eitaa logo
روشنای ویگل
118 دنبال‌کننده
25.3هزار عکس
31.8هزار ویدیو
802 فایل
سعی می کنم مطالب خوبی برای شما عزیزان داشته باشم.باماهمراه شوید.
مشاهده در ایتا
دانلود
آیا میدانید👇🏻 اکثر مرگ های شما با چشم_زخم است! ✨نبى اكرم ﷺ : چشم زخم مرد را به گور و شتر را به ديگ ميفرستد. ✨امام صادق علیه السلام: اگر چيزى بر قدر الهى پيشى گيرد چشم زخم است‏. ✨نبى اكرم ﷺ : تعويذ و افسون نشايد مگر براى تب و چشم زخم حقيقت دارد. ✅اذکار و افعال حفظ از چشم_زخم👇🏻 ✨امام صادق علیه السلام: چشم زخم واقعيّت دارد، از چشم ديگرى بر خود ايمن مباش و هم از چشم خود بر ديگرى و اگر از چشم زخم ترسيدى سه بار بگو: ماشاءَاللَّهُ‏ لَا حَوْلَ وَ لَاقُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيم‏ ✨امام صادق علیه السلام : چون يكى از شما با هيأت آراسته‏اى از خانه بيرون مى‏شود بهنگام خروج معوّذتين بخوانيد كه بفرمان حق آسيبى نبينيد ان شاء اللَّه تعالى. ✨امام صادق علیه السلام: هر كه چيزى از رفقايش او را شگفت آرد به او بارك الله گويد كه چشم زخم واقعيت دارد. ✨زراره گويد: چهار بار در سوراخ راست بينى و سه بار در سوراخ چپ آن بدمد و گويد:ُ بِسْمِ اللَّهِ لَا بَأْسَ أَذْهِبِ الْبَأْسَ رَبَّ النَّاسِ وَ اشْفِ أَنْتَ الشَّافِي لَا يَكْشِفُ الْبَأْسَ إِلَّا أَنْت‏. 📚مكارم الأخلاق/ترجمه ميرباقرى/ج‏۲                       ✅ بخور چشم زخم 👇🏻 ✨در حديث معتبر منقول است كه حضرت امام رضا عليه السلام كه شفاى چشم (زخم) در خواندن سوره و دود کردن بخور چشم زخم است. 📚حلیه المتقین علامه مجلسی الكافی(ط - الإسلامية)/ج‏۶/ص۵٠۳ ⚠️ هشدار جهت محافظت از مشکلات ماورایی به توصیه های روایی و بزرگان عمل کنید.
11.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
باز شدن درب خانه حضرت زهرا سلام الله علیها به درخواست رئیس جمهور چچن برای اولین بار قبل ازاینکه داخل خانه را ببینی نیت کن رئیس جمهور چچن مقابل سعودی ها بر خاک زمین خانه بی بی بوسه می‌زند و هیچکدام نمی‌توانند اعتراض کنند السلام علیک یا بنت رسول الله 😭😭😭😭 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 💞رسانه مردمی https://eitaa.com/joinchat/1159659833C3e6a827602
15.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎙 خاطره‌ شنیدنیِ آیت‌الله طبسی از راننده سعودی! راننده تاکسی سعودی: شما نمی‌دونید چه کردید؟! ... کارفرمای وهّابی دعوتم کرد برای شام؛ دویست نفر وهّابی چفیه قرمز دورهم جمع بودند. ناگهان...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤲الهی! ضعیفان را پناهی؛ قاصدان را بر سر راهی؛ مومنان را گواهی؛ چه عزیز است آنکس که تو خواهی... 🤲الهی! هر که تو را شناسد؛ کار او باریک و هر که تو را نشناسد؛ راه او تاریک... 🤲الهی! توانایی ده که در راه نیفتیم و بینایی ده که در چاه نیفتیم... 🤲الهی! بر عجز خود آگاهم و بر بیچارگی خود گواهم؛ خواست خواستِ توست؛ من چه خواهم!! # کانال  راه خدا⇩⇩⇩ @masirkhoda
❤️ بازی کردن با همسر 💠 گاهی با همسر خود در خانه مشغول بازی و سرگرمی شوید و آن را با نشاط و هیجان و شوخی‌های مناسب انجام دهید. 💠 سرگرمی و بازی و خنده‌های لابلای آن، باعث می‌شود گاهی کدورتها و رفتارهای سنگین زن و شوهر نسبت به یکدیگر از بین برود و محبت و علاقه جدید در زندگی جریان پیدا کند.
📚 داستان کوتاه 🔴 گناهان خود را کوچک نشمارید! پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله در یکی از مسافرت ها همراه جمعی از اصحاب خود در سرزمین خالی و بی آب و علفی فرود آمدند و به یاران خود فرمودند: هیزم بیاورید تا آتش روشن کنیم. اصحاب عرض کردند: یا رسول الله! اینجا سرزمینی خالی است و هیچ گونه هیزمی در آن وجود ندارد. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: بروید هر کس هر مقدار می تواند هیزم جمع کند و بیاورد. یاران به صحرا رفتند و هر کدام هر اندازه که توانستند، ریز و درشت، جمع کردند و با خود آوردند. همه را در مقابل پیغمبر صلی الله علیه و آله روی هم ریختند. مقدار زیادی هیزم جمع شد. در این وقت رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: گناهان کوچک هم مانند این هیزمهای کوچک است. اول به چشم نمی آید، ولی وقتی که روی هم جمع می گردند، انبوه عظیمی را تشکیل می دهند! 📗 بحارالانوار، ج 73، ص 346
در انجام کدام آزمایش ها باید ناشتا باشیم؟
اتومبیلِ جلویی لاک‌پشت‌وار پیش می‌رفت و با این‌که مدام بوق می‌زدم، به من راه نمی‌داد. داشتم خونسردی‌ام را از دست می‌دادم که یک‌دفعه،چشمم به برچسبِ کوچکی رویِ شیشه‌ی عقبش افتاد: "نقص فنی، لطفا صبور باشید!" و این نوشته همه چیز را تغییر داد! بلافاصله آرام گرفتم و سرعتم را کم کردم. راستش حتی مراقب آن ماشین و راننده‌اش هم بودم! چند دقیقه با تأخیر به خانه رسیدم اما مشکلی نبود.ناگهان فکری به ذهنم تلنگر زد: اگر آن برچسب نبود،من چنین صبری به خرج می‌دادم؟ چرا برای بردباری در برابر مردم به برچسب نیاز داریم!؟و دست آخر این‌که: اگر مردم برچسب‌هایی به پیشانی خود بچسبانند، با دیگران صبورتر و مهربان خواهیم بود؟ برچسب هایی چون: "کارم را از دست داده ام" " در حال مبارزه با سرطان" "در مراحلِ طلاق ناجوری گیر افتاده‌ام" "عزیزی را از دست داده‌ام" ، "احساس بی‌ارزشی و حقارت می‌کنم" ، "در شرایط بد مالی و ورشکستگی قرار دارم" ... و صدها برچسب دیگر شبیه این‌ها. همه درگیر مشکلاتی هستند که ما از آن چیزی نمی‌دانیم.حداقل کاری که می توانیم بکنیم، صبر و مهربانی است.
گوسفند سید هادی رضوی همرزم شهید جواد عنایتی منطقه غرب پادگان گرمک بودیم و جواد بیشتر کارهای تدارکاتی را به عهده داشت همه کاری انجام می داد غذا درست می کرد کارهای پشتیبانی انجام می داد و.. ارتباط ما با عقب خیلی کم بود و معمولا جیره غذایی زیادی با خودمان می بردیم چندین راس گوسفند هم داشتیم و استفاده می کردیم نگهداری از همه این ها با جواد بود . صبح های زود برای بچه ها آب می آورد و تانکر را پر می کرد و تمام کارهای مربوط به منطقه را خودش انجام می داد چون منطقه از نظر حفاظتی حساس بود و هیچ کس نباید متوجه حضور بچه ها می شد . یک روز شهید خرازی به منطقه امد گوسفندی را ذبح کردند و کله پاچه ای را هم برای صبحانه بار گذاشتند به خاطر شرایط منطقه شب ها مجبور بودیم نگهبانی بدهیم جواد آن شب داوطلب شد و گفت من نگهبانی می دهم با چند نفر از بچه ها رفته بودند قسمت های بدرد بخور کله پاچه را خورده بودند . صبح کله پاچه را آوردند گفتند پس چشمش کجاست ؟ جواد گفت نمی دونم شاید کور بوده ؟ گفتیم زبونش چی ؟ گفت نمی دونم شاید لال بوده است . گفتیم پاچه اش کجاست ؟ گفت شاید شل بوده . حاج حسین خرازی جواد را به خاطر همین شوخ طبعی هایش خیلی دوست داشت هیچ وقت ناراحتی جواد را ندیدیم همیشه می گفت و می خندید اگر بعضی از بچه ها توی خودشان بودند سریع می رفت و حرف می زد و شوخی می کرد تا از ناراحتی شان کم شود . منبع کتاب معرکه ی شیدایی اثر نویسنده محترم میترا بیدگلی
⛔️ هیچ‌ وقت در اتاق فرزندتان تلویزیون اختصاصی قرار ندهید. با این کار نه‌فقط پای کارتون، بلکه پای انواع و اقسام سریال‌های بزرگ‌سالان را هم به زندگی آن‌ها باز کرده‌اید. ✅ موقع خوردن غذا هم تلویزیون را خاموش‌کنید. ⏪ سن کمتر، زمان کمتر اگر فرزندتان بین 2 تا 5 سال دارد زمان استفاده از تلویزیون و سایر وسایل ارتباط‌جمعی را به کمتر از یک ساعت در طول روز برسانید. ⚠️ استفاده از وسایلی که مانیتور دارند، مثل تلویزیون، برای بچه‌های زیر 18 ماه ممنوع است، مگر اینکه پای ویدئو چت با پدر یا مادر در میان باشد.
”پیر مرد سرفه‌ای کرد و با لحنی مهربان و پدرانه صدا زد: پسرم، یک لیوان آب به من بده، خدا خیرت بدهد. پسر بعد از چند دقیقه، ظرف آب را برداشت و به کنار چشمه مجاور رفت. کسانی که قبلاً لب چشمه بودند، آب را گل آلود کرده بودند. پسر طاقتش نگرفت صبر کند تا آب صاف شود. ظرف را از همان آب پر کرد و به خانه برد. لیوان را پر کرد و بدست پدر داد. یک لحظه فکر کرد نکند پدرش از این حرکت عصبانی شود و یا دوباره او را پی آب زلال بفرستد. پسر خود را به کاری دیگر وا داشته بود، ولی همچنان زیر چشمی پدر را نگاه می‌کرد. پدر نگاهی به آب کرد، سلامی داد و چند جرعه‌ای از آن نوشید، از پسر تشکر کرد و لبخندی زد. پسر انتظار این عکس‌العمل را نداشت، از این‌رو کنار پدر نشست و از او پرسید: ولی بابا، من که آب گل آلود به دست شما دادم، برای چه این‌گونه لبخند می‌زنی؟ پدر دستش را روی شانه پسر گذاشت، دوباره لبخندی زد و گفت: پسرم! من از تو راضی‌ام، تشنگی‌ام را برطرف کردی. خدا خیرت بدهد. اما اگر لبخند زدم، به این خاطر است که یاد جوانی خودم افتادم و روزگاری که پدرم، مثل امروز من، خانه‌نشین شده بود و من هم، مثل امروز تو، نیازهایش را برطرف می‌کردم. الان یک لحظه یاد مواقعی افتادم که پدرم آب می‌خواست، من از قبل آب خنک تهیه کرده بودم، فوراً با آن شربتی درست می‌کردم به دست پدرم می‌دادم. او هم همیشه می‌گفت خدا خیرت بدهد. پسر گفت: خب پدر آهی کشید و گفت: خب، من آن‌گونه رفتار می‌کردم، حالا این شده عاقبت کار من، راضی‌ام، اما در این مانده‌ام که عاقبت کار تو چگونه خواهد بود