هدایت شده از اندیشه ولایت
﷽؛
🌐انسان 250ساله/ 46
"شیعه ادّعایی نباشیم"
امام خامنهای(روحی فداه) :
🔹میگوییم پیرو حضرت زهراییم؛ آن وقت نه تنها به فقرا نانی هم نمیدهیم، بلکه نان را از گلوی آنها هم میبریم!
🔹مگر نمىگوييم كه آن بزرگوار كارى كرد كه سورهى دهر دربارهى او و شوهر و فرزندانش نازل شد؟
#ايثار نسبت به #فقرا و كمك به #محرومان، به قيمت گرسنگى كشيدن خود؛ «و يؤثرون على انفسهم ولو كان بهم خصاصه».
🔹ما هم بايد همين كارها را بكنيم. اين نمىشود كه ما دم از #محبت #فاطمه_زهرا (سلاماللَّهعليها) بزنيم، در حالى كه آن بزرگوار براى خاطر گرسنگان، نان را از گلوى خود و عزيزانش -مثل #حسن و #حسين (عليهماالسّلام) و پدر بزرگوارشان(عليهالسّلام)- بريد و به آن فقير داد؛ نه يک روز، نه دو روز؛ #سه_روز
🔹ما مىگوييم پيرو چنين كسى هستيم؛ ولى ما نه فقط نان را از گلوى خود نمىبُريم كه به فقرا بدهيم، اگر بتوانيم، نان را از گلوى فقرا هم مىبُريم!
🗓۱۳۷۰/۱۰/۵
•● بیانِ معارف انقلاب اسلامی ●•
@andishe_emam
هدایت شده از تاریخ و سیره اهل بیت(ع)
📌فریب حلوای #معاویه و #آمریکا را نخوریم
روزی #معاویه،
#حلوایی زعفرانی برای #ابوالاسود دُؤلی فرستاد. ابوالاسود حلوا را کنار گذاشته بود، اما دختر وی نادانسته انگشتی از آن را خورده بود. ابوالاسود به دخترش اعتراض کرد که چرا حلوای معاویه را خورده است؛ زیرا معاویه قصد دارد دل ما را از #مال_حرام سیاه کند تا #محبت امیرمؤمنان #علی(ع) از آن گرفته شود.
دختربچه گفت: پدر جان،
هنوز حلوا جذب بدن من نشده است. پاهایم را بگیر و من را وارونه کن تا آن را بالا بیاورم. ابولاسود چنین کرد و در قابل شعری گفت: «ای پسر هند! ایا با حلوای زعفرانی، میخواهی #فضائل و #دین خود را به تو بفروشیم؟
پناه بر خدا! چگونه این کار عملی خواهد شد، در حالیکه سرور ما امیرمؤمنان علی(ع) است.»
📚عباس قمی، الكنى والألقاب، ج1، ص10.
📚منتجب الدين بن بابويه، الاربعون حدیثا، ص81.
👇👇
🌻 @ahlebait110
هدایت شده از سیره آقا
💟 پدرم طاقت دوری ما را نداشت!
⭕️ خاطره رهبرانقلاب از #پدر بزرگوارشان:
من کمتر پدری را دیدم که اينقدر نسبت به فرزندانش #محبت داشته باشد. من چهارده پانزده سالم بود. من و برادرم محمدآقا از پدرم اجازه میگرفتیم و میرفتیم ییلاق برای گردش و #تفریح. با دوستان طلبه میرفتیم وکیلآباد. یک روز صبح تا عصر نبودیم. شب که برمیگشتیم، خسته و کوفته میخوابیدیم. پدرم که از #نماز بر میگشت، ماها را توی خواب میبوسید. طاقت نمیآورد. از صبح ما را ندیده بود. اينقدر دلش تنگ شده بود.
🆔 @sireh_agha