«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت🇮🇷 #پارت_141 آوا: رفتم سمت خونه تا یه سری بزنم.... وارد که شدم خاطرات رسول زنده شد ب
#مدافعان_امنیت🇮🇷
#پارت_142
فردا، سایت:
عطیه: با اوا رفتیم سمت اقای سلیمی
آوا: سلام اقای سلیمی.. میتونم چند لحضه باهاتون صحبت کنم؟
پیمان: بله بفرمایید؟
آوا: از اینکه گفتید اون جسد، جسد رسوله مطمعنید دیگه؟
پیمان: معلومه...
چطور؟
آوا: خب وقتی میکید صورتش له شده بود شما چجوری تشخصیص دادید اون جسد رسوله؟
خواستم گمراهشرکنم..
احیانا نشونه ای چیزی رو گردنش یا دستاش نبود؟
پیمان: چ.. چرا... رو دستش یه خال گنده بود...
آوا: رو دستش!؟
یه خال گنده!
عطیه: نتونستم سکوت کنم...
یعنی تو این همه مدت شما دست رسولو ندیدین؟
نمیدونید هیچ خال گنده ای رو دستش نبوده!
پیمان: به تته پته افتاده بودم...
حق به جانب گفتم: اصلا به من چه...
حالا چیشده 1 ماه گذشته، بعد شما الان میخواین بفهمین اون جسد رسول بوده یا نه!
آوا: یک ماه که چیزی نیست 10 سالم بگذره من بازم پیگیرم..
و با عطیه رفتیم سمت نماز خونه...
ـــــــــ
آوا: قشنگ داشت دروغ میگفت..
عطیه: اشک شوق تو چشام جمع شده بود..
آره... و این یعنی رسول زندس😍
پ.ن¹: رسول واقعا زندس یا دارن امید الکی میدن به خودشون؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ