رمیصاء
بانوی شهید معصومه حسین آبادی🌷🌷 #لشکر_فرشتگان #نگارا @romaysa135
بانوی شهید عذرا مالکی🌷🌷
#لشکر_فرشتگان
#نگارا
@romaysa135
رمیصاء
کمی که از مسجد فاصله گرفتم ناگهان دستی از پشت چادرم را تکان داد، دلم هری ریخت ، برگشتم دیدم شوهرم اس
من برخلاف خیلی از زنان هم سن و سال خودم سواد داشتم . یادم هست پنج شش ساله بودم، پدرم مخالف درس خواندن من بود اما برادر بزرگم که مرا خیلی دوست داشت بالاخره او را راضی کرده بود تا من به مدرسه بروم . آن زمان فقط خانواده های اعیان خمین اجازه میدادند دخترانشان به مدرسه بروند ، پدر من هم جز بزرگان خمین بود اما معتقد نبود که دختران هم باید سواد یاد بگیرند. خواهرم را ا جازه نداده بود به مدرسه برود اما من که مادرم را در شش ماهگی از دست داده بودم برادرم همین را بهانه کرد و اجازه پدرم را گرفت. باز به جان او دعا کردم که باعث و بانی سواد من شد و من الآن فهمیدم این کاغذ ها چه هستند .
همه را جمع کردم داخل عبا گذاشتم ، با این وضعیت نمیشد آنها را داخل کمد گذاشت ، باید جای بهتری پیدا می کردم . همه را داخل یک روسری بقچه کردم و بردم داخل تنور گذاشتم و درش را بستم، اما دلم راضی نمیشد که برگردم . با وجود آن اعلامیه ها اگر مامورین به خانه مان می ریختند و آن ها را پیدا می کردند حساب همه مان با کرام الکاتبین بود ، هرچند صاحب آن اعلامیه ها هم الآن مهمان خانه ما بود!
همینطور نگران داشتم به تنور نگاه م ی کردم که صدای مجید مرا به خود آورد.
- مامان کجایی؟
سریع به داخل حیاط دویدم ، حمید و مجید به همراه دو جوان زخمی وسط حیاط ایستاده بودند . هر کدام زیر بغل یکی را گرفته بودند ، مجیدم که آن موقع تقریبا دوازده ساله بود زیر سنگینی آن جوان زخمی کاملا خم شده بود . شوهرم و منوچهر از اتاق بیرون آمدند تا کمک کنند.
بندگان خدا حال خوبی نداشتند ، یکی شان از بس خون ازش رفته بود بیهوش شده بود . آقای خراسانی هم به کمک آمدند و به هر زحمتی بود آن ها را به داخل خانه بردیم و خواباندیم . دخترم آب جوش را آورد تا زخمهای شان را پانسمان کنیم ، از طرفی خوشحال بودم پسران خودم سالم بودند ا ز طرف دیگر جگرم برای این جوانان می سوخت . کمی که زخم ها را وارسی کردیم شوهرم گفت باید خاکستر درست کنیم وگرنه زخم ها عفونی می شوند . رفتم داخل زیر زمین دنبال پارچه تمیزی گشتم ناگهان فکر ی به سرم زد ، چادر نمازی داشتم که سوغات مکه بود آن را از داخل صندوق برداشتم ، با خودم گفتم این تبرک شده است و شفا می دهد . کمی نفت روی آن ریختم و آتش زدم و وقتی خوب خاکستر شد برای زخمی ها بردم . شوهرم و بچه ها لباس های زخمی ها را درآورده بودند و گوشه اتاق پرشده بود از کفش و لباس خونی .
+ ادامه دارد…
🌹🍃 روایتی از بانو عصمت ابراهیمی مادر شهیدان حمید و مجید بهشتی، شهرستان خمین 🌹🍃
نویسنده : تهمینه قناتی
#روایت_بانوان_حماسه_ساز
@romaysa135
22.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ببینیم
🌸 بانوی شهید طیبه واعظی
#تماشایی
@romaysa135
رمیصاء
بانوی شهید عذرا مالکی🌷🌷 #لشکر_فرشتگان #نگارا @romaysa135
بانوی شهید مرضیه سلم آبادی🌷🌷
#لشکر_فرشتگان
#نگارا
@romaysa135
رمیصاء
✅ مهمترین رویداد فرهنگی استان مرکزی در حوزه بانوان @romaysa135
#شمارش_معکوس
🔹🔸فقط ۲ روز دیگر
تا برگزاری مهمترین رویداد فرهنگی استان مرکزی در حوزه بانوان....
0⃣2⃣
@romaysa135
زن مسلمان ایرانی-ارزش حقیقی.mp3
2.34M
🔶🔸 تعظیم زن است یا تحقیر زن؟…
#رمیصآوا
#لازم_الاجرا
@romaysa135
رمیصاء
بانوی شهید مرضیه سلم آبادی🌷🌷 #لشکر_فرشتگان #نگارا @romaysa135
بانوی شهید مه جبین صیادی🌷🌷
#لشکر_فرشتگان
#نگارا
@romaysa135
28.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️📽اثر جهانی یک زن
کلیپ زیبای رائفی پور دررابطه با حضرت زینب سلام الله علیها.
#تماشایی
#حضرت_زینب(س)
@romaysa135
رمیصاء
من برخلاف خیلی از زنان هم سن و سال خودم سواد داشتم . یادم هست پنج شش ساله بودم، پدرم مخالف درس خواند
کار پانسمان که تمام شد لباس ها را بردم تا بشورم ، وارد حیاط که شدم چشمم افتاد به مهتابی که در حوض وسط حیاط می لرزید .تقریبا نیمه شب شده بود و نسیم سردی شروع به وزیدن کرده بود . لباس ها را کنار حوض ریختم و نشستم ، نفس عمیقی کشیدم هنوز قلبم تند میزد ، خطر هنوز رفع نشده بود ، هر لحظه ممکن بود مامورین به داخل خانه بریزند و روزگارمان را سیاه کنند . خدا را شکر کردم که شوهر و فرزندانم سالم بودند و با ذکر صلواتی برای تک تک زخمی ها دعا کردم و از خدا خواستم امشب را همگی به سلامت صبح کنیم.
شوهرم و فرزندانم تا صبح بالای سر مجروحین پرستاری کردند و من هم تمام کفش ها و لباس های خونی را شستم و آویزان کردم . از طرفی مدام نگاهم سمت تنور بود و فکر آن اعلامیه ها یک لحظه از ذهنم خارج نمی شد . نزدیک صبح بعد از نماز با ترس و لرز از خانه بیرون رفتم تا کمی نان تازه برای صبحانه تهیه کنم . حکومت نظامی اعلام شده بود اما خوب معمولا به زنانی به سن و سال من کاری نداشتند .
شهر هنوزم حال و هوای طوفانی داشت ، کوچه و خیابان پر شده بود از سنگ و آجری که مردم در درگیری با مامورین شاه استفاده کرده بودند. در نانوایی شنیدم که نظمیه اعلام کرده که نگهداری از زخمی های واقعه ی دیشب در منازل جرم است و باید همه آنها را تحویل بدهند . از ترس سی و سه بندم لرزید نان ها را زیر بغلم گرفتم و به سمت خانه دویدم ، مدام در طول مسیر فکر و خیال می کردم که مبادا در این مدت کوتاه که نبودم مامورین به خانه مان ریخته باشند ، همین که به خانه رسیدم مستقیم رفتم به اتاقی که مجروحین و آقای خراسانی خوابیده بودند. هیچ کس داخل اتاق نبود ، از ترس به خودم لرزیدم رفتم به اتاق پسرانم آنجا هم کسی نبود ، اصلا انگار هیچ کس داخل خانه نبود…
+ادامه دارد…
🌹🍃 روایتی از بانو عصمت ابراهیمی مادر شهیدان حمید و مجید بهشتی، شهرستان خمین🌹🍃
نویسنده : تهمینه قناتی
#روایت_بانوان_حماسه_ساز
@romaysa135
رمیصاء
#شمارش_معکوس 🔹🔸فقط ۲ روز دیگر تا برگزاری مهمترین رویداد فرهنگی استان مرکزی در حوزه بانوان.... 0⃣2⃣
#شمارش_معکوس
🔹🔸فقط ۱ روز دیگر
تا برگزاری مهمترین رویداد فرهنگی استان مرکزی در حوزه بانوان....
0⃣1⃣
@romaysa135
♦️مهمترین رویداد فرهنگی استان مرکزی در حوزه بانوان♦️
✳️ اجلاس بانوان کنگره ملی نقش امام خمینی(ره) در دفاع مقدس و ۶۲۰۰ شهید استان مرکزی
⭕️ نسخه ای کارآمد و جهانی، الگوی سوم(زن نه شرقی و نه غربی) بانوی مجاهد مسلمان ایرانی
✅ سخنران: دکتر طوبی کرمانی (دبیر کل اتحادیه جهانی زنان مسلمان)
✅ با حضور: فاطمه رادمنش (هنرمند عصر جدید)
✅ همراه با حضور مهمانان بین المللی از ۳۰ ملیت از کشورهای آرژانتین، برزیل، آلمان، انگلستان، آمریکا و …
🔺نشست تخصصی با حضور مهمانان خارجی
📚 رونمایی از ۲۲ عنوان تألیف در حوزه بانوان
و اجرای برنامه های متنوع و جذاب با محوریت بانوان
🔷 چهارشنبه ۲۷ شهریور ماه ۱۳۹۸، ساعت ۳۰: ۸ صبح
🔶 بلوار فاطمیه، سالن پیامبر اعظم، استانداری مرکزی
@romaysa135