eitaa logo
به سوی روشنایی
89 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
2.2هزار ویدیو
133 فایل
‌‹💠⃟🇮🇷› حوزه بسیج دانش آموزی شهیدفهمیده باغبادران ‌‹💠⃟🇮🇷› @roshanaei313
مشاهده در ایتا
دانلود
✍داریوش ارجمند مالک اشتر: ای کاش قادر بودم علی را به روزگاری ببرم که مردمش قدر همچون او را می دانستند...
⭕️دیگه رد دادن!! 🔻برای نفت عربستان سعودی نیز هشتگ مهسا امینی می‌زنند!! آن هم در عربستانی که زنان از حقوق اولیه نیز محرومند...
📊روزشمار هفته بسیج 🔹روزشمارهفته بسیج و برنامه های محوری بسیجیان سراسر کشور در این هفته توسط رئیس سازمان بسیج مستضعفین اعلام شد. 🗓یکشنبه ۲۹ آبان: بسیج سازندگی و پیشرفت 🗓دوشنبه ۳۰ آبان: بسیج مسجد محوری و جامعه اسلامی 🗓سه شنبه ۱ آذر: بسیج، نوآوری و جهاد علمی 🗓چهارشنبه ۲ آذر: بسیج، مردم سالاری، ایران قوی و مستقل 🗓پنجشنبه ۳ آذر: بسیج مظهر جهاد وشهادت 🗓جمعه ۴ آذر: بسیج، ایمان و تربیت اسلامی 🗓شنبه ۵ آذر: بسیج، مقاومت و اقتدار ملی
۲۵ آبان‌ماه؛ سالروز حماسه خون و شهادت مردم اصفهان ۲۵ آبان سال ۱۳۶۱ روزی پر افتخار برای مردم اصفهان است که در دفتر خاطرات سبز ایرانیان تا همیشه به یادگار خواهد ماند. ۲۵آبان اثر استاد بدرالسما حضور زنان در حماسه ۲۵ آبان شعار مرگ بر آمریکا هوشیاری مردم اصفهان 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جوانان فریب خورده ببینند،اینها سربازان اون کشورهایی هستند که به شماوعده آزادی داده اند!!!☝️ اینجاعراق سال ۲۰۰۴ سربازهای انگلیسی که دارن بچه های عراقی نازونوازش می کنند!!!
🔴علت عدم همراهی مردم با اغتشاشگران ✅مردم ایران اسلامی همه در ایجاد نظام سیاسی اسلامی سهیم هستند و اکثریت قاطع خانواده‌های ایرانی یک ایثارگر(رزمنده،جانباز ،شهید،آزاده) دارند ✅مردم بیش از۸۰٪به انقلاب و نظام پایبند و آماده دفاع از آن هستند گرچه اعتراضات و مطالباتی هم نسبت به مسائل کشور در حوزه ها و عرصه های مختلف دارندو میدانندپیگیری مطالبات و پاسخگویی از مسئولین در فضای آرام امکان پذیراست در اغتشاش و آشوب اعتراض و مطالبه به حق مردم به انحراف رفته و راه به جایی نمی‌برد ✅مردم با تخریب، آتش زدن، خسارت به اموال شخصی و عمومی، قرآن آتش زدن،خیمه سید شهدا را سوزاندن، خودروهای خدمت عمومی را آتش زدن، قتل و خونریزی به شدت مخالفند ✅مردم درمیدانی که دشمن ترسیم وتعریف میکند حضورپیدانمی کنند ✅مردم به لطف الهی امیدوار و افق آینده کشور را امیدبخش می دانند ✅مردم نسبت به رهبری الهی،حکیم، فرزانه و مقتدر مظلوم اعتماد دارند و مواضع ایشان نسبت به توطئه خارجی و پشت پرده استکبار به سرکردگی آمریکاوپیاده نظام او درداخل یقین دارند ✍️غلامرضایی
🔥موهای‌ بافته‌شده کشف‌حجاب‌کنندگان🔥
❌ نقل قول آیت الله شب زنده دار از رهبرمعظم انقلاب، درمورد اغتشاشات اخیر: 🔸آیت الله محمدمهدی شب زنده دار جهرمی عضو فقهای شورای نگهبان در درس خارج خود که در دارالتلاوه حرم مطهر حضرت معصومه(س) برگزار شد، به دیدار اخیر خود با رهبرمعظم انقلاب اشاره کرد و گفت: شب پنجشنبه در جلسه ای که خدمت رهبرمعظم انقلاب بودیم، ایشان بسیار با آرامش قلب در قبال برخی از دوستان که در جریانات اخیر دغدغه خاطر داشتند و ناراحت بودند، مواجه شدند. 🔹رهبرانقلاب با قلبی مطمئن فرمودند: «هیچ مسأله ای نیست، از ابتدای پیروزی انقلاب تاکنون ازاین فراز و نشیبها فراوان داشته ایم، امروز جنگ اسلام و کفر است، کفر میخواهد مسلط شود و جلوی پیشروی اسلام و ارزشها و آرمانهای الهی را بگیرد، دشمنان ناراحت هستند و این کارها را انجام میدهند و افرادی هم در داخل دارند اما هیچگونه دغدغه خاطری نباید داشته باشیم.» «اگر به وظیفه الهی خود عمل کنیم خداوند یاری خواهد کرد»، 🔸 آیت الله شب زنده دار اظهار داشت: همانگونه که توکل به خداوند متعال و ایمان به نصرت الهی در قلب امام راحل وجود داشت درقلب معظم له هم وجود دارد. تا وقتی که چنین رهبری وجود دارد که دل به خدا بسته و با توکل الهی کار میکند و قصدونیت ایشان خالص بوده و با خداوند و اولیای الهی پیوند دارد مسائلی که پیش می آید ازبین خواهد رفت که البته برای عده ای هم امتحان خواهد بود. ♨️وی ابراز داشت رهبرمعظم انقلاب فرمودند: «هرکس از دستش کاری برای نصرت اسلام و نظام بر می آید حرام است که سکوت کند و کاری نکند»
شکنجه گر1در حالی که داشت چاقوی بزرگی را با چاقو تیزکن برقی تیزتر میکرد و صدای بدی در فضا پیچیده شده بود گفت: ولی آدم عادی از اون منطقه رد نمیشه. اگرم رد بشه، ینی دارن ردش میکنن. وقتی هم ردش میکنن ینی داستان بوداره. دهاتی ها و راه بلدها از این مسیر، کسی رو رد نمیکنن. شکنجه گر سوم که کنار ایستاده بود دهن باز کرد و گفت: حالا اینا به کنار. وقتی که لاشه چیزایی که آتیش زده پیدا کنیم و وسط اون لاشه ها گوشی همراه ساده باشه، ینی داره ما رو بازی میده حرومزاده! راست میگفت. چون وقتی بابک بی هوش شده بود و انداختنش بالا و داشتن میبردنش، دو تا گروه سه نفره با سگ های خاص و وحشی در حال پرسه زدن بودند که یکی از گروه ها به لاشه چیزهایی برخورد میکنه که سوزونده شده بود. همشو با احتیاط برداشتند و در یک کیسه متوسط جا دادن و با خودشون بردند. شکنجه گر2 به بابک گفت: یا حرفه ای هستی و داری ادای اُسکلا رو درمیاری و فکر اینجاشو نمیکردی! یا خیلی احمقی و نمیدونی تو چه بلایی افتادی! شکنجه گر1 که دیگه چاقوش تیز شده بود و داشت روی ناخن خودش امتحانش میکرد گفت: منتظر بودی کی بیاد سراغت؟ که اینقدر خیالت راحت بوده که راهتو درست اومدی و گوشیتم سوزوندی و نشستی روبروی تپه دَکَل؟! هان؟ بابک که دید واقعا تو دردسر افتاده وحشتش بیشتر شد و گفت: من ... من توضیح میدم. به جان مادرم توضیح میدم. به قرآن مجید دروغ نمیگم ... آقا یه لحظه ... شکنجه گر3 فورا کابل ضخیمی را ازبین چند تا کابلی که اونجا بود انتخاب کرد و قبل از اینکه دستِ شکنجه گر اول به بابک برسه، پوتینشو گذاشت رو سرِ بابک و با خشم و فریاد گفت: خفه شو! همه چی واضحه. چیو میخوای توضیح بدی؟ اینو گفت و شروع کرد با کابل به سینه و شکم و پهلوهای بابک زد. بابک حتی فرصت نمیکرد خودشو بکشه کنار و خودشو جمع کنه تا کمتر درد بکشه. از بس ناکس تند تند و پروانه ای میزد. بیچاره رو سیاه و کبود کرد. وقتی خیلی ضربه تند و تیز به سینه و پهلوها بخوره، دیگه نفس آدم کم کم قطع میشه و چهره و صورتش هم کبود میشه و آدم به هر جوونی و ورزشکاری باشه، به مرز خفگی میرسه... ادامه دارد... https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸تقسیم🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی ««قسمت دوم»» روستای مرزی - پشت بامِ منزل کاک رسول نیمه های شب بود. کاک رسول که مردی پنجاه و پنج ساله و جا افتاده با سیبیلی بزرگ و چهار شانه و ستبر بود، از پله های کنار حیاط خونش بالا رفت و به پشت بام رسید. دسته کلیدش را درآورد و کلیدی را انتخاب کرد. اندکی با احتیاط، در حالی که پشت سرش را میپایید، در را باز کرد و وارد پشت بام شد. چند قدمی راه رفت و این طرف و اون طرف را با احتیاط نگاه کرد. وقتی خیالش راحت شد، با دهانش صدایی شبیه صدای سوت درآورد. چند لحظه بعد، سر و کله دو نفر با سر و روی پوشیده از پشت بام یکی از منازل مجاور پیدا شد که با یکی دو حرکت، روی پشت بام کاک رسول پریدند. صورت پوشیده اول فورا گفت: سلام کاک رسول. کاک رسول گفت: سلام. تو مهدی نیستی! صورت پوشیده دوم گفت: سلام کاک. مهدی منم. این رفیقمه. کاک رسول گفت: خیلی لفظ قلم سلام کرد. اما الان که صدای خودت شُنفتم فهمیدم تو خودِ مهدی هستی. صورت پوشیده1 گفت: ببخشید صورتم پوشیده است. قصد جسارت ندارم. کاک رسول جواب داد: اگه پوشیده نبود شک میکردم. راستی خوب شد دیگه پیام نمیدین. دفعه قبل هم داشت دردسر میشد. هر کاری دارین فقط حضوری.کارتو بگو! مهدی گفت: یکی از کفترای ما نیست. تازه پَر هست و احتمالا گیر افتاده. تو برنامه نبود اینجوری زود بد بیاره. کاک رسول پرسید: کجاست؟ جاش مشخصه؟ اونا خبر نداشتند که در اون لحظه، بابک بی جون و بی حال، کف اتاق شکنجه افتاده. دستاشو از پشت سر بسته بودند. اطرافش خون زیادی ریخته شده بود و شلاق و چوب و میلگرد و سرنگ و ... دور و برش افتاده و صحنه وحشتناکی به وجود آورده بود. صورت پوشیده1 به کاک رسول گفت: همین دیگه! جاشو نمیدونیم که مزاحم تو شدیم. مهدی گفت: کاک رسول خیلی وقت نداریم. بالاخره امشب یا قصد جونش میکنن یا نگهش نمیدارن و فردا صبح میفرستنش یه جای دیگه و دسترسی ما بهش سخت تر میشه. کاک رسول: اگه جنازش پیدا کردیم چی؟ به دردتون میخوره؟ صورت پوشیده1: گفتن باید زنده بمونه. درباره مُردش حرفی نزدن. مهدی گفت: پُشتِشَن. باید زنده بمونه. کاک رسول: خب حالا اگه به تورمون خورد کجا تحویلش بدیم؟ مهدی گفت: هیچی. ردش کنین بره. بقیش با خودش. اونا خدافظی کردند و رفتند و کاک رسول با احتیاط به اتاقش برگشت. چراغا خاموش بود و توی تاریکی داشت با گوشی همراهش کار میکرد. همین طور که وارد یه گروه تلگرامی شد و شروع به چت کردن کرد. کاک رسول: کوتر(کبوتر در زبان کردی) رفیق ما خونه شما نپریده؟ اکانت1: سلام کاک. جَلد بوده؟ کاک رسول: سلام. اره. اکانت2: سلام کاک. ما ندیدیم. اکانت3: سلام کاک. ما ندیدم. اکانت4: سلام. ما هم ندیدیم. اکانت5: سلام. ندیدیم. اکانت6: ندیدیم. کاک رسول: سالوادور کجاست؟ سالوادور: سلام کاک. زیر سایه ات. 🔸🔹🔸🔹 محمد نشسته بود روی صندلیش و با دقت داشت به صفحه کامپیوترش نگاه میکرد. گوشی را برداشت. محمد: مجید همه دیتاهای اون طرفو بفرست روی صفحه خودم. مجید: چشم. داشتم چک میکردم. محمد: خوبه. به چیزی هم رسیدی؟ مجید: طرف خودمون نه. تحلیل دیتای خونه همسایه هم زمان میبره. ولی بچه ها مشغولن. محمد: سعید رفته یا هست؟ مجید: مادرش ناخوشه و سعید مجبور بود امشب بیمارستان بالا سرش باشه. محمد: همشو بفرست رو سیستم خودم. مجید: چشم. اما زیاده. بگم بچه های فنی نیروی بیشتری بذارن؟ محمد: نگفتی تا الان؟ مجید: نه هنوز. منتظر دستور شما بودم. 🔸🔹🔸🔹 کاک رسول فورا از گروه خارج شد و وارد صفحه شخصی سالوادور شد. کاک رسول: زیر سایه ام؟ سالوادور: بله کاک. کاک رسول: نزدیکه؟ سالوادور: دور نیست. کاک رسول: دیدیش؟ سالوادور: خودم نه. کاک رسول: چیزی هم گفته؟ سالوادور: نمیدونم. نشنیدم. کاک رسول: نگفتن اسمش چیه؟ سالوادور: چرا. بابک! 🔸🔹🔸🔹 این طرف همه سرگرم کار خودشون بودند. مجید سرش تو مانیوتور روبروش بود که یهو گوشیشو برداشت و ارتباط گرفت. محمد: چی شد؟ مجید: قربان آماده است. لطفا همین حالا تشریف بیارین. محمد پاشد رفت اتاق کنترل. تا وارد شد همه جلوش بلند شدند. دستور داد راحت باشن و به کارشون برسن. محمد: مجید چه خبر؟ مجید: آقا پیام جدید داریم. رییس: کدنویسی شده؟ مجید: آره. از طرف مهدیه. محمد: بفرستش رو مانیتور 1 مجید پیام را فرستاد روی مانیتور 1. نوشته بود: هست ولی خسته است. محمد نفس عمیقی کشید و اخماش باز شد و روی صندلیش لم داد و گفت: خب خدا را شکر. حیف بود. نباید اینجوری تموم میشد. مجبور شدیم اینجوری بفرستیمش. وگرنه انتخاب من اینجوری نبود. مجید براش بنویس ردش کنن. مجید شروع به کدنویسی کرد و بعدش هم اینتر زد. 🔸🔹🔸🔹