«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_26 رسول: پشت میزم نشسته بودم... خیلی اعصابم خورد شده بود... اصلا تمرکز نداشتم
#عشق_بی_پایان
#پارت_27
چند روز بعد:
رسول: اصلا متمرکز نبودم...
همینم اعصابمو ریخته بود به هم..
سرمو مابین انگشتام گرفته بودم که داوود اومد پیشم...
داوود: قبل از اینکه سوالمو بپرسم رویا خانم بهمون اضافه شد..
میگم رسول اون گزارشایی که نوشته بودیو میدی؟
رسول: کدوما؟
داوود: همونایی ک نوشته بودی ولی اقا محمد گفت چون سر توشلوغه من تایپشون کنم..
رسول: کمی پیشونیمو ماساژ دادمو گفتم: پیداشون کنم میارم برات...!
داوود: دستمو روی شونش گذاشتمو گفتم: باشه...
و رفتم سمت میزم..
رویا: به رسول که داشت چشماشو ماساژ میداد نگاهی کردمو سرمو تکون دادم...
ـــــ خونه ـــــ
رسول: داشتم گزارشارو چک میکردم...
رویا: در زدمو وارد شدم..
پشت سر رسول وایساده بودم اما متوجه حضورم نشد...
رسووول!
اصن حواست هست من اینجام؟
رسووول...
کجااایی!
پ.ن: کجایی؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_27 چند روز بعد: رسول: اصلا متمرکز نبودم... همینم اعصابمو ریخته بود به هم..
#عشق_بی_پایان
#پارت_28
رسول: ها... چی!
چی گفتی!؟
رویا: میگم کجایی؟
چرا حواست نیست!
بی تفاوت به سوالم برگه هایی که دستش بودو اینور اونور میکرد...
گفتم:
دنبال چی میگردی!؟
رسول: نمیدونم چرا اون گزارشایی که داوود میگه رو نمیتونم پیدا کنم!
رویا: از سر تاسف سری تکون دادمو کشورو باز کردم...
چند تا برگه دراوردمو روبه روش گرفتم..
رسول: یه نگاه به رویا کردم یه نگاه به برگه ها...
برگههارو گرفتمو با دقت خوندم...
عه...
رویا: انقدر حواست پرته یادت نبود دیشب گذاشتی تو کشوت😂😐
رسول: برگه هارو از دستش گرفتمو خوندمشون...
بعد از خوندشون گذاشتمشون رو میز و دستی به پیشونیم کشیدم...
رویا: نشستم رو تخت کنارش...
رسول: میدونستم تو چه مخمصه ای افتادم... به محض اینکه نشست خواستم بلند شم و از اتاق خارج بشم که...
رویا: دستشو گرفتم و بلند گفتم: رسوووللللل
بشییین یه دقیقههه
چند روزه هی میخوام باهات حرف بزنم هی در میری... وایسا دیگه...
رسول: نشستم رو صندلی...
فهمیدم کارم تمومه اینجا دیگه ته خطه😂🔪
پ.ن: حواس پرتی👌🏻😂
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
متاسفانه...
داریم به امتحانات نزدیک میشیم😂🔪
البته خیلییی نزدیکککک
و... نمیتونم پارت بزارم براتون... امسال سال حساسیه و باید تمام تمرکزم رو درسم باشه...
خیلیم لفت داشتیم... حدودا 150 تا(شایدم بیشتر) لفت داشتیم...
ولی ممنونم از شما که موندید... و از کسایی که رفتند هم ممنونم ک تا اینجا با من بودن...
اگر بمونید مه قدمتون رو چش من😂❤️
اگرم برید که قربونتون که تا الان موندید✨
اما ان شاءالله تابستون میترکونیم ❤️😍
8.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
باز باران با ترانه
با نوایی از خراسان
میخورَد بر بامِ قلبم
السلام ای شاه خوبان
اشکبار شوق یارم
بیقرارِ بیقرارم
خانه موسی بن جعفر
شد گل افشان از حضورش
چشم نجمه گشته روشن
از فروغ فوق نورش
باز آمد نوبهاری
بر زمین از لطف یزدان
نسل هفتم را خدا زد
گوییا بر نام ایران
شد خراسان کوی جانان
از شمیم و عطر قرآن
یا رضا جان یا رضا جان
تولدتون مبارک
🌺🌺🌺🌺🌺🌺
#پروفایل_مذهبی
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫
#یافاطمه