#خاطرات_شهید
●شب #اعزام، زود رفت خوابید. می ترسید صبح خواب بماند. به مامانم سپرده بود زنگ بزند، ساعت کوک کرد، گوشیاش را تنظیم کرد و به من هم سفارش کرد بیدارش کنم.
●طاقتم طاق شد و زدم به سیم آخر. کوک ساعت را برداشتم. موبایلش را از تنظیم زنگ خارج کردم، باتری تمام ساعتهای خانه را در آوردم. می خواستم جا بماند. حدود ساعت سه خوابم برد. به این امید که وقتی بیدار شدم کار از کار گذشته باشد.
●موقع نماز صبح، از خواب #پرید. نقشههایم، نقشه بر آب شد. او #خوشحال بود و من ناراحت. لباس هایش را اتو زدم. پوشید و رفتیم خانهی مامانم.
●مامانم ناراحت بود، پدرم توی خودش بود. همه #دمغ بودیم؛ ولی محسن برعکس همه، شاد و شنگول. توی این حال شلم شوربای ما جوک می گفت. میخواستم لهش کنم. زود ازش خداحافظی کردم و رفتم توی اتاقم.
●من ماندم و عکسهای محسن. مثل افسرده ها گوشه ای دراز کشیدم. فقط به عکسش که روی صفحه گوشی ام بود نگاه می کردم. تا صفحه خاموش میشد دوباره روشن می کردم. روزهای سختی بود...
✍️ به روایت همسر بزرگوار شهید
#شهید_محسن_حججی🌷
شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
@rooyannews
«بسمالله»
❤️ امام؛ محور امّت❤️
👏🏻اینجا مکانی است که افراد حضور پیدا میکنند تا از تیمشان در مقابل تیم حریف طرفداری کنند!
🙌🏻جایی است که نصف جمعیت دعا میکند تیم راست زمین برنده شود؛
و نیمی دیگر آرزوی پیروزی #تیم سمت چپ را دارند!
اینجا محلی است که موقع #خروج،
گروهی خوشحالاند و گروهی غمگین!😔😊
‼️امّا دیروز بر عکس همیشه؛
همه طرفدار و هوادار یک نفر بودند!
همه دوشادوش یکدیگر،
برای رسیدن #یک_نفر دعا میکردند!
و همه #خوشحال و برنده از ورزشگاه خارج شدند!
❌دیروز دیگر جایگاه دوست و حریف معنا نداشت،
چون همه عضو یک #مکتب بودند!
🖐🏻 #سلام_فرمانده!!!
💐سلام بر تو ای بهار مردمان و خرمی روزگاران...
✍️#محمدجوادمحمودی
@rooyannews