#داستانک | #علما
رجبعلی خیاط مستاجریداشت.
که زن و شوهر بودند
با 20 ریال اجاره بعد از چند وقت این زن و شوهر صاحب فرزند شدن
رجبعلی به دیدنشون رفت🚶 و به مرد گفت:
" داداش جون فرزنددار شدی خرجت بالاتر رفته،
از این ماه به جای ۲۰ ریال ۱۸ ریال اجاره بده، ۲ ریالشم واسه فرزندت خرج کن،
این ۲۰ریالرو هم بگیر اجاره ی ماه گذشته ایه که بهم دادی،
هدیه ی من باشه برای قدم نوزادت "!
•| #مهـــربانے☺️
📌 #داستانک
✍ استاد بعد از ورود به کلاس، به همه بچه ها یک برگه کوچک کاغذ داد؛ بعد پشت میزش نشست و گفت: میدونید که امشب شب آرزوهاست؛ بیاین تصور کنیم که امسال خدا فقط یک آرزوی هرکس رو برآورده می کنه، اونم فقط آرزویی که هم دنیا و هم آخرت شما رو سروسامون بده و اجابتِش به معنی اجابت همه دعاها باشه؛ حالا با این توضیحات، اون آرزو رو روی برگه ای که بهتون دادم بنویسید.
📝 بنظر درخواستِ عجیبی بود. نوشتن آرزویی به گستردگی و مقیاس دنیا و آخرت و در برگیرندهی همهی دعاها؟!
تقریباً همهی برگه ها خالی بدست استاد برگشتند، جز چند برگه که روی اونها نوشته شده بود:
اللهم عجل لولیک الفرج 🌹