ شده، ڪه بدنش به دردش نمیخورد! گفته ام چون بابا شهید شده، همه ما را می برد بهشت. گفته ام بابا قهرمان شده، و حالا همه او را می شناسند و دوست دارند… این حرفها را روزی صدبار، برایشان می گویم تا بلڪه خودم ڪمی آرام شوم. بچه ها هم با حرف های من، خوشحال می شوند، حتی بشری دوست دارد اندازه بابا بشود تا خدا را ببیند. میثم هم از الان شغلش را انتخاب ڪرده؛ میخواهد شود، منظورش است. از وقتی سیدمهدی را، در قطعه مدافعان حرم به خاڪ سپرده اند، هربار ڪه آنجا میروم احساس روز اول را دارم، حس میڪنم سیدمهدی صدایم میزند. از آن روز به بعد، همیشه اول میروم از آقا محمدرضا بخاطر این نسخه ڪه برایم پیچیده میڪنم. حالا سهم من از دنیای عاشقانه مان، بشری و میثم و خاطرات گذشته است و سهم ام از جهاد در دفاع از حرم، و های نیمه شب. هر وقت بتوانم میروم گلستان شھدا، به یاد وقت هایی ڪه خودمان دوتایی بودیم… هنوز هم کنار مزار شهدای فاطمیون، می نشینم و سیدمهدی از آن طرف قطعه با لبخند نگاهم میڪند (ببخشید باهاتون نسبتی دارن…؟؟). هنوز هم جانماز سیدمهدی را، وقت نماز جلوی خودم پھن میڪنم و پشت سرش نماز میخوانم، به یاد وقت هایی ڪه بود… ݐــایان💞🍃💞 🥀💞🥀💞🥀💞🥀💞🥀💞🥀💞🥀 eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 ❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌ ↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻 @repelay
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
💚 🌱وقتی که هوای چشم بارش باشد در کنج دلت امید و خواهش باشد... 🌱باید که دخیل مشهدِ جان گردی در صحن مطهرش نوازش باشد... ━🌙🌸
🌼فریب عبادت زیاد بعضی ها را نخورید ✍امام علی علیه السلام به "کمیل بن زیاد" فرمود: ای کمیل! شیفته کسانی که نماز طولانی می خوانند و مدام روزه می گیرند و صدقه می دهند و گمان می کنند که آدمهای موفقی هستند، مباش و فریب آنها را نخور. زیرا ممکن است که به این عبادات "عادت" کرده باشند یا بخواهند عمداً مردم را فریب دهند.ای کمیل! وشیطان وقتی قومی را دعوت به گناهانی مثل ، شراب خواری، ریا و آنچه شبیه این گناهان است می نماید. عبادات زیاد را با طول رکوع و سجود و خضوع و خشوع پیش آنان محبوب می گرداند. وقتی خوب آنها را به دام انداخت. آنگاه آنان را دعوت به ولایت و دوستی پیشوایان ظلم و ستم می نماید. 📚بحارالانوار ، جلد ۸۱ ، صفحه ۲۲۹ 🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
پس قلبی که محبت خدا توش نباشه بی ادبه. علاوه بر اون قلبی که محبتِ کاذب خدا هم توش باشه بی ادبه. !!!☺️😇
خدا در این نزدیکیست[🚌🍋] گر خواهی باور کن[🚗🍎] خدا دوستت دارد...[🚙🍭] چادری ها فرشته اند...!🌻
🔻توکّل بر خدا🔻 🕋 وَ أَوْحَیْنَا إِلَیٰ أُمِّ مُوسَیٰ أَنْ أَرْضِعِیه،ِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَیْهِ فَأَلْقِیهِ فِی الْیَمِّ، وَ لَا تَخَافِی وَ لَا تَحْزَنِی، إِنَّا رَادُّوهُ إِلَیْکِ. 💢 ما به مادر موسی الهام کردیم که: 💢 او را شیر بده، و هنگامی که بر جانِ او ترسیدی، او را در دریا رها کن. 💢 و نترس و غمگین مباش، که ما او را به تو باز می‌گردانیم. 🌴سوره قصص، آیه ۷🌴 🤔 نمی‌دونم مادر موسی چه حسّی داشت، وقتی شنید: 🌴لا تَخافی و لا تَحزَنی، انّا رادُّوهُ الیک🌴 👈 نترس و غمگین مباش، که ما او را به تو باز می‌گردانیم. ❣ فقط میدونم، خوب شد که اعتماد کرد...👏👏 ❗️ما فقط میگیم توکل‌بر‌خدا🗣 😟😰 امّا در انجام کارهامون پُر از تشویش و نگرانی هستیم‼️ پس اون توکّلی که ازش دم میزنیم چی میشه؟ 🌱 قول بدیم که از اعماق دلمون توکل کنیم به خدا، و با همه وجودمون بگیم: 🕊خدایا تمام اعتماد و توکّلم بر توست.🕊 و بعد با اطمینان قدم برداریم👣 ☜ مثلِ مادر موسی...😊 به حرف خدا اطمینان کنیم... اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋
هدایت شده از 🗞️
🌱ای یارِ سفر کرده ندارم خبر ازتو عصیان شده علت که نبینم اثر از تو... 🌱‌آمد رمضان کاش که با جان شنوم من گلبانگِ مناجات و دعای سحر از تو... تعجیل در فرج مولایمان صلوات
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
در بارگاهِ قدسِ خدا پنجشنبه ها سرهای قدسیان،طرف شاه بی سر است💔
『🌼』 رفیق... تموم خوشے‌هاے دنیا🌍 تموم شدنیه... به خاطرِ یه لذت زودگذر، آخرتت رو تباه نڪن... 🙂🙃 ••• 🍄🍃
به مردان مومن بگو چشمان خود را از حرام فرو ببندند سوره نور آیه ۳۰ 💞🍀
⚡️ •|دختر‌خانم‌گُل|• 👱‍♀ •|آقا‌پسر‌ِ‌ عَزیز |•⇣👨 نَزار‌توی‌.. آب‌گِل‌آلود 🌊 بشے..! و....↜نامَحرَمَم، نامَحرمه هرجا که‌ِ ‌میخواد‌ باشهِ.....(: ◌͜◌ ارزش‌ِتو‌بِیشتَر‌ازاین‌حَرف‌هاست‌.♥️ ‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎