رمیصاء
#کتیبا #کتاب_روایت_یک_موج @romaysa135
مهری مسعودی پور: در سلول کتاب آوردند و بچه ها را صدا کرند تا هر کس هر کتابی می خواهد بردارد. همه نوع کتابی هم لابلای کتابها بود. من از ترس اینکه نکند با همین کتابی که انتخاب میکنم، دردسر جدیدی برایم درست شود، از جایم تکان نخوردم. به بازجوهایم هم گفته بودم اصلا کتاب نمی خوانم. در واقع اعتمادی به کارهای آنها نداشتم.
خورشید که هم سلولی من بود رفت بیرون و بعد از مدتی با یک کتاب برگشت. دوری در سلول زد و به من گفت:«مهری این کتابو برای تو برداشتم بخونی» گفتم چیه؟ گفت:«کتاب قشنگیه که نظرات داروینو توضیح داده.» گفتم حوصله خواندن ندارم. اصرارکرد. کتاب را گرفتم باز کردم دیدم همان چیزی است که خورشید گفته بود. من آن زمان اطلاعاتی درباره داروین نداشتم و اصلا در برابر خورشید که دانشجوی دکتری بود و مطالعات زیادی داشت، من تازه اول راه بودم.
چند صفحه که ورق زدم و جلد روی کتاب را دیدم متوجه شدم بیشتر مطالب آن، توهین به آیات قرآن است. نسبت های دروغی به قرآن و پیامبر داده بود. خوب با توجه به سن کمی که داشتم عصبانی شدم و کتاب را به سمت دیوار پرت کردم. خورشید خیلی جا خورد و متقابلا عصبانی شد؛ سمت من حمله کرد که مرا بزند که یک دفعه ناهید پرید و او را از پشت گرفت. اول ایستاد و سعی کرد خودش را کنترل کند و گفت:«ببین تو بچه ای احساساتی شدی. به این خاطره که اصلا تا حالا مطالعه نداشتی که کتابو به دیوار می کوبی. تو دختر فهمیده ای هستی. اول کتابو بخون اگه دیدی مخالف نظرته می شینیم با هم صحبت می کنیم. می دونم اهل مطالعه ای؛ حالا هی میگی دوست ندارم. یکبار بخون.» بعد هم جلو آمد و مرا بغل کرد و بوسید.
البته من سابقه ی حرف های قبلی توی چند روز گذشته به من زده بود را داشتم و کاملا معلوم بود می خواهد به هر مدلی که شده روی ذهن من کار کند. پیش خودم گفتم یه جوری حالشو می گیرم که دیگه سمت من نیاد. فکر میکنه من بچم! گفتم:«آره راست میگی من یه مقدار احساسی برخورد کردم کتابو دوباره بدید میخونمش.» خوشحال شد و با یک ذوقی کتاب را آورد داد به من. کتاب را محترمانه از او گرفتم و تشکر کردم. تا از من فاصله گرفت دوباره کتاب را آنچنان محکم پرت کردم تو دیوار که بعد از خوردن به دیوار در سمت دیگر سلول افتاد. همین شد که تا سه روز با من قهر بود و حرف نمی زد.باز بعد از سه روز دوباره ناهید پیش قدم شد و از در دوستی وارد شد و با من حرف زد. حتی تلاش می کردند به من سیگار بدهند که باز هم موفق نشدند.
مرتب اصرار داشتند که بیا با هم بحث کنیم. من هم می گفتم:«ببینین شما دانشجوی دکترا هستید و من سال دوم دبیرستان، آخه چه بحثی با شما بکنم؟» خیلی سعی کردم باهاشون وارد بحث و جدل نشوم، ولی یه وقتایی هم اگر وارد صحبت می شدیم، باز هم حریف من نبودند. من به خاطر همان کلاس های تفسیر و جلساتی که داشتیم دستم خالی نبود. آخر سر هم خورشید یکبار برگشت گفت:«خیلی بچه ای، سنت هم که خیلی کمه ولی عجب آدم محکمی هستی! ما که نتونستیم از پس تو بربیایم.» بعدا هم با فاصله ای گفت:«از من خواسته بودن روی تو کار کنم. قرار بود اگر تاثیر داشته باشه، از مجازاتم کم بشه.»
#کتاب_روایت_یک_موج
#کتیبا
@romaysa135
بعثت خون8-نقش بانوان.mp3
10.21M
هشتمین برنامه از سری برنامههای سال دوم بعثت خون، «بدرقهی ستارهها» نام دارد که روایتی است کوتاه از حضور همسر و خانوادهی جنادة ابن حارث انصاری و ماجرای شهادت اعضای این خانواده در کربلا.
#رمیصآوا
#بعثت_خون
@romaysa135
🌻رمیصاء :
✅ از زنان صحابی و از نخستین بانوانی که به اسلام گروید.
✅ در بسیاری از غزوات پیامبر را همراهی کرد و نزد رسول خدا(ص) جایگاه والایی داشت
✅ بانویی که پیامبر برای دیدار به خانه اش میرفت و با اقامه نماز برای وی و خانواده اش دعا میکرد.
و…
⭕️اولین کانال تخصصی تبیین الگوی سوم…
با ما در ایتا، تلگرام و اینستاگرام همراه باشید
@romaysa135
بعثت خون9-مادر ادب.mp3
11.91M
بعثت خون ده: ام الادب، حضرت ام البنین (س)
تویی اوج زنهای مردآفرین
شدی بعد زهرا تو زهراترین
تو ام الوفایی، تو ام الادب
شدده نام زیبایت ام البنین…
#رمیصآوا
#بعثت_خون
@romaysa135
8.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸 موکبی برای یادآوری حجاب به بانوان
#تماشایی
@romaysa135
⭕️ سازمان ملل: هر ۲ ساعت یک زن یمنی میمیرد
🔹سازمان ملل متحد در گزارشی درباره اوضاع انسانی به ویژه زنان در یمن اعلام کرد، هر دو ساعت یک زن یمنی به دلیل نبود زیر ساختهای درمانی و فقر غذایی، جانش را از دست میدهد.
🔹صندوق جمعیت سازمان ملل پیشبینی کرده است تا ماه سپتامبر جاری 75 بیمارستان دیگر بسته شود که این امر بر حدود 650 هزار زن یمنی، که به خدمات بهداشت باروری نیاز دارند، تاثیر خواهد گذاشت و در صورت بسته شدن تمامی بیمارستانهای تحت حمایت این صندوق در یمن، بیش از یک میلیون زن در معرض خطر قرار خواهند گرفت.
🔹برنامه جهانی غذا وابسته به سازمان ملل متحد نیز اخیرا در گزارشی وضعیت انسانی در یمن را «بسیار اسفناک» برشمرد و نسبت به فقدان امنیت غذایی 18 میلیون نفر در این کشور جنگ زده هشدار داد.
#وقایع
@romaysa135
رمیصاء
بانوی شهید اقدس فراهانی🌷🌷 #نگارا #لشکر_فرشتگان @romaysa135
دختری با تمنّای سرخ🌱🌹
(روایت زندگی شهیده اقدس فراهانی و شهیده عذرا سادات نورد، به روایت سعید فراهانی )
نویسنده: مولود توکلی
قسمت اول
🌷🌷🍃🍃
بگذار نگاهت کنم. بگذار تا وقت هست آنقدر صورتت را زیر بارش اشکهایم بشویم تا دیگر هیچ رد خونی روی پیشانیات نماند.
میترسم پرتو طلایی خورشید از لای چارچوب این درب زنگ زده سرک بکشد و صدایم کنند که وقت رفتن است.
میترسم؛ درست مثل همان روزها که مسعود میخواست برود و من طوری نگاهش میکردم که انگار میخواستم تمام جزئیات چهرهاش را به خاطر بسپارم؛ مثل یک نقاش که بخواهد طرحی پرتره از چهره سوژهاش بکشد و ناچار باشد همه چیز را با دقت نگاه کند.
میترسم؛ درست مثل همان روزها که میخواستم مثل مسعود بروم و چینهای روی پیشانی مادر را میشمردم و فکر میکردم با رفتنم این چروکها چقدر بیشتر خواهد شد.
میبینی فرشته جان! من سالهاست این ترسها را میشناسم؛ آنقدر که انگار در جانم ریشه دوانده اند.
گاهی فکر میکنم ترس زاده تنهایی است. هر وقت حس تنهایی بیاید سراغم ناخودآگاه میترسم انگار. میدانی ما همیشه تنها بودیم خواهر. زندگی در شهری بیهیچ کس و کار.
چقدر غصهدار میشدم وقتی میدیدم بچه های همسایه، خاله و دایی و عمه و عموهایشان، یک روز در میان میآیند خانهشان و با بچههایشان بازی میکنند؛ اما ما انگار با غربت و تنهایی زاده شده بودیم.
گاهی با خودم میگفتم کاش باباجان هیچوقت کارمند دادگستری نمیشد تا از ادارهاش دستور بگیرد که از تهران به خمین بیاید و محبور شود دست زن و فرزندش را بگیرد و بیاید در شهری زندگی کند که هیچ خویشاوندی ندارد.
می بینی فرشته جان! ما از همان روزها مزه تنهایی را چشیدهایم.
از همان روزها که به جای فامیل نداشتهمان با همسایهها به دشتهای سبز اطراف شهر میرفتیم.
یادت هست خواهرم؟! یادت هست که از میان همه خواهرها و برادرهایمان دستهای تو را میگرفتم و تا دامنه تپه ها می دویدم.
یادت هست هر بار که به زمین میخوردم، هر بار که با بچههای همسایه دعوایم میشد، هر بار که کسی به من حرف زوری میزد بیاختیار تو را صدا میزدم؛ تو را فرشته جان؛ تو را که فقط در شناسنامهات اقدس بودی و برای همه ما فرشته.
فرشتهای که تنها دو سال از من بزرگتر بود اما وقتی صدایش میکردم از جا میپرید و کنارم میآمد؛ اشکهایم را پاک میکرد، در آغوشم میکشید، بغضم را فرو مینشانید و مادروار آرامم میکرد.
مادر کوچکم چقدر دلم هوای دستهای لطیفت را کرده است که بکشی بر موهایم و بوسه ای که بکاری بر پیشانیام تا آرام شوم و رهایم کنی از این هجوم ترس و تنهایی در این اتاقک سرد.
انگار تک تک سلولهایم دارد یخ میزند و سرما دارد از توی دستهای تو میدود درون تنم. گاهی بدن نحیف تو را از روی این روپوش خاکآلود لمس میکنم و گاهی شانههای مادر را...
.
.
.
#ادامه_دارد...
#روایت_بانوان_حماسه_ساز
#دختری_با_تمنّای_سرخ
@Romaysa135
رمیصاء
♦️ بعضی افراط میکنند، بعضی تفریط میکنند… هر دو غلط است. نه این را به خاطر آن، نه آن را به خاطر این،
#نگارا
#لازم_الاجرا
@romaysa135