eitaa logo
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
1هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
1.1هزار ویدیو
44 فایل
آغاز: 24/8/1400🍃 شعبه دوممون در روبیکا⇩💌 https://rubika.ir/rooman_gandoo_1400 ورود آقایون ممنوع🚫 کپی رمان و پست ها پیگرد قانونی دارد🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت🇮🇷 #پارت_157 آوا: اشکام سرازیر شد... الهی بمیرم برات.... سعی داره درداشو پنهان کنه
🇮🇷 دوروز بعد: محمد: هرچقدر به آوا زنگ میزدم جواب نمیداد.. خیلی نگران بودم الان دوروزه ازش خبری نیست... شماره اوا به خانم تیموری دادم تا پیداش کنه... ــــــــــــــ آوا: کاترین برام غذا اورد... انقدر داد زده بودم صدام گرفته بود... گفتم: رسول... خوبه؟ کاترین: برگشتم سمتش خوبه.. دوباره خواستم برم که.. آوا: میشه... ببینمش... کاترین: برگشتمو نگاهش کردم آوا: خواهش میکنم ازت... کاترین: بلند شو... ــــــــــــــــــــــ آوا: درو باز کرد.. رفتم تو... چشمام پراز اشک بود... باورم نمیشد.... این رسول منه... رسولی غرق خون... یعنی خواب نیست... رفتم سمتش.. نشستم کنارش... اشکام سرازیر شد.. چند بار صداش زدم اما فایده نداشت... یقه لباسشو گرفتمو چند بار تکونش دادم و فریاد زدم:رسوووول اما بازم چشماشو باز نکرد... کاترین: نگران شدم یکم رفتم جلو تر... آوا: روبه کاترین گفتم: حالش خوب نیست.. دستامو باز کن تروخدا دستمامو باز کن... کاترین: نمیتون پاشو برگرد اتاقت.. بلند شو.. آوا: من هیچ جا نمیام... کاترین: پس بتمرگ همینجا.. خواستم از در خارج بشم که... آوا: گریه هام شدت گرفت... تو چجور عاشقی هستی که میخوای بزاری عشقت بمیره... مگه تو عاشق رسول نبودی این همه سال... میخوای بزاری بمیره! کاترین: رفتمو دستاشو باز کردم.. آوا: رفتم سمت رسول... چند بار زدم تو گوشش..اما فایده نداشت... با ترس دستمو سمت گردنش بردم..اما دستم توان نداشت... میترسیدم دستمو ببرم ولی نبضی نباشه! پ.ن¹: رسولی غرق خون🙂💔 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ