eitaa logo
رو به راه... 👣
904 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
920 ویدیو
1 فایل
°•﷽•° 🏡 خانه ی هنر هنرکده ی رو به راه رسانه های دیگر ما: «زندگی زیباست» http://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba «ارج» http://eitaa.com/arj_e_ensan ارتباط با مدیر: @kooh313 تبادل و تبلیغ: @fadakq2096
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایده ای جذاب با سنگ های ریز رودخونه 🏡 خانه ی هنر / «رو به راه» 🪴 https://eitaa.com/rooberaah ━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─
🔹 یورو ۲۰۲۴ 🔸 غزه ۲۰۲۴ 🔺هنرکــده https://eitaa.com/rooberaah 🔻
هدایت شده از 🌸 زندگی زیباست 🌸
「📿」 استغفر الله الحمد للّه 🤲🏼 🌳 @sad_dar_sad_ziba
(آبرنگ) 🏡 خانه ی هنر / «رو به راه» 🪴 https://eitaa.com/rooberaah ━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─
رو به راه... 👣
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «تـــــــولد در تـــــوکیو» ⏪ بخش ۲۰: گفتند: «یعنی چه مسلمان شده‌ای؟» گفتم: «د
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «تـــــــولد در تـــــوکیو» ⏪ بخش ۲۱: «فصل ششم» غذا توی دهانم بود و نمی‌توانستم حرف بزنم. دستم را به نشانه ی نمی‌خواهم تکان دادم. خانم ایکدا گفت: «این جا نمی‌خواهم نداریم. وقتی مهمان من هستی باید بخوری.» لقمه‌ام را فرو دادم و گفتم: «ممنون ولی آخه...!» اخم‌هایش را توی هم کشید و گفت: «آخه بی آخه. می‌دانست مسلمان شده‌ام. توی هواپیما نماز خواندنم را دیده بود. خیلی هم خوشحال شده بود. ولی نمی‌دانم چرا حالا این قدر پیله کرده بود. اصرار پشت اصرار که باید شراب بخوری. توی دلم به خودم فحش دادم که چرا سفر کره را قبول کرده ام. آمده بود گفته بود می‌خواهد برای یک کار شخصی برود کره. اگر دوست دارم باهاش بروم و من هم قبول کرده بودم.» جام شراب را که حالا تا نصفه پرش کرده بود برداشتم و گذاشتم کنار بشقابم. گفتم: «حالا کی باید بریم دانشگاه؟ می‌خواستم بحث را عوض کرده باشم و به محض این که چانه‌اش گرم توضیح برنامه ی فردا شد، جام را زیر میز یا توی گلدان خالی کنم. گلدان نسبتاً بزرگی کنار صندلی ام بود که گلی بزرگ با برگ‌های دراز و نوک تیز داشت. تازه آبش داده بودند و خاکش‌تر بودـ اگر شراب را توی خاک می‌ریختم کسی متوجه نمی‌شد. همان طور که داشت صدفی را به سمت دهانش می‌برد تا محتوایش را هورت بکشد گفت: «فردا می ریم. توی برنامه قبلا به مادرت گفته بودم و نوشته بود. برنامه ی هر روزمان را مشخص کرده بودم. مادرت بهت نداد؟» تا آمد یادم بیاید کدام برنامه را می‌گوید و در جوابش بگویم چرا اتفاقاً نشان داد. بحث را عوض کرده بود و داشت از دانشگاه‌های کره حرف می‌زد. زن خیلی منظمی بود. دبیرستان که بودم گاهی اوقات می‌رفتم خانه‌شان با دخترش چیکا درس بخوانیم. خانه شان سه تا خانه با ما فاصله داشت. برنامه ی کارهایی را که باید در طول روز انجام دهد می‌چسباند به در یخچال و هر کدام را که انجام می‌داد رویش خط می‌کشید. من ماهی سفارش داده بودم. طعمش خیلی برایم مهم نبود. به گارسون با زبان انگلیسی توضیح داده بودم هر ماهی باشد فرق نمی‌کند فقط فلس داشته باشد. گارسون هم متوجه منظورم شده بود و فهمیده بود مسلمانم. این را وقتی داشت غذا را روی میز می‌گذاشت بهم گفت. گفت: «رستورانشان این افتخار را دارد که برای مسلمان‌ها غذای حلال سرو کند.» همین طور که گوشت لذیذ و آبدار ماهی را توی دهانم مزه مزه می‌کردم منتظر فرصتی بودم که شراب را توی گلدان خالی کنم. خانم کشیموتو غرق صحبت شده بود و حالا داشت از غذاخوری‌های ژاپن می‌گفت. غذاهای مورد علاقه‌اش را یکی یکی اسم برد تا به نودل رسید. دستی به شکمش کشید و گفت: «هوس کردم. گارسون را صدا زد ولی گارسون داشت سفارش چند میز آن طرف‌تر را می‌گرفت. بهش پیشنهاد کردم از جست و جوگر روی میز استفاده کند. ولی گفت این ها همیشه محض رضای خدا خرابند. دستم را بردم سمت جست و جوگر دکمه اش را فشار دهم که یک دفعه از روی صندلی بلند شد و رفت گارسون را از فاصله ی نزدیک‌تر صدا کند.» این دقیقاً همان فرصتی بود که دنبالش بودم. سریع جام را برداشتم. دور و برم را نگاه کردم و وقتی مطمئن شدم کسی حواسش نیست خالیش کردم توی گلدان. وقتی با ایکدا رفتیم توی دانشگاه کره‌ای من را با یک دختر مالزیایی مسلمان آشنا کرد. عایشه یکی دو سالی بود برای تحصیل آمده بود کره. از من پرسید: «چه طور شد مسلمان شدی؟ کم پیش می‌آید یک ژاپنی مسلمان شود!» ◀️ ادامه دارد ... ................................. 🌳 💠 «زندگی زیباست» http://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba ┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
«تیراندازی بدون مانع» ▪️هنرمند: سجاد گیل پور 🔺هنرکــده https://eitaa.com/rooberaah 🔻
خوشنویسی ما درس صداقت و صفا می خوانیم آیین محبت و وفا می دانیم زین بی هنران سفله ای دل مخروش کانها همه می روند و ما می مانیم 🏡 خانه ی هنر / «رو به راه» 🪴 https://eitaa.com/rooberaah ━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖌 نقاشی پرنده (آبرنگ) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🔹هنرڪده 🔹 https://eitaa.com/rooberaah ┄⊰𖣐⊱┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄
🎞 «فراری» عنوان مجموعه ای است که این روز ها از شبکه یک سیما پخش می گردد و داستان زندگی شخصیتی با نام «هادی» و در واقع نوجوانی تا بزرگ سالی یک شهید مدافع حرم از سال ۱۳۷۶ تا ۱۳۸۵ را روایت می‌کند. پرداخت به جنبه های زیست فرهنگی و اجتماعی، عوامل تربیت و سلوک یک شهید هم عصر ما ، نگاه تازه و قابل توجهی است که در این سریال دیده شده و ناشی از سال ها کنکاش در میان تاریخ شفاهی خانواده های شهدای مدافع حرم است که امروز در قالب چنین سریالی عرضه گردیده است شاید یکی از عوامل کمتر دیده شدن سریال ، پخش قسمت های نخست در دهه اول محرم و مقارن با ساعت شرکت عموم مردم در مراسمات بوده و الآن فرصت پرداخت به این سریال با موضوع ارزشمند است. به هر حال پخش این مجموعه هنوز به نیمه نرسیده و مخاطبان می توانند خود را با سیر داستان و ماجراهای آن همراه کنند. این مجموعه هر شب ساعت ۲۲:۱۵ از شبکه یک سیما در حال پخش است. 🏡 خانه ی هنر / «رو به راه» 🪴 https://eitaa.com/rooberaah ━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─
رو به راه... 👣
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «تـــــــولد در تـــــوکیو» ⏪ بخش ۲۱: «فصل ششم» غذا توی دهانم بود و نمی‌توانستم
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «تـــــــولد در تـــــوکیو» ⏪ بخش ۲۲: ماجرای مسلمان شدنم را برایش تعریف کردم. پرسید: «مکه هم رفته‌ای؟» گفتم: «نه.» او با خانواده‌اش به مکه رفته بود. از سفرش به مکه گفت و از خانواده‌اش. می‌گفت پدرش مدتی توی ژاپن کار می‌کرده. طراح ساختمان بوده است. بعد شروع کرد به توضیح دادن درباره ی اسلام و آخر سر گفت همه ی کسانی که ادعای مسلمانی دارند، مسلمان نیستند. تأکید داشت حواسم را جمع کنم با آن ها دوست نشوم. می‌گفت بیشترشان در کشورهایی مثل ایران و عراق و بحرین زندگی می‌کنند. اولین باری بود که داشتم این حرف‌ها را می‌شنیدم. خیلی علاقه‌ای به این بحث نداشتم و نمی‌خواستم بیشتر ادامه پیدا کند. گفتم: «باشه و بحثمان همان جا تمام شد.» چند روز بعد سفرمان تمام شد و بلیط گرفتیم برگردیم. تمام این مدت حرف‌های آن دختر توی ذهنم بود. خیلی فکرم را درگیر کرده بود. کنجکاو شده بودم ببینم این مسلمان‌هایی که می‌گفت توی ایران و بحرین زندگی می‌کنند چه جور اسلامی دارند که از نظر او مسلمان نیستند. وقتی برگشتیم شروع کردم به تحقیق درباره ی اسلامی که در ایران هست. فهمیدم ایرانی‌ها شیعه هستند. قبلاً هم کلمه ی شیعه و سنی را شنیده بودم، ولی خیلی برایم جدی نبود که درباره‌اش تحقیق کنم. فکر می‌کردم چیز خیلی خاصی نیست. نسبت به آن حساس نبودم. شروع کردم به تحقیق درباره ی مذهب شیعه و درباره شیعه نظرخواهی کردم. اکثر سنی‌ها می‌گفتند از فکر شیعه بیا بیرون و اصلاً حرف شیعیان را گوش نده. می‌گفتند شیعیان فرقه ی گمراهی هستند و اگر به حرفشان گوش بدهی گمراه می‌شوی. ولی شیعیان می‌گفتند ما در اسلام فرقه‌های متفاوتی داریم که یکی از آنها شیعه است. خودتان درباره ی فِرَق اسلامی مطالعه کنید و بعد از تحقیق هر کدام را که فکر می‌کنید درست و برحق است انتخاب کنید. از این حرف شیعیان خیلی خوشم آمد. قرآن در سوره ی بقره می‌فرماید: «لا اکراه فی الدین. قد تبین الرشد من الغی.» یعنی حقیقت روشن است و می توانید کسی را وادار به دوست داشتن دینی کنید. هر کسی تحقیق می‌کند و خودش آن چیزی را که فکر می‌کند صحیح و مطابق حقیقت است انتخاب می‌کند. دیدم حرف شیعیان به این آیه ی قرآن نزدیک‌تر است. این که گفتند خودت مطالعه و تحقیق کن و تصمیم بگیر، نیامدند بگویند: «ما بر حقیم و کس دیگری اگر حرفی می‌زند گمراه است و به حرفش گوش نده.» شیعه‌ها آن قدر برحق بودنشان اعتماد داشتند که برایم چیزی را توضیح ندادند. گفتند خودت مطالعه کن و ببین کدام حق است یعنی به حرف و باورشان اطمینان داشتند. نمی‌خواستند چیزی را وارونه جلوه بدهند. حس کردم شیعیان بیشتر مطابق قرآن حرف می‌زنند و آن جا بود که اولین جرقه توی دلم زده شد. البته از قبل پیش زمینه‌هایی داشتم. مثلاً در کتابچه‌ای که از مرکز اسلامی توکیو گرفته بودم نوشته بود، زمانی که پیامبر رحلت کرد همه در حال کار و بار خود بودند و به مراسم تشییع جنازه ی پیامبر نرفتند به جز یک نفر. شخصی به نام علی بن ابی طالب. وقتی این را خواندم با خودم گفتم چه کار زشتی کردند که به تشیع جنازه نرفتند. چون ما در ژاپن رسممان این است که وقتی کسی می‌میرد به تشییع جنازه‌اش می‌رویم. حتی اگر مرده از اقوام و آشنایان دور باشد باز هم رسم است به تشییع جنازه بروند. اگر کسی نرود خیلی زشت است. آن جا بود که از شخصیت علی بن ابی طالب خوشم آمد و از آنهایی که به تشییع جنازه نرفتند بدم آمد. با خودم گفتم مگر یک تشییع جنازه چه قدر وقت می‌گیرد که اگر در آن شرکت کنند حکومت اسلامی به خطر بیفتد؟ آن روز که این را خواندم رفتم توی یک تارنمای اسلامی انگلیسی زبان نوشتم کار آنهایی که در مراسم تشییع جنازه ی پیامبر شرکت نکردند اشتباه بود و با این کارشان به پیامبر بی‌احترامی کردند. به محض این که نظرم روی تارنما قرار گرفت همه آمدند گفتند: «این چه حرفی است می‌زنید! غیبت نکنید! شما مسلمان شده‌اید و دیگر نباید غیبت کنید و این حرف شما مصداق غیبت است.» آن موقع بود که فهمیدم این‌ها جواب خاصی ندارند. ◀️ ادامه دارد ... ................................. 🌳 💠 «زندگی زیباست» http://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba ┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
حاشیه 🏡 خانه ی هنر / «رو به راه» 🪴 https://eitaa.com/rooberaah ━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─
👋 مراحل طراحی یک دست ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🔹هنرڪده 🔹 https://eitaa.com/rooberaah ┄⊰𖣐⊱┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄
🏡 خانه ی هنر / «رو به راه» 🪴 https://eitaa.com/rooberaah ━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─
رو به راه... 👣
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «تـــــــولد در تـــــوکیو» ⏪ بخش ۲۲: ماجرای مسلمان شدنم را برایش تعریف کردم. پ
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «تـــــــولد در تـــــوکیو» ⏪ بخش ۲۳: بعد از این اتفاق‌ها دقتم روی منابع و متن‌های اسلامی بیشتر شده بود. زبان عربی را دست و پا شکسته یاد گرفته بودم و وقتی قرآن می‌خواندم سعی می‌کردم خودم هم لغاتش را از توی فرهنگ لغت عربی در بیاورم و معنی کنم. وقتی آیات معنی می‌شد با ترجمه ژاپنی مقایسه‌شان می‌کردم و درست و غلطش را در می‌آوردم. یک بار وقتی به آیه ی «انما ولیکم الله و رسوله والذین آمنوا الذین یقیمون الصلاة و یؤتون الزکات و هم راکعون» رسیدم دیدم ترجمه ی ژاپنی قرآن کلمه راکعون را سجده کنندگان ترجمه کرده. آن موقع نماز خواندن را یاد گرفته بودم و می‌دانستم رکوع با سجده تفاوت دارد. فهمیدم ترجمه ی ژاپنی غلط دارد. کار سختی نبود. هر کسی که نماز خواندن بلد باشد، حتی اگر زبان عربی را یاد نگرفته باشد می‌فهمد این جای ترجمه اشکال دارد. یک بار دیگر وقتی به آیه ی «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت و يطهرکم تطهرا» رسیدم دیدم اهل بیت را زنان پیامبر ترجمه کرده در صورتی که در فرهنگ لغت نوشته بود، خانواده. برایم سؤال شد و شروع به تحقیق درباره ی واژه ی اهل بیت کردم. ترجمه‌های مختلف این آیه را بررسی کردم. ترجمه ی ژاپنی و انگلیسی. نظریات متفاوت بود. یکی نوشته بود، زنان پیامبر یکی نوشته بود صحابه ی پیامبر، یکی نوشته بود خاندان پیامبر و... وقتی دیدم نظریات این قدر مختلف است رفتم دنبال این که هر ترجمه مال چه کسی است؟ و آخر سر متوجه شدم بهترین ترجمه که با تحقیقاتم سازگارتر است، مال یک مترجم شیعه است. دیدم انگار شیعیان نسبت به دیگران به متن قرآن وفادارترند. آن جا بود که ترغیب شدم منابع شیعه درباره ی قرآن را هم مطالعه کنم. تارنما (سایت)‌های زیادی را گشتم. به زبان ژاپنی که چیزی وجود نداشت، ولی به انگلیسی که جستجو کردم منابع بسیاری پیدا شد توی یکی از همین تارنما‌های شیعه، به زبان انگلیسی بود که متوجه شدم شأن نزول آیه ی ولایت درباره حضرت علی(ع) است. فهمیدم حضرت علی(ع) انگشترشان را در رکوع نماز به گدایی بخشیده است. خیلی لذت بردم گفتم که انسان بزرگی بوده اند. بعد از آن با آیه ی مباهله آشنا شدم که پیامبر(ص) برای رفتن به مباهله، حضرت زهرا(س) را به عنوان زنان و امام حسن و امام حسین(ع)را به عنوان فرزندان و حضرت علی را به عنوان «نفس» خود انتخاب کرده اند. در تارنمای دیگری با احادیثی آشنا شدم که خیلی به هم ریختم. حدیث ثقلین و حدیثی که می‌گفت اگر امام زمانت را نشناسی و بمیری به مرگ جاهلیت مرده‌ای. خیلی عصبانی‌ام کرد. با خودم گفتم من بعد از اسلام آوردنم این همه اذیت شدم و سختی کشیدم. مشکلاتی که با خانواده پیدا کردم و فشارهایی که مردم و پلیس برای حجابم برایم به وجود آوردند. همه ی این‌ها را تحمل کردم که بندگی خدا را کرده باشم، ولی حالا این احادیث داشتند می‌گفتند: «اگر امامت را نشناسی تمام کارهایی که کرده ای انگار هیچ بوده و به مرگ جاهلیت مرده ای.» یا حدیث ثقلین می‌گفت: «اگر اهل بیت را در کنار قرآن نداشته باشی گمراه می‌شوی.» من اسلام آورده بودم که گمراه نباشم، ولی حالا با تعریف جدیدی از اسلام رو به رو شده بودم که هر کاری را که تا به حال برای اسلام انجام داده بودم بدون نتیجه می‌دانست. خیلی عصبانی شدم. البته از دست احادیث عصبانی نشدم. از دست کسانی عصبانی شدم که نگذاشته بودند این احادیث به دست ما برسد. این همه سایت اسلامی وجود داشت ولی توی هیچ کدامشان از این احادیث خبری نبود. نمی‌خواستند مردم این‌ها را بخوانند. نمی‌خواستند مردم از حقیقت خبردار شوند. این بود که مرا این قدر عصبانی می‌کرد. این ظلمی بود که داشت به انسانیت می‌شد. آن قدر به هم ریختم که یک هفته از خواب و خوراک افتادم. بعد از آن به محض این که حالم کمی بهتر شد، تصمیم گرفتم شیعه شوم. ◀️ ادامه دارد ... ................................. 🌳 💠 «زندگی زیباست» http://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba ┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄