قصه خرس کوچولو در رو روی غریبه باز نمی کنه.mp3
2.9M
7.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
[°•💚☁️•°]
🇮🇷 #انیمیشن
🇮🇷 #آشنایی_باامامان_و_پیامبران
🇮🇷 #امام_صادق (ع)
🇮🇷 این قسمت: امام صادق(ع) و مسلمان شدن طبیب هندی
#کارتون
کانال حسینیه کودک روز دهم 🦋🌱😇
📢@rooze10
18.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍀ترتیل سوره ی مبارکه ی غاشیه👆👆
🍀با هم بخونیم و تکرار کنیم😊😊
#سوره_غاشیه
#قرآن
کانال حسینیه کودک روز دهم 🦋🌱😇
📢@rooze10
13.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
[°•💚☁️•°]
#آشنایی_باامامان_و_پیامبران🦋
#حضرت_محمد صلوات الله علیه💚
قسمت اول🌱
#کودکانـہ🍏
#نوجوانانـہ🍎
#کارتون
کانال حسینیه کودک روز دهم 🦋🌱😇
📢@rooze10
🍃 سه پروانه
سه پروانه به رنگ های سفید و قرمز و زرد در باغی زندگی می کردند. آن ها با هم برادر بودند و همدیگر را بسیار دوست داشتند. آن ها هر روز با روشن شدن هوا به باغ می رفتند و در میان گل های باغ بازی می کردند و می رقصیدند. این سه برادر هیچ وقت خسته نمی شدند چون شاد و سرحال بودند.
یک روز باران شدیدی گرفت و بال های آن ها را خیس کرد. آن ها سریع به سمت خانه شان پرواز کردند، اما وقتی به آنجا رسیدند متوجه شدند در قفل است و آن ها کلیدش را ندارند. به خاطر همین پشت در ماندند و خیس و خیس تر شدند.
آن ها کمی فکر کردند و بعد تصمیم گرفتند پیش گل لاله ی زرد و قرمز بروند. آن ها گفتند: لاله ی عزیز غنچه هایت را باز می کنی و ما را در خود پناه می دهی تا ما سه برادر از طوفان نجات پیدا کنیم؟
لاله جواب داد: فقط پروانه ی قرمز و زرد می توانند بیایند داخل، چون آن ها شبیه من هستند. اما پروانه ی سفید نمی تواند و باید برای خود جایی دیگر پیدا کند.
پروانه ی زرد و قرمز گفتند: اگر به پروانه ی سفید اجازه ندهی ما هم قبول نمی کنیم و با هم زیر باران می مانیم.
باران شدید و شدیدتر شد و پروانه های بیچاره خیس و خیس تر شدند. به خاطر همین پیش زنبق سفید رفتند و گفتند: زنبق جون، اجازه می دهی ما درون غنچه ی تو بیاییم تا باران تمام شود.
زنبق سفید گفت: پروانه ی سفید اجازه دارد اما قرمز و زرد نه!
پروانه کوچولوی سفید گفت: اگر به برادرهای من اجازه ندهی من هم قبول نمی کنم. بهتر است هر سه زیر باران خیس شویم تا از هم جدا شویم.
سه پروانه کوچولو باز پرواز کردند و به سمتی دیگر رفتند.
خورشید که پشت ابر بود صدای آن ها را شنید و از همه ی ماجرا باخبر شد او فهمیدکه این سه برادر چقدر همدیگر را دوست دارند و حاضرند خیس شوند اما از هم جدا نشوند. پس خورشید خانم ابرها را هل داد و از پشت آن بیرون آمد و شروع به تابیدن کرد.
بال های پروانه های کوچولو خشک شد و بدنشان گرم و گرم تر شد. آن ها دیگر غصه نمی خوردند و در میان گل ها تا شب بازی کردند. شب وقتی آن ها به خانه شان برگشتند دیدند در خانه باز است. آن ها به خانه شان رفتند و تا صبح استراحت کردند.
#قصه
کانال حسینیه کودک روز دهم 🦋🌱😇
📢@rooze10