@fanoos Arame man.mp3
2.03M
.:
🎶 آرامِ مــن!
🎙 محمـد معتمدی
#موسیقی
🔹هنرڪده
⇨http://eitaa.com/rooberaah
🔹⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧
🎊 مبارکشون باشه، خیلی به هم می آن! ☺️
#نقاشی_خدا
🏡 خانه ی هنر
⇨http://eitaa.com/rooberaah
🔹⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧
.:
🌺 هر قدر به طبیعت نزدیک شوی،
زندگانی شایسته تری را پیدا میکنی.
«نیما یوشیج»
نفس بکش...
عطر یاس را حس می کنی.🌸
🏡 خانه ی هنر
⇨ http://eitaa.com/rooberaah
🔹⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧
.:
🎨 #نقاشی (رنگ روغن)
🏡 خانه ی هنر
⇨ http://eitaa.com/rooberaah
🔹⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☁«تا توانی رفعِ غم از چهره ی غمناک کن»
🎞 #فیلم_کوتاه
🏡 خانه ی هنر
⇨ https://splus.ir/roo_be_raah
🔹⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧
🎨 #نقاشی
نماز حجت ابن الحسن بر پیکر پدرشان امام حسن عسکری (درود خداوند برایشان)
اثر: حسن روح الامین
🔹هنــــرڪـده
⇨ http://eitaa.com/rooberaah
🔹⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧
👚پوشش زنان مازندران
🏡 خانه ی هنر
⇨ http://eitaa.com/rooberaah
🔹⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧
رو به راه... 👣
.: ┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📒 «خاطرات سفیر» ⏪ بخش ۵۳ : - من می دونم که آخر الزمان یه نفر می آد... یعنی شنیده
.:
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📒 «خاطرات سفیر»
⏪بخش۵۴:
«ادیبانه...»
واقعاً می خوام بدونم اگه شما جای من بودید چه کار می کردید؟ توی یه همچین موقعیتی، به همین بدی... بگذارید از پنج شش ساعت قبلش بگم.
صبح شنبه در حال آماده کردن یک ارائه ی جذاب برای روز دوشنبه بودم. در حالی که برای صفحاتم طراحی های جور واجور انجام می دادم یه تصنیف زیبا هم گوش میکردم که مغی در زد. بعد از کسب اجازه، اومد توی اتاق که دیدم پشت سرش امبروژا هم هست. نفری یک مشت هله هوله توی مشتشون بود و خرت خرت می خوردن. به وضوح بیکار و علاف بودن و اومده بودن ببینن چه طور می تونن سرگرم بشن!
مغی گفت:
«چه کار می کنی؟»
گفتم:
«دوشنبه ارائه دارم.»
امبروژا گفت:
«اووووووه... حالا کو تا پس فردا!»
گفتم:
«نه بابا... هزار تا کار دیگه هم دارم.»
مغی گفت:
«پنج تاش رو بگو!»
امبروژا گفت:
«نه، صبر کن من زمان می گیرم تو تند تند پنج تاش رو بگو.»
گفتم:
«خدایا... بیاید بشینید کمکم کنید به جای این حرف ها!»
ظاهراً با بخش اول جمله م موافق بودن و بخش دومش نه. چون اومدن و نشستن؛ اما کمکی نکردن!
مغی گفت:
«چه قدر موسیقیت قشنگه! چی داره می گه؟»
نگاهشون کردم. هر دو روی تخت من جا خوش کرده بودن و زل زده بودن به من و منتظر باز شدن دهن من بودن. دیدم تلاش فایده ای نداره و اون هایی که من می بینم بیرون برو نیستن. با خودم گفتم: «عیبی نداره!»
توفیق بیش از حد تصور اجباری بود و من مجبور بودم به جای طراحی صنعتی یه کمی ادبیات مرور کنم. شروع کردم به ترجمه ی شعر.
دو سه بیت که ترجمه کردم امبروژا گفت:
«بگذارید یه شعر قشنگ انگلیسی براتون بخونم. فقط، مغی، تو اگه نفهمیدی، بگو فرانسه ش رو هم بگم!»
بعد یه چند بیتی خوند. از شما چه پنهون، بد هم نبود.
من که خودم اهل شعر و شاعری بودم، اون ها هم که با احترام دو جفت گوش مفت در اختیارم گذاشته بودن، دیدم وقتشه که یکی از برگهای برنده ایران رو رو کنم. گفتم:
«البته ادبیات در ایران جایگاه خاصی داره. ما شعرایی داریم که منحصر به فردن و جداً برای من سخته که مفاهیم شعرهاشون رو براتون به فرانسه بگم. چون خیلی فراتر از ظاهر شعر، محتوا دارن.»
بعد یه کم درباره ی صنایع ادبی گفتم و ردیف و قافیه رو توضیح دادم که البته باهاش آشنا بودن. یه کم هم درباره ی جناس های ادبی گفتم و نمونه بیت هایی رو براشون خوندم که خوب شیرفهم بشن درباره ی چی صحبت می کنم.
اواسط سخنوری شاعرانه ی من، سیلون هم، که دنبال مغی می گشت، به جمع سه نفره ما اضافه شد. سیلون با این که دانشجوی دکترای تاریخ بود. در حیطه ی ادبیات هم دستی بر آتش داشت. موضوع بحث ما که دستگیرش شد، شروع کرد به تعریف و تمجید از ادبیات ایران و با سربلندی توضیح می داد که شاعرهایی مثل حافظ و فردوسی رو می شناسه و چی و چی و چی...
از این که می دونست چی به چیه کلی کیف کردم.
من هم سنگ تموم گذاشتم و درباره ی این که کلاً چه قدر مردم ما آدم های فرهیخته ای هستن صحبت کردم. دوباره چند بیت شعر هم خوندم حالیشون کردم که شعری که خوندم خیلی قشنگه و مضامین بسیار ویژه ای داره و طبیعیه که لازمه ی فهم ارزش اون اشعار اینه که شنونده هم از نظر ادبیات، فرهنگی غنی داشته باشه. همین سه مورد کافی بود تا باعث بشه با هر بیتی که می خونم همگی بَه بَه و چَه چَه کنن! دیوان حافظ به دست، دنبال بیت های قابل فهم و البته قابل ترجمه بودم و الحق چه بیت هایی ویژه ای خوندم. موجی از عشق و شیفتگی از سوی دو فرانسوی و یه آمریکایی به سمت ادبیات ایران روانه بود.
اون قدر از «لایههای پنهان» اشعار فارسی گفتم و تحسین کنان اشعار سنگین و وزینمون رو به رخشون کشیدم که در پایان جلسه ی ادبیمون هر سه نفر جامه دران و برسرزنان اتاقم رو ترک کردن! اگر تصور کردید بعدش تونستم به آماده کردن ارائه م برسم، سخت در اشتباهید...
چند ساعت از این حکایت گذشت. عصر در حالی که دوباره تصمیم گرفته بودم بشینم اون مطالب نفرین شده رو تموم کنم، صدای در اتاقم اومد.
- نیلوووووو
آخه این چه طرز صدا کردنه؟ صدای امبروژا بود!
⏪ ادامـه دارد...
………………………………………
🌳 #بوستان_داستان
💠 زندگی زیبا
http://eitaa.com/rooberaah
┄┅══✼🍃🌷🍃✼══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.:
#موسیقی
#پویانمایی
🏡 خانه ی هنر
⇨ http://eitaa.com/rooberaah
---------------------🌹------------------------
.:
🔹 تاریخ به روایت شیشه و سفال
💢 موزه ی #آبگینه و #سفالینه ، گنجینهای از ظروف شیشهای و سفالی از هزارههای پیش از میلاد تا دوران معاصر ایران است. این موزه در بنای تاریخی قوامالسلطنه در خیابان سی تیر تهران، نرسیده به خیابان جمهوری قرار دارد.
📸 عکس: مهدی وحیدی
💠 هنرکده
💠http://eitaa.com/rooberaah
💠
رو به راه... 👣
.: ┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📒 «خاطرات سفیر» ⏪بخش۵۴: «ادیبانه...» واقعاً می خوام بدونم اگه شما جای من بودید
.:
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📒 «خاطرات سفیر»
⏪بخش ۵۵:
...درِ اتاق رو باز کردم امبروژا گفت:
«می شه بدویی بیایی توی سالن تلویزیون؟ بدو... بدو...»
گفتم:
«چه خبره؟ چه قدر هولی!»
- بدو یکی از شبکه ها داره یه موسیقی ایرانی پخش می کنه. بچه ها توی سالن نشستن که تو بیایی برامون ترجمه کنی. درسته که اون ارائه دوباره در بدو شروع ساکت و خاموش موند، دیدم واقعاً یه فرصت طلاییه و چی بهتر از یه مانور تبلیغی دیگه درباره ی کشور ادیب و ادبیات دوستم. در اتاقم رو قفل کردم. امبروژا از ترس این که بخشهای زیادی از شعر رو از دست بده دست من رو می کشید و توی اون راهروی نسبتاً تنگ می دوید.
تقریباً بخش اعظمی از بچههای طبقه ی ما توی سالن بودن؛ مغی، ریاض، نائل، ویدد، سیلون، کریستف، ژولین، دینش، و...
به صفحه ی تلویزیون اشاره کرد و با خوشحالی گفت:
«می شه این رو برامون ترجمه کنی؟ فکر کنم ایرانیه.»
چشمم افتاد به صفحه ی تلویزیون. با خودم گفتم:
«این دیگه کیه؟»
بچه ها در سکوت کامل بودن تا تمرکز من به هم نخوره و یک وقت چیزی از کلمات رو جا نندازم و من چشمم به حرکات بی ربط خواننده بود و...
و از همه مهم تر شعری که قرار بود برای اون جمع ادیب و علاقمند ترجمه کنم. خواننده می خوند:
تیکه تیکه کردی دل منو
سر به سرم نذار دیگه می خوامت (!)
تیکه تیکه بردی دل منو
در به درم کردی، تو رو، تو رو می خوامت
بیا تو، خودت بیا تو
فقط تو بیا پهلوی من
و...
و این مفاهیم عمیق رو یه شصت باری خوند. عجب زحمتی کشیده بود شاعر! با خودم گفتم:
«چیه این درسته که ترجمه کنم؟ که اصلا ارزش داشته باشه وقت بذارم برای ترجمه ش؟»
اما نگاه همه به من بود؛ «فلاکت» به تمام معنا!
مغی گفت:
خب بگو دیگه! داره چی می گه؟»
گفتم:
«در واقع داره می گه که... ماجرا اینه که... یعنی خطاب به طرف مقابل داره می گه که از شدت علاقه به تو قلبم تیکه تیکه شده... و این که سر به سرم نذار، دیگه تو رو می خوام!»
امبروژا گفت:
«دیگه تو رو می خوام؟... یعنی چی؟... یعنی تا الآن که باهاش دوست بوده نمی خواسته طرف رو؟ حالا از الآن به بعد تصمیم گرفته که طرف رو بخواد؟»
مغی گفت:
فکر کنم می خواد بگه تصمیمم رو گرفته م و دیگه از امروز به بعد می خوام بیام خواستگاری. درسته؟ همین رو می خواد بگه؟»
گفتم:
«نه، نه دقیقاً! داره چیز دیگه ای می گه.»
با خودم فکر کردم:
«واقعاً چرا که نه؟ طرف وقتی این چند خط رو برای اون آهنگ نوشته اصلاً اون قدر برای شنونده ارزش قائل نبوده که به خودش زحمت بده روی بخش فنی و محتوایی شعرش یه کم کار کنه. حتی بهش فکر هم نکرده. اون وقت من می خوام با ترجمه محتوایش رو ارتقا بدم؟ خب نمی شه دیگه!»
امبروژا گفت:
«ببین نیلو... حس می کنم شاعر می خواد معشوق رو شگفت زده کنه، آره؟ می گه تو اذیتم کردی و بیچاره م کردی. حالا که این طور شد و این کارهای بد رو انجام دادی، دیگه از این به بعد... و بعد همین طور که معشوق منتظره که بهش بگه دیگه نمی خوامت طرف می گه دیگه می خوامت! نظرت چیه؟»
مغی گفت:
«آخه معشوق رو کی این جوری شگفت زده می کنه؟ داره مسخره ش می کنه. مگه نه؟»
سیلون خیلی جدی و در نقش یک استاد خیلی مسلط از روی مبل بلند شد و دستانش رو باز کرد و رو به بچه ها گفت:
«بچه ها... بچه ها بذارید دوباره شعر رو با هم مرور کنیم. زود درباره ی محتوای شعر فارسی نباید قضاوت کرد. دنبال نزدیک ترین معانی نباشید.»
تو دلم گفتم:
«نه، جون مادرت بذار همین یه بار رو از این بیت دری وری رد بشن برن. آخه این چیه که مرور نیاز داشته باشه؟»
سیلون رو به من ادامه داد:
«خب تو گفتی که دقیقاً می گه این معشوق، قلب من رو پاره پاره کرد... علاقه به تو... آره؟ درست فهمیدم؟»
گفتم:
«بله، البته تو خیلی قشنگ تر ترجمه ش کردی. اما می شه تقریباً گفت که شاعر دلش می خواسته همین رو بگه. یعنی اگه این رو گفته بود خیلی بهتر بود!»
با خودم گفتم:
«خدایا، چه غلطی کردم اومدم توی سالن!»
سیلون گفت:
«خب این که می گه سر به سرم نذار یعنی چی؟»
گفتم:
«یعنی دست از سرم بردار... برو... برو... چه طور بگم؟ یعنی برو. آن قدر مزاحم نشو. ولم کن. مثلاً همچین چیزی دیگه!»
عمر گفت:
«دهنت رو ببند و گم شو! آره؟ یه چیزی توی این مایه ها می گه؟»
ببخشید دیگه! کلاً ادبیات کلامی عمر این طوری بود. گفتم:
«نه، نه، معلومه که نه! شما خیلی بد ترجمه کردید. همون بود که گفتم دیگه. می گه ولم کن بابا. دیگه می خوامت.»
⏪ ادامـه دارد...
………………………………………
🌳 #بوستان_داستان
💠 زندگی زیبا
http://eitaa.com/rooberaah
┄┅══✼🍃🌷🍃✼══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.:
☘ #پویا_نمایی (انیمیشن)
«باید در مقابل دشمنان یکدل و یکدست بود.»
🔹هنــــرڪـده
⇨ http://eitaa.com/rooberaah
🔹⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧
.:
در آغوش #مام_میهن
از حمله ی جانیان وحشی
🏡 خانه ی هنر
⇨ http://eitaa.com/rooberaah
---------------------🌹------------------------
هدایت شده از 🌸 زندگی زیباست 🌸
202030_114966682.mp3
17.67M
🌿
🎶 #وطن
🎙 «علی رضا عصار»
#ترنم_ترانه
/موسیقی 🎼🌹 🎵
_____
🗞 #مجله_ی_مجازی «صد در صد»
@sad_dar_sad_ziba
┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
.:
✍🏼 #خط_خودکاری
گفتم مگر ز رفتن غایب شوی ز چشمم
آن نیستی که رفتی آنی که در ضمیری
«سعدی»
🔹هنــــرڪـده
⇨ http://eitaa.com/rooberaah
🔹⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.:
🚲 چطوری یه دوچرخه بکشیم؟!
«همین قدر ساده و راحت» ☺️
🏡 خانه ی هنر
⇨http://eitaa.com/rooberaah
---------------------🌹------------------------
🍁 #نقاشی_پاییز (آبرنگ)
🏡 خانه ی هنر
http://eitaa.com/rooberaah
⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧
ೋღ 💖 ღೋ
🕊 ڪوچه باغ #شعر
پاییز بود و آخرین درخت جنگل
همین که می خواست
به پشت سرش نگاه کند
برگ هایش ریخت...
آری!
دنیای درختان، به تکانی بند است
«حسین وصال»
🏡 خانه ی هنر
⇨ http://eitaa.com/rooberaah
------------------🌹--------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آموزش کشیدن #طوطی
🏡خانه ی هنر
⇨ http://eitaa.com/rooberaah
🔹⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧
.:
#تصویر_سازی
🇮🇷 تو را به لوح عشق به دل نوشته ام
تو را به خون خویش به جان سرشته ام
🔸اثر هنرمند: علیرضا کرمی
🔹طراح نوشتار: محمد حسن افشاری
#برای_ایران
🏡 خانه ی هنر
⇨ http://eitaa.com/rooberaah
---------------------🌹------------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.:
◾️ درگذشت «حاج سیدرضا مؤید خراسانی»
از شاعران برجسته انقلاب و اهل بیت را به جامعه ی ادبی تسلیت میگوییم.
🏡 خانه ی هنر
⇨ http://eitaa.com/rooberaah
---------------------🌹------------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.:
✏️ #نقاشی_با_اعداد
✅ «ساده و کاربردی»
🏡خانه ی هنر
⇨ http://eitaa.com/rooberaah
🔹⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧