eitaa logo
😊روشنا 🇮🇷
1.1هزار دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
14.1هزار ویدیو
147 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم خوش آمدین به روشنا... ❣️❣️❣️❣️❣️ جهت نشر محتوای روشنگری، با لینک روشنا ارسال بفرمایید با ذکر صلوات🌷 گروه کرسی آزاداندیشی https://eitaa.com/joinchat/2504392828C1ad4e905d1 ❣️❣️❣️❣️❣️ ارتباط با مدیر روشنا @yafatematazzahra5
مشاهده در ایتا
دانلود
82.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎙 اجرای "مرد میدان" توسط فرزندان شهدای فاطمیون 🔘 گروه سرود شهدای فاطمیون، متشکل از فرزندان شهدای تیپ فاطمیون، سرود "مرد میدان" را با نوای کربلایی محسن احدی به اجرا درآوردند. 💐با انتشار کلیپ درنشر اسم شهید ،سهیم باشید ‌‌‌•┈┈•••✾••✾•••┈┈• 🌷خوش آمدین به روشنا... 😊 https://rubika.ir/roooshaana https://eitaa.com/roooshaana
2.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 نماهنگ | فاطمیون یک جبهه مقدس است 🔺صحبت‌ها و نصایح زیبای سردار شهید ، فرمانده و موسس خطاب به سربازانش •┈┈•••✾••✾•••┈┈• 🌷خوش آمدین به روشنا... 😊 https://eitaa.com/roooshaana
4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همسر شهید مدافع حرم فاطمیون «احمد حسین بخشی» دلتنگی‌های دخترش را چنین روایت می‌کند: خیلی وقت‌ها دلتنگ پدرش می‌شود و می‌گوید: «مامان! بابایم کجاست؟» من می‌گویم: «بابا رفته پیش خدا» می‌پرسد: «کی برمی‌گردد؟» و من می‌گویم: «بابا دیگر برنمی‌گردد» سؤال زیاد دارد و خیلی دلتنگ او می‌شود. یک شب یادم هست از خانه یکی از بستگان به منزل آمدیم و محمد حسین در بغل من بود که باز سمیرا شروع کرد به بهانه گرفتن. می‌گفت: «مامان! کسی نیست من را بغل کند.» من او را هم در بغل گرفتم تا هر دو را نوازش کنم اما سمیرا آرام نشد، سراغ پدرش را می‌گرفت. عکس پدرش را به‌ناچار مقابلش گذاشتم تا کمی آرام شود. او عکس پدر را گرفت و شروع کرد به گریه کردن. من از گریه‌های او فیلم می‌گرفتم و خودم هم هم‌زمان اشک می‌ریختم. •┈┈•••✾••✾•••┈┈• 🌷خوش آمدین به روشنا... 😊 https://eitaa.com/roooshaana
4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همسر شهید مدافع حرم فاطمیون «احمد حسین بخشی» دلتنگی‌های دخترش را چنین روایت می‌کند: خیلی وقت‌ها دلتنگ پدرش می‌شود و می‌گوید: «مامان! بابایم کجاست؟» من می‌گویم: «بابا رفته پیش خدا» می‌پرسد: «کی برمی‌گردد؟» و من می‌گویم: «بابا دیگر برنمی‌گردد» سؤال زیاد دارد و خیلی دلتنگ او می‌شود. یک شب یادم هست از خانه یکی از بستگان به منزل آمدیم و محمد حسین در بغل من بود که باز سمیرا شروع کرد به بهانه گرفتن. می‌گفت: «مامان! کسی نیست من را بغل کند.» من او را هم در بغل گرفتم تا هر دو را نوازش کنم اما سمیرا آرام نشد، سراغ پدرش را می‌گرفت. عکس پدرش را به‌ناچار مقابلش گذاشتم تا کمی آرام شود. او عکس پدر را گرفت و شروع کرد به گریه کردن. من از گریه‌های او فیلم می‌گرفتم و خودم هم هم‌زمان اشک می‌ریختم. •┈┈•••✾••✾•••┈┈• 🌷خوش آمدین به روشنا... 😊 https://eitaa.com/roooshaana