خاطره هم یادم میاد ابتدایی بودم، با چندتا از دوستام قرار گذاشتیم هرکدوم یه چیز کوچیک با ارزش از خونمون بیاریم یه جای مدرسه چال کنیم اسمش بذاریم گنج. بعد چند سال دیگه بیایم پیداش کنیم😂.
من یه نگین درشت ارغوانی رنگ از روی سرویس آینه شمعدون عروسی مامانم با ناخن جداکردم🤦♀
بردم تو مدرسه چال کردیم یه گوشه حیاط.
حالا طاقت نمیاوردیم هی میرفتیم سراغش ببینیم هست یا نه.
چندبار از بس هی جاشو می کندیم میگفتیم بچه ها مشکوک شدن جاشو عوض میکردیم.
تا وسط زنگ کلاس من دوباره رفتم سراغش نشستم با خیال راحت زمینو کندن
یه دفعه دیدم آخ آخ ناظم مدرسه داره میاد. اصلا حواسم نبود که تو دید پنجره دفتر مدرسه هستم.
دیگه نمیتونستم حاشا کنم.
رسید به من و گفت چکار میکنی فلانی؟ چرا زمینو میکنی؟
مجبور شدم قضیه رو لو دادم. بعد از اینکه کلی خندید یه تاپ محکم کوپید تو کمرم گفت بیا برو سر کلاست. دفعه بعد هم نبینم گنج قایم کنیدآ.
تمام پای درختها رو شخم زدید برامون!😅
#ارسالی_کاربران
#روز_معلم