خوشنویسی
ما درس صداقت و صفا می خوانیم
آیین محبت و وفا می دانیم
زین بی هنران سفله ای دل مخروش
کانها همه می روند و ما می مانیم
🏡 خانه ی هنر / «رو به راه»
🪴 https://eitaa.com/rooberaah
━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖌 نقاشی پرنده (آبرنگ)
🔹هنرڪده
🔹 https://eitaa.com/rooberaah
┄⊰𖣐⊱┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄
🎞 «فراری»
عنوان مجموعه ای است که این روز ها از شبکه یک سیما پخش می گردد و داستان زندگی شخصیتی با نام «هادی» و در واقع نوجوانی تا بزرگ سالی یک شهید مدافع حرم از سال ۱۳۷۶ تا ۱۳۸۵ را روایت میکند.
پرداخت به جنبه های زیست فرهنگی و اجتماعی، عوامل تربیت و سلوک یک شهید هم عصر ما ، نگاه تازه و قابل توجهی است که در این سریال دیده شده و ناشی از سال ها کنکاش در میان تاریخ شفاهی خانواده های شهدای مدافع حرم است که امروز در قالب چنین سریالی عرضه گردیده است
شاید یکی از عوامل کمتر دیده شدن سریال ، پخش قسمت های نخست در دهه اول محرم و مقارن با ساعت شرکت عموم مردم در مراسمات بوده و الآن فرصت پرداخت به این سریال با موضوع ارزشمند است. به هر حال پخش این مجموعه هنوز به نیمه نرسیده و مخاطبان می توانند خود را با سیر داستان و ماجراهای آن همراه کنند.
این مجموعه هر شب ساعت ۲۲:۱۵ از شبکه یک سیما در حال پخش است.
🏡 خانه ی هنر / «رو به راه»
🪴 https://eitaa.com/rooberaah
━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─
رو به راه... 👣
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «تـــــــولد در تـــــوکیو» ⏪ بخش ۲۱: «فصل ششم» غذا توی دهانم بود و نمیتوانستم
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📚 «تـــــــولد در تـــــوکیو»
⏪ بخش ۲۲:
ماجرای مسلمان شدنم را برایش تعریف کردم.
پرسید:
«مکه هم رفتهای؟»
گفتم:
«نه.»
او با خانوادهاش به مکه رفته بود. از سفرش به مکه گفت و از خانوادهاش.
میگفت پدرش مدتی توی ژاپن کار میکرده. طراح ساختمان بوده است.
بعد شروع کرد به توضیح دادن درباره ی اسلام و آخر سر گفت همه ی کسانی که ادعای مسلمانی دارند، مسلمان نیستند. تأکید داشت حواسم را جمع کنم با آن ها دوست نشوم. میگفت بیشترشان در کشورهایی مثل ایران و عراق و بحرین زندگی میکنند. اولین باری بود که داشتم این حرفها را میشنیدم. خیلی علاقهای به این بحث نداشتم و نمیخواستم بیشتر ادامه پیدا کند.
گفتم:
«باشه و بحثمان همان جا تمام شد.»
چند روز بعد سفرمان تمام شد و بلیط گرفتیم برگردیم. تمام این مدت حرفهای آن دختر توی ذهنم بود. خیلی فکرم را درگیر کرده بود. کنجکاو شده بودم ببینم این مسلمانهایی که میگفت توی ایران و بحرین زندگی میکنند چه جور اسلامی دارند که از نظر او مسلمان نیستند.
وقتی برگشتیم شروع کردم به تحقیق درباره ی اسلامی که در ایران هست. فهمیدم ایرانیها شیعه هستند. قبلاً هم کلمه ی شیعه و سنی را شنیده بودم، ولی خیلی برایم جدی نبود که دربارهاش تحقیق کنم. فکر میکردم چیز خیلی خاصی نیست. نسبت به آن حساس نبودم.
شروع کردم به تحقیق درباره ی مذهب شیعه و درباره شیعه نظرخواهی کردم. اکثر سنیها میگفتند از فکر شیعه بیا بیرون و اصلاً حرف شیعیان را گوش نده. میگفتند شیعیان فرقه ی گمراهی هستند و اگر به حرفشان گوش بدهی گمراه میشوی. ولی شیعیان میگفتند ما در اسلام فرقههای متفاوتی داریم که یکی از آنها شیعه است. خودتان درباره ی فِرَق اسلامی مطالعه کنید و بعد از تحقیق هر کدام را که فکر میکنید درست و برحق است انتخاب کنید.
از این حرف شیعیان خیلی خوشم آمد. قرآن در سوره ی بقره میفرماید: «لا اکراه فی الدین. قد تبین الرشد من الغی.» یعنی حقیقت روشن است و می توانید کسی را وادار به دوست داشتن دینی کنید. هر کسی تحقیق میکند و خودش آن چیزی را که فکر میکند صحیح و مطابق حقیقت است انتخاب میکند. دیدم حرف شیعیان به این آیه ی قرآن نزدیکتر است. این که گفتند خودت مطالعه و تحقیق کن و تصمیم بگیر، نیامدند بگویند:
«ما بر حقیم و کس دیگری اگر حرفی میزند گمراه است و به حرفش گوش نده.»
شیعهها آن قدر برحق بودنشان اعتماد داشتند که برایم چیزی را توضیح ندادند. گفتند خودت مطالعه کن و ببین کدام حق است یعنی به حرف و باورشان اطمینان داشتند. نمیخواستند چیزی را وارونه جلوه بدهند. حس کردم شیعیان بیشتر مطابق قرآن حرف میزنند و آن جا بود که اولین جرقه توی دلم زده شد. البته از قبل پیش زمینههایی داشتم. مثلاً در کتابچهای که از مرکز اسلامی توکیو گرفته بودم نوشته بود، زمانی که پیامبر رحلت کرد همه در حال کار و بار خود بودند و به مراسم تشییع جنازه ی پیامبر نرفتند به جز یک نفر. شخصی به نام علی بن ابی طالب. وقتی این را خواندم با خودم گفتم چه کار زشتی کردند که به تشیع جنازه نرفتند. چون ما در ژاپن رسممان این است که وقتی کسی میمیرد به تشییع جنازهاش میرویم. حتی اگر مرده از اقوام و آشنایان دور باشد باز هم رسم است به تشییع جنازه بروند.
اگر کسی نرود خیلی زشت است. آن جا بود که از شخصیت علی بن ابی طالب خوشم آمد و از آنهایی که به تشییع جنازه نرفتند بدم آمد.
با خودم گفتم مگر یک تشییع جنازه چه قدر وقت میگیرد که اگر در آن شرکت کنند حکومت اسلامی به خطر بیفتد؟ آن روز که این را خواندم رفتم توی یک تارنمای اسلامی انگلیسی زبان نوشتم کار آنهایی که در مراسم تشییع جنازه ی پیامبر شرکت نکردند اشتباه بود و با این کارشان به پیامبر بیاحترامی کردند.
به محض این که نظرم روی تارنما قرار گرفت همه آمدند گفتند:
«این چه حرفی است میزنید! غیبت نکنید! شما مسلمان شدهاید و دیگر نباید غیبت کنید و این حرف شما مصداق غیبت است.»
آن موقع بود که فهمیدم اینها جواب خاصی ندارند.
◀️ ادامه دارد ...
.................................
🌳 #بوستان_داستان
💠 «زندگی زیباست»
http://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba
┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
#تذهیب حاشیه
🏡 خانه ی هنر / «رو به راه»
🪴 https://eitaa.com/rooberaah
━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─
👋 مراحل طراحی یک دست
🔹هنرڪده
🔹 https://eitaa.com/rooberaah
┄⊰𖣐⊱┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄
#خوشنویسی
🏡 خانه ی هنر / «رو به راه»
🪴 https://eitaa.com/rooberaah
━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کودک کش ها در المپیک
🔺هنرکــده
https://eitaa.com/rooberaah
🔻
رو به راه... 👣
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «تـــــــولد در تـــــوکیو» ⏪ بخش ۲۲: ماجرای مسلمان شدنم را برایش تعریف کردم. پ
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📚 «تـــــــولد در تـــــوکیو»
⏪ بخش ۲۳:
بعد از این اتفاقها دقتم روی منابع و متنهای اسلامی بیشتر شده بود.
زبان عربی را دست و پا شکسته یاد گرفته بودم و وقتی قرآن میخواندم سعی میکردم خودم هم لغاتش را از توی فرهنگ لغت عربی در بیاورم و معنی کنم. وقتی آیات معنی میشد با ترجمه ژاپنی مقایسهشان میکردم و درست و غلطش را در میآوردم.
یک بار وقتی به آیه ی «انما ولیکم الله و رسوله والذین آمنوا الذین یقیمون الصلاة و یؤتون الزکات و هم راکعون» رسیدم دیدم ترجمه ی ژاپنی قرآن کلمه راکعون را سجده کنندگان ترجمه کرده. آن موقع نماز خواندن را یاد گرفته بودم و میدانستم رکوع با سجده تفاوت دارد. فهمیدم ترجمه ی ژاپنی غلط دارد. کار سختی نبود. هر کسی که نماز خواندن بلد باشد، حتی اگر زبان عربی را یاد نگرفته باشد میفهمد این جای ترجمه اشکال دارد.
یک بار دیگر وقتی به آیه ی «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت و يطهرکم تطهرا» رسیدم دیدم اهل بیت را زنان پیامبر ترجمه کرده در صورتی که در فرهنگ لغت نوشته بود، خانواده. برایم سؤال شد و شروع به تحقیق درباره ی واژه ی اهل بیت کردم.
ترجمههای مختلف این آیه را بررسی کردم. ترجمه ی ژاپنی و انگلیسی. نظریات متفاوت بود. یکی نوشته بود، زنان پیامبر یکی نوشته بود صحابه ی پیامبر، یکی نوشته بود خاندان پیامبر و... وقتی دیدم نظریات این قدر مختلف است رفتم دنبال این که هر ترجمه مال چه کسی است؟
و آخر سر متوجه شدم بهترین ترجمه که با تحقیقاتم سازگارتر است، مال یک مترجم شیعه است. دیدم انگار شیعیان نسبت به دیگران به متن قرآن وفادارترند. آن جا بود که ترغیب شدم منابع شیعه درباره ی قرآن را هم مطالعه کنم.
تارنما (سایت)های زیادی را گشتم. به زبان ژاپنی که چیزی وجود نداشت، ولی به انگلیسی که جستجو کردم منابع بسیاری پیدا شد توی یکی از همین تارنماهای شیعه، به زبان انگلیسی بود که متوجه شدم شأن نزول آیه ی ولایت درباره حضرت علی(ع) است. فهمیدم حضرت علی(ع) انگشترشان را در رکوع نماز به گدایی بخشیده است. خیلی لذت بردم گفتم که انسان بزرگی بوده اند. بعد از آن با آیه ی مباهله آشنا شدم که پیامبر(ص) برای رفتن به مباهله، حضرت زهرا(س) را به عنوان زنان و امام حسن و امام حسین(ع)را به عنوان فرزندان و حضرت علی را به عنوان «نفس» خود انتخاب کرده اند.
در تارنمای دیگری با احادیثی آشنا شدم که خیلی به هم ریختم. حدیث ثقلین و حدیثی که میگفت اگر امام زمانت را نشناسی و بمیری به مرگ جاهلیت مردهای. خیلی عصبانیام کرد. با خودم گفتم من بعد از اسلام آوردنم این همه اذیت شدم و سختی کشیدم. مشکلاتی که با خانواده پیدا کردم و فشارهایی که مردم و پلیس برای حجابم برایم به وجود آوردند. همه ی اینها را تحمل کردم که بندگی خدا را کرده باشم، ولی حالا این احادیث داشتند میگفتند:
«اگر امامت را نشناسی تمام کارهایی که کرده ای انگار هیچ بوده و به مرگ جاهلیت مرده ای.»
یا حدیث ثقلین میگفت:
«اگر اهل بیت را در کنار قرآن نداشته باشی گمراه میشوی.»
من اسلام آورده بودم که گمراه نباشم، ولی حالا با تعریف جدیدی از اسلام رو به رو شده بودم که هر کاری را که تا به حال برای اسلام انجام داده بودم بدون نتیجه میدانست.
خیلی عصبانی شدم. البته از دست احادیث عصبانی نشدم. از دست کسانی عصبانی شدم که نگذاشته بودند این احادیث به دست ما برسد. این همه سایت اسلامی وجود داشت ولی توی هیچ کدامشان از این احادیث خبری نبود. نمیخواستند مردم اینها را بخوانند. نمیخواستند مردم از حقیقت خبردار شوند. این بود که مرا این قدر عصبانی میکرد. این ظلمی بود که داشت به انسانیت میشد. آن قدر به هم ریختم که یک هفته از خواب و خوراک افتادم. بعد از آن به محض این که حالم کمی بهتر شد، تصمیم گرفتم شیعه شوم.
◀️ ادامه دارد ...
.................................
🌳 #بوستان_داستان
💠 «زندگی زیباست»
http://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba
┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نقاشی روی چوب
🔹هنرڪده
🔹 https://eitaa.com/rooberaah
┄⊰𖣐⊱┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄
6_144228439740983494.mp3
6.62M
🎧 خدای من
🎼 #موسیقی
🔹هنرڪده
⇨ https://eitaa.com/rooberaah
🔹⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧
#مناجات
🏡 خانه ی هنر / «رو به راه»
🪴 https://eitaa.com/rooberaah
━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─
رو به راه... 👣
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «تـــــــولد در تـــــوکیو» ⏪ بخش ۲۳: بعد از این اتفاقها دقتم روی منابع و متنها
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📚 «تـــــــولد در تـــــوکیو»
⏪ بخش ۲۴:
بعد از شیعه شدن، نماز را به روش شیعه یاد گرفتم. خیلی سخت نبود. تفاوتهای کمی نسبت به نماز اهل سنت داشت. دعاها را هم یاد گرفتم. عاشق دعا شدم. هر وقت جایی تنها میشدم دعا میخواندم. خیلی لذتبخش بود. البته زبان عربی ام آن قدر خوب نبود که خودم بتوانم به راحتی از روی متن دعا بخوانم.
فایل صوتی دعا را بارگیری کرده بودم و همزمان هم گوش میدادم و هم ترجمهاش را میخواندم. خیلی برایم شیرین بود. هر وقت دعا میخواندم حس تنها بودنم از بین میرفت.
قبل از شیعه شدنم با دعای «یستشیر» آشنا شده بودم اما فکر نکرده بودم راوی این مناجات هم یک فرد خاص است. فقط اولش شگفت زده شدم. از بس این دعا زیبا بود. از بس در آن معارف الهی وجود داشت.
«...من شهادت میدهم که تنها تو خدایی،
بالابرندهای برای آنچه بر زمین نشاندی نیست
و نه زمین زنندهای هست برای آنچه تو بالا بردهای
و نه عزت بخشی هست برای آن که تو خارش کردهای
و خوار کنندهای نیست برای آن که تو عزیزش نمودهای.»
حس کردم دعای یستشیر، یک دعای معمولی نیست. قرآن نیست، ولی متن معمولی هم نیست. با خودم گفتم حتماً انسان عالمی این دعا را نوشته است. بعد از شیعه شدنم فهمیدم این دعا را پیامبر (ص) به حضرت علی (ع) یاد دادهاند. این دعا را هر کس بخواند فطرتش بیدار میشود. هر کس بخواند لذت میبرد. خیلی زیباست.
دومین دعایی که شناختم دعای «توسل» بود. بعد از آن با دعاهای کمیل و مشلول و عهد و زیارت عاشورا آشنا شدم. هر کدام از این دعاها برایم یک حسی داشت.
در دعای توسل حس میکردم مستقیم دارم با اهل بیت(ع) صحبت میکنم. در دعای مشلول با پیامبران دوست میشدم.
«...ای برطرف کننده ی رنج ایوب،
ای آمرزنده ی داوود،
ای بالابرنده ی عیسی بن مریم و رهایی بخش او از دست یهود،
ای پاسخ دهنده به ندای یونس در دل تاریکیها...»
به این فراز که میرسیدم فکر میکردم خدایی که صدای یونس را در دل تاریکی و در دل نهنگ شنید حتما صدای من را هم میشنود. منی که جایی میان این همه تاریکی و ظلمت تنها مانده بودم و غریب.
بعد از دعای کمیل سعی میکردم از گناهان کاملاً دوری کنم و حس میکردم چه قدر در برابر خدا کوچک و ضعیفم.
«... ولا یُمکِنُ الفِرارُ مِن حُکومَتِک:
هیچ کس توان گریختن از حاکمیت تو را ندارد...»
غیر از دعا خواندن، هر روز به اهل بیت سلام میدادم. میدانستم جواب سلام واجب است و معصوم به انجام دادن واجباتش مقید است. میدانستم وقتی سلام میدهم اهل بیت جوابم را میدهند برای همین هر روز بهشان سلام میدادم.
به امام زمان سلام مخصوص میدادم. هر روز صبح بعد از دعای عهد به امام زمان سلام میدادم و با ایشان درد دل میکردم.
بعد از این که خوب درباره ی شیعه مطالعه کردم، دلم برای شیعه سوخت. این که چه قدر مطالب عمیق زیبایی در شیعه هست و هیچ کدامشان به مردم دنیا نمیرسد. داشتم میفهمیدم دستهایی هست که نمیگذارند این معارف به مردم برسد. اگر هم کسی بخواهد خودش درباره ی شیعه تحقیق کند، حتماً باید زبان انگلیسی بلد باشد. برای همین بود که تصمیم گرفتم مقالاتی را که درباره ی شیعه میخواندم به زبان ژاپنی ترجمه کنم و در صفحه ی شخصی ام قرار دهم. شروع کردم به ترجمه ی مقالات مختلف و در بین آن قرآن و دعاهای زیبای شیعه را هم ترجمه میکردم.
هر مقالهای که میخواندم و فکر میکردم تأثیرگذار است ترجمه میکردم. زیارت عاشورا را هم ترجمه کردم. البته زبان عربی که بلد نبودم ولی چند ترجمه متفاوت انگلیسی را مقایسه میکردم و ترجمهای را که صحیحتر بود به ژاپنی ترجمه می کردم.
◀️ ادامه دارد ...
.................................
🌳 #بوستان_داستان
💠 «زندگی زیباست»
http://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba
┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
🌷شهید القدس «اسماعیل هنیه»
🔰 اثر کیان فرمند
🔺هنرکــده
https://eitaa.com/rooberaah
🔻
رو به راه... 👣
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «تـــــــولد در تـــــوکیو» ⏪ بخش ۲۴: بعد از شیعه شدن، نماز را به روش شیعه یاد گرف
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📚 «تـــــــولد در تـــــوکیو»
⏪ بخش ۲۵:
«فصل هفتم»
روزنامه ی نیازمندیها را تا کردم و گذاشتم روی میز. سرم را بین دستانم گرفتم و فشار دادم. بعد چنگ انداختم لای موهایم و با نوک انگشتهایم که ناخنهایش را تازه گرفته بودم، کف سرم را خاراندم. هرچه به عقلم فشار آوردم چیزی به ذهنم نرسید. نبود که نبود. شغلی که به کارم بیاید پیدا نمیکردم. اکثر شرکتها دنبال استخدام خانمهای زیباپوش و جذاب بودند. دنبال خانمهایی که کت و دامن تنگ و جذب بدن بپوشند و با هزار عشوه، محصولاتشان را معرفی کنند، یا خانمهایی که با آرایشهای غلیظ پشت میز فروش بنشینند و مشتری و ارباب رجوع دل از دلش برود و خواسته یا ناخواسته جنسشان را بخرد.
مطمئناً کسی را که از حجابش کوتاه نیاید نمیخواستند. پدرم که متوجه به هم ریختگیام شده بود، صدایم کرد گوشه ی تالار پذیرایی و گفت:
«تو که تدریس زبان انگلیسی ات را میکنی، دنبال کار گشتنت برای چیه؟
گفتم:
«میخواهم بیشتر پول در بیاورم.»
گفت:
«من هر چه قدر بخواهی بهت می دم.»
از بچگی دوست داشتم مستقل باشم. دوست نداشتم با پول پدرم زندگی کنم. برای همین چند لحظهای درنگ کردم و گفتم:
«میخواهم روی پای خودم باشم.»
چشمهایش برق زد. از حرفم خوشش آمده بود.
گفت:
«یکی از دوستانم دنبال منشی برای دفتر وکالتش میگردد. لازم نیست لباسهای خیلی باز بپوشی، ولی با شال و کلاه هم نباید بروی.»
گفتم:
«از این کارها صدتاش توی روزنامه هست، دنبال کاری هستم که بتوانم به قول شما شال و کلاه کنم.»
چایش را هورت کشید. از پشت فنجان که هنوز نزدیک لبهایش بود، گفت:
«خب دنبال کاری باش که لباس رسمی اش شال و کلاه باشه.»
خندید و بلند شد و رفت.
اولش خندیدم، ولی بی درنگ برق از سرم پرید. چرا به فکر خودم نرسیده بود. سریع پریدم روی مبل و روزنامه را از روی میز برداشتم. باید دنبال آگهیهایی میگشتم که لباس رسمیشان کلاه داشته باشد. مشاغلی که با خوراکیها سر و کار داشتند، معمولا باید از لباسهایی استفاده میکردند که کلاه داشته باشد تا مویشان توی غذا نیفتد.
یک آگهی استخدامی آشپزخانه ی یک مهمانسرا پیدا کردم و یک استخدامی کارخانه ی تولید «موچی». به احتمال زیاد هر دو لباس رسمی داشتند. اداره ی بهداشت، اجبار کرده بود همه ی کارکنان شرکتهای تولید مواد غذایی لباس سرتاپا پوشیده داشته باشند.
به هتل که زنگ زدم گفتند نیروی مورد نیازشان را گرفته اند، ولی کارخانه هنوز نیرو استخدام میکرد. قرار شد فردا صبح اول وقت بروم آن جا.
صبح با صدای دیلینگ دیلینگ ساعت کوکی قدیمی پدرم از خواب بلند شدم و صبحانه خورده نخورده از خانه زدم بیرون. با این که هنوز یک ساعت تا قرار مانده بود، دلهره داشتم دیر برسم. سوار اتوبوس شدم و نیم ساعتی زودتر از وقت به کارخانه رسیدم. برای نگهبان کارخانه توضیح دادم برای استخدام آمدهام و او هم به دفتر مدیر راهنمایی ام کرد و گفت منتظر باشم تا مدیر از راه برسد.
روی صندلی چرمی نشستم. صدای جیرجیر چرم بلند شد. سرم را روی پشتی صندلی به عقب خم کردم و گردنم را استراحت دادم. بوی موچی تا توی دفتر مدیر هم میآمد. یاد موچیهای مادرم افتادم. برنج را میجوشاند و خمیر میکرد. بعد که خمیرها خشک میشد، کباب میکرد. آدم دلش میخواست انگشتانش را هم بخورد از بس خوشمزه میشد.
◀️ ادامه دارد ...
.................................
🌳 #بوستان_داستان
💠 «زندگی زیباست»
http://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba
┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
رو به راه... 👣
🌷شهید القدس «اسماعیل هنیه» 🔰 اثر کیان فرمند 🔺هنرکــده https://eitaa.com/rooberaah 🔻
🔹جبهه حق...
#ابراهیم میدهد،
#اسماعیل میدهد،
اما اراده خداوند بر امامت مستضعفان قرار گرفته...
💎وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ
«سوره ی قصص آیه ۵»
💎إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ مُنْتَقِمُونَ
«سوره ی سجده آیه ی ۲۲»
🔹 https://splus.ir/roo_be_raah
┄⊰𖣐⊱┄┄┄┄┄┄┄┄┄
خوشنویسی
🏡 خانه ی هنر / «رو به راه»
🪴 https://eitaa.com/rooberaah
━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─
🎨 نقاشی (رنگ و روغن)
💐 «به یاد همه ی مادر بزرگ های آسمانی»
🔹هنرڪده
🔹 https://eitaa.com/rooberaah
┄⊰𖣐⊱┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄