eitaa logo
به سوی روشنایی
179 دنبال‌کننده
847 عکس
513 ویدیو
21 فایل
🔸️بسیج دانشجویی دانشگاه آزاد اسلامی واحد آزادشهر (واحد خواهران)
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 💠 در این کتاب با تحلیل عقلی «ارزش اخلاقی» بیان می‌شود که ارزش همواره به معنای «خواسته شده» نیست؛ بلکه به معنای «شایسته‌ی خواستن» نیز به کار می‌رود، و از این جهت می‌توان آن را فراتر از میل و خواهش انسان دانست. 🔹همچنان‌که «لزوم و الزام» نیز همیشه به معنای باید و نبایدهای دستوری و قراردادی نیست؛ بلکه لزوم اخلاقی از مقایسـه رابطه واقعـی میان فــعل و هـدف اسـتنتاج می‌شود؛ از این‌رو، بایدها و نبایدهای اخلاقی نیز فراتر از میل و خواست انسان‌ها و گویای واقعیت‌هایی مطلق و ثابت‌اند. 🔹با تحلیل عقلی هدف نهایی زندگی اخلاقی نیز کمال‌طلبی بی‌حدومرز انسان و معیار و لوازم آن تبیین می‌شود و «قرب الهی» به عنوان بالاترین قله رشد و تعالی انسانی معرفی، و ثمرات آن بیان می‌گردد. 🆔@roshanaee99
💢نقش بانوان در دفاع مقدس چه‌بود؟ «اتاق پر بود از لباس. نشستم کنار یکی از تشت‌ها. لباس‌ها را خیس کردم و تاید ریختم رویشان. لکه‌ها را با دست ساییدم تا شسته شوند. دستم را از تشت بیرون کشیدم. یک دفعه شوکه شدم: از دست‌هایم خون می‌چکید. از خواب پریدم. هوا روشن بود. «ای داد بی‌داد! خواب موندم». نماز خواندم. با عجله چادر سر کردم و راه افتادم سمت بیمارستان شهید کلانتری. به اطرافم توجه نمی‌کردم. زمستان بود و هوا سرد. آنقدر با عجله و تند راه می‌رفتم که تنم خیس عرق شد. توی دلم به خانم‌ها بد و بی‌راه گفتم که باز در نزده‌اند و من را جا گذاشته‌اند. تصمیم گرفتم هرچه اصرار کنند، دیگر آنها را نبخشم. رسیدم جلوی نگهبانی. گیت بسته بود. با دست محکم زدم به پنجره نگهبانی: «انگار تو هم مثل من خواب موندی. در رو باز کن». آمد دم در و گفت: «مادر، این وقت صبح کجای می‌خوای بری؟!» گفتم: «بعد این همه سال من رو نمی‌شناسی؟! خونه بابام که نمی‌رم. اومده‌ام لباس‌های رزمنده‌ها رو بشورم». گفت: «مادر حواست کجاست؟! شش ماهه بیمارستان هم جمع شده!»...» (س) 🗓مهرماه١۴٠٢
⭕️کلاس درس در طویله ♦️ در تعدادی از روستاها که اصلاً مدرسه نبود، کلاس‌ها را در طویله یا اتاق مخصوص تنور تشکیل می‌دادند. وقتی کلاس، روی تنور را با تشت آب می‌پوشاندند تا کسی نیفتد توی تنور. یک تکه چرم سیاه را که با رنگ سفید خط‌کشی شده بود، با میخ به دیوار می‌زدند و همان می‌شد تخته‌سیاه کلاس. خیلی جاها برای روشنایی کلاس در شیفت‌های عصر از فانوس استفاده می‌شد. به جای صندلی هم حلبی‌های روغن نباتی را به ردیف کنار هم می‌چیدند... 📚 «دختر تبریز» ؛ خاطرات شفاهی صدیقه صارمی، رزمنده، امدادگر، مربی نهضت سوادآموزی و پرورشی دهه شصت (س) 🗓مهرماه١۴٠٢
♦️کتاب «نعمت جان»؛ خاطرات شفاهی صغری بُستاک، پرستار و امدادگر دفاع مقدس در بیمارستان شهید کلانتری اندیمشک را روایت می‌کند. 🔻صغری بُستاک، سال ۱۳۳۷ در اندیمشک متولد شده و فعالیت‌هایش را پیش از پیروزی انقلاب شروع کرده است. 🔻پس از انقلاب هم در نهادهایی همچون بنیاد مستضعفین، نهضت سوادآموزی، کمیته امداد و نهایتاً بیمارستان شهید کلانتری اندیمشک خدمت کرده. اواخر سال ۱۳۶۶ با دعوت‌نامه‌ای از طرف تعاون سپاه در کنار امدادگری، مسئول گروه انصارالمجاهدين شد 🔹برشی از کتاب: 🔻پرستارها سرشان شلوغ بود و کسی نبود کمکم کند. تا آن موقع چنین کاری نکرده بودم. خیلی می‌ترسیدم. زیرلب صلوات می‌فرستادم تا آرام شوم. به امام زمان(عج) توسل کردم. گازاستریل و قیچی و باند و پنس و بتادین و چند تا وسیله دیگر را برداشتم... رفتم بالای سر مجروح. بهش گفتم:مجبوریم همین جا ترکش رو دربیاریم. نمیتونم بیهوشت کنم. تحمل درد رو داری؟ چشم‌هایش بی‌رمق بود. نگاهی انداخت بهم و گفت: آره... فقط درش بیارید... سینه‌ام داره می‌سوزه. مقدس_گرامی_باد (س) 🗓مهرماه١۴۰٢
؟ ♦️خاطرات شفاهی امدادگر دفاع مقدس 💢 «پلاکت کو»؛ خاطرات شفاهی خانم سیده فاطمه موسوی امدادگر جهادسازندگی و بیمارستان راه آهن اندیمشک در دوران دفاع مقدس است. 📖برشی از کتاب: یک‌دفعه همه‌‌چیزم را از دست دادم؛ هم کارم و هم کسی که دوستش داشتم. من ماندم و یک ساک لباس. بغض توی گلویم را به‌سختی قورت دادم. اشکم سرازیر شد. تندتند اشک‌هایم را پاک کردم که کسی نبیند. یاد حرف علی افتادم. «منتظرتم. یادت نره، منتظرتم.» ؟ (س) 🗓مهرماه١۴٠٢
- چرا اینقدر همهٔ مسائل رو باز می‌کنی و همه چی رو براشون توضیح می‌دی؟ - آخه می‌دونی خونه به نظر من مثل چیه؟ خانه در ذهنم جوی بود. می‌دانستم اگر ماهی کوچکم را در جوی خانه شنا یاد بدهم، در دریای بیرون غرق نخواهند شد. گاهی آنقدر غرق بازی با آن‌ها می‌شدم که زمان از دستم درمی‌رفت. - پی تی کوب...پی تی کوب...پی تی کوب... برو حیون... تندتر... تندتر. امیر روی دوشم بود و گیس‌های بافتهٔ بلندم در مشتش جای افسار. گاری بازی می‌کردیم. دورتادور اتاق آنقدر دویدم تا خسته شدم. - خب دیگه، زنگ تفریح تموم شد. برگردیم سرکلاس. می‌خوایم پای قرآن بشینیم چه کار باید کنیم؟ - من بگم؟ - بگو اسماعیل جان. - وضو بگیریم. - آفرین. آفرین. - من بگم مامان؟ - بگو امیر جان. - اول بریم وضو بگیریم. (س) 🗓مهرماه ١۴٠٢
ما هم جنگیدیم" از داستان های شمسی خانمی می گوید که اتفاقات زیبایی را در جنگ تحمیلی رقم زدند. به نظرتان آیا می شود آن همدلی ها و زیبایی هارا با پول به دست آورد؟ با نفت می شود به وحدت رسید؟ روایت هایی که در این کتاب می خوانیم نه به زور بوده است و نه اجباری در انجامش داشته. آن نقطه از تاریخ ایران، نقطه برازنده و درخشان این چهارگوشه چهارفصل است. شاید امروزه برای ما که درگیر این دنیای پیچیده و پرشتاب هستیم باورش سخت باشد این حجم از فداکاری و ایثار زنانی که نیاز زمانه خود را درک کردند و آتش به اختیار، با تمام توان آنچه را که تکلیف خود دانسته بودند انجام دادند. شمسی خانم از همان دوران انقلاب، راه انقلابی شدن را میدانست. همان خانه اش در ملارد تبدیل به آموزشگاه قرآن شده بود. همان زنان و کودکان بودند که اولین راهپیمایی های ملارد را تشکیل دادند. همان خانه، چشم امید رزمندگان اسلام شد. روز هایی که کامیون کامیون نان و مربا و ترشی از ملارد هدیه می شد به سمت خط های حق علیه باطل. (س) 🗓مهرماه١۴٠٢
شاید اگر خودمان انقلاب‌مان را تفسیر کنیم نگاهی حق به جانب به انقلاب و نظام داشته باشیم، اما بگذارید آمارهای بین‌المللی ما را قضاوت کنند. این کتاب بر اساس آمارهای بین المللی به مرور دستاوردهای چهل ساله انقلاب اسلامی ایران می‌پردازد و نشان می‌دهد نظام جمهوری اسلامی ایران توانسته قله های پیشرفت را در بسیاری از زمینه فتح کند. 🔰پیام رسان ایتا 🆔https://eitaa.com/roshanaee99 🔰پیام رسان ایتا 🆔https://eitaa.com/Sh_Mufth313