eitaa logo
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
1هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
1.1هزار ویدیو
44 فایل
آغاز: 24/8/1400🍃 شعبه دوممون در روبیکا⇩💌 https://rubika.ir/rooman_gandoo_1400 ورود آقایون ممنوع🚫 کپی رمان و پست ها پیگرد قانونی دارد🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام وقتتون بخیر عزیزان اگر انشاءالله خدا بخواد آقام حسین طلبیده‌ منو...🖤 درخواست‌حلالیت‌دارم🙏🏻 🦋
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫 @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫 @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫 @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷
الهۍ ای‌ پریشانۍ دل‌ را‌ آرام‌ تو پناهۍ و پناه‌ توبس‌ است . . . • کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫 @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷
مواظب‌ دلت‌ باش وقتۍ از‌ خدا‌ گرفتیش‌ پاک پاک بود . مراقب‌ باش‌ با‌ گناه‌ سیاهش‌ نکنۍ آلوده‌اش‌ نکنۍ!! حواست‌ باشه‌ به‌ خاطر‌ یه‌ چت یه‌ لذت‌ زود گذر .. یه‌ لکه‌ۍ سیاه‌ زشت‌ نندازۍ رو‌ دلت که دیگه نتونۍ پاکش‌ کنۍ • کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫 @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷
سلام سلام دخترا حالتون چطوره؟
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت🇮🇷 #پارت_54 فردا، خونه::: آوا: امروز روز استراحت بود... بعد از خوردن صبحانه ظرفازو
🇮🇷 نرگس: همین اقا رسول خودمون؟ اقای نوروزی؟ آوا: به نشانه تایید سرمو تکون دادم... نرگس: که اینطور.. پس اقا رسول به خاطر جنابالی چاقو خورده..😂 آوا: اهوم... نرگس: خب ادامش؟ آوا: ادامه نداره دیگه... نرگس: اصل مطلبو بگو اوا چی اینجوری ریختت به هم؟ آوا: خودمم نمیدونم... ولی هردفعه میبینمش ضربان قلبم میره بالا و تپش قلب میگیرم... دستام شروع میکنه به لرزیدن... به تته پته میوفتم.. دستپاچه میشم.. بدبختی اینه که دلیلشو نمیفهمم! نرگس: خندیدمو گفتم: دلیلشو نمیفهمی! خب خواهر من عاشق شدی.. 😂❤️😐 آوا: با تعجب بهش نگاه کردم😐 نه باباااا فقط عذاب وجدان دارم.. همین🙄😬 نرگس: با لحن خودش گفتم: آره باباااا نگاهمو به قاب عکسی که رو میزم بود دادم.. منم زمانی که محسنو میدیدم همسن حسو داشتم.... لبخند زدمو ادامه دادم: تپش قلب میگرفتم... نمیتونم یه کلمه رو درست تلفظ کنم... حلقه مو بالا اوردمو گفتم: بعدشم نتیجش شد همینی که الان مشاهده میکنی... این حسیم که تو داری عذاب وجدان نیست عشقه.. ـــــــــــــ آوا: از بیمارستان زدم بیرون.. تو خیایون راه میرفتمو فکر میکردم... یعنی واقعا عاشق شدم؟ یعنی اسمش عشقه؟! عاشق رسول نوروزی؟ کسی که تا دیروز همش باهاش کَل کَل میکردم؟ پ.ن¹: عشق؟!❤️ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت🇮🇷 #پارت_55 نرگس: همین اقا رسول خودمون؟ اقای نوروزی؟ آوا: به نشانه تایید سرمو تکون
🇮🇷 رسول: تو حیاط نشسته بودمو طبق معمول به آوا فکر میکردم که دستی رو روی شونم احساس کردم.... برگشتم دیدم عطیه س قطعا الان دستم رو میشه😬 عطیه: نشستم کنارش... علیک سلام.. رسول: سلام😅 عطیه: خب.. تعریف کن.. رسول: چ.. چیو.. ت.. تعریف.. کنم...!؟ عطیه: خودتو به اون راه نزن برادر من😂😐 یکم جدی تر گفتم:: رسول، یکی دوروز نیست که من تورو میشناسم... سالهاست که کنار هم بودیم.. باهم بزرگ شدیم...نوع نگاهات... حرفات.. رفتارات.. داره داد میزنه دلت یه جا گیره! حالا بگو اونی که دلتو برده و هواییت کرده کیه؟ رسول:..... عطیه: رسول؟ کجایی! بگو دیگه... رسول: حرف زدن برام سخت بود! عطیه: میدونستم کیه ولی میخواستم از زبون خودش بشنوم... گفتم: رسول حرف بزن دیگه! رسول: آ.. و.. ا عطیه: آوای خودمون؟ خواهر محمد دیگه؟😁 رسول: به نشانه تایید سرمو تکون دادم.. عطیه: مطمعن بودم... اصن کور ببینه متوجه میشه تو عاشق آوا شدی... رسول: خیلی.. تابلو بود؟ عطیه: خیلی😂 مخصوصا وقتی به خاطرش چاقو خوردی🔪 رسول: با اومدن مامان حرفامون نصفه نیمه موند.. پ.ن¹:..... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت🇮🇷 #پارت_56 رسول: تو حیاط نشسته بودمو طبق معمول به آوا فکر میکردم که دستی رو روی شونم
🇮🇷 عزیز: آوا، محمد... واسه شب آماده باشیدا عطیه اینارو دعوت کردم... آوا: با دلهره گفتم: عطیه اینا؟ عزیز: آره دیگه... عطیه، مادرش، و رسول برادرش آوا: با اسم رسول دوباره تپش قلب گرفتم.. میخواستم بپیچونم که نباشم امشبو ولی دلمم میخواست بمونم.. ای خدا این چه بلاتکلیفیه! ـــــــــــــــــــ افروز: آماده شید شب قراره برسم خونه محمد اینا.. رسول: با ترس گفتم: محمد اینا! افروز: آره دیگه.....محمد، مادرش و آوا خواهرش رسول: تا اسم اوا اومد دوباره اون حال اومد سراغم.. عطیه خندیدو بهم نگاه کرد.. با ضربه ای که با آرنج به پهلوش زدم ساکت شد.. عطیه: مامان رفت... خندیدمو گفتم: چته چرا اینجوری میکنی..😂😐 رسول: خندیدمو گفتم: ببخشید...😂 ــــــــــــــ نرگس: الو سلام محسن جان محسن: سلام قربونت برم خوبی نرگس: ممنون.. تو خوبی؟ محسن: خداروشکر نفسی میره و میاد... چه خبر.. نرگس: نفسی از سر حرص و دلتنگی کشیدمو گفتم: خبری نیست.. یه من تو این خونه وجود داره که دل تنگ شوهریه که 1 ماه ندیدتش محسن: شرمندم به خدا.. کارم خیلی زیاده.. فعلا با انتقالیم موافقت نشده نرگس: دشمنت شرمنده... معلومه موافقت نمیشه.. دکتر به این خوبیو کجا پیدا میکنن! محسن: همینو بگو 😂 ولی ان شاءالله همین روزا میام... دارم سعیمو میکنم مرخصی بگیرم.. نرگس: ان شاءالله پ.ن¹:..... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ