✍ #خاطرات_شهدا
#همسر شهید چمران :
#وسط شب که مصطفی برای نماز شب بیدار میشد، طاقت نمی آوردم و میگفتم :
"بسه دیگه ! استراحت کن #خسته شدی "
او می گفت : " #تاجر اگر از سرمایه اش خرج کند بالاخره ورشکست میشود باید سود در #بیاورد که زندگیش بگذرد ، ما #اگر قرار باشد نماز شب نخوانیم ، ورشکست میشویم. "
اما من که خیلی #شب ها با گریه مصطفی بیدار می شدم کوتاه نمی آمدم و می گفتم :
" اگر اینها که اینقدر از شما #میترسند بفهمند این طور گریه میکنید...
#مگر شما چه معصیت دارید ؟ چه گناهی دارید ؟ خدا همه چیز به #شما داده، همین که شب بلند می شوید خود یک توفیق است "
آن وقت #مصطفی گریه اش هق هق می شد و میگفت : " آیا به خاطر این #توفیق که خدا داده اورا شکر نکنم ؟...
یاد شهدا با صلوات🌹🌷
کانال شهادت زیباست🍃👆
#خاطــرات_شهدا
📌 هر روز با آقام حرف میزدم
👤 اسمش «عبدالمطلب اکبری» بود. چون کر و لال بود، خیلیا مسخرهاش میکردن. یه روز رفتیم کنار قبرستان و عبدالمطلب رو دیدیم که با انگشت یه چارچوب قبر کشید و توش نوشت «شهید عبدالمطلب اکبری»! ما هم کلی خندیدیم و مسخرهاش کردیم! هیچی نگفت؛ سرش رو انداخت پایین و آروم از کنارمون رفت…
🔆 فردای اون روز عازم جبهه شد و دیگه ندیدیمش. ۱۰ روز بعد شهید شد و پیکرش رو آوردن. جالب اینجا بود که دقیقا جایی دفن شد که برای ما با دست، قبر خودش رو کشیده بود و مسخرهاش کردیم!
📝 وصیت نامهاش خیلی سوزناک بود؛ نوشته بود: «یک عمر هر چی گفتم به من میخندیدن! یک عمر هر چی میخواستم به مردم محبت کنم، فکر کردن من آدم نیستم و مسخرهام کردن! یک عمر کسی رو نداشتم باهاش حرف بزنم، خیلی تنها بودم. اما مَردُم! ما رفتیم. بدونید هر روز با آقام امام زمان حرف میزدم. آقا خودش گفت: تو شهید میشی...»
📚 روایت از همرزم شهید؛ منبع: خبرگزاری بین المللی قرآن
🌷 #مهدویت_و_شهدا
🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
@roshanaivigol
#خاطرات_شهدا
میگفت :
نه ، بیکار نباش ، پسر !!
زبونت به ذکر خدا بچرخه ، همینطور که نشستی هرکاری که میکنی ،
ذکر هم بگو.....
« وقتی کنار فرودگاه بغداد زدنش
تۅی ماشین کتاب دعا ۅ قرآنش بود....»
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
« اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلیِّٖکَ الْفَرَج »
🔰 #خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
📍خستگی اش را بروز نمی داد...
🌟همسر سردار شهید حسن باقری می گوید وقتی این مرد بزرگ از جبهه به خانه می آمد آن قدر کار کرده بود که شده بود یک پوست و استخوان و حتی روز ها گرسنگی کشیده بود،جاده ها و بیابانها را برای شناسی پشت سر گذاشته بود،اما در خانه اثری از این خستگی بروز نمی داد. می نشست و به من می گفت در چند روزی که من نبودم چه کار کرده ای، چه کتابی خوانده ای و همان حرف هایی که یک زن در نهایت به دنبالش هست. من واقعا احساس خوشبختی می کردم.
#شهید_حسن_باقری
یاد شهدا با صلوات🌷
┏⊰✾✿✾⊱━━─━━┓
@shohada_314
┗━━─━━⊰✾✿✾⊱┛
در دفترچه یادداشتش،
از کارهایی که مقید به انجامشان بود
لیستی تهیه کرده بود به این شرح:
خوشرفتاری با مردم، ذکر روزهای هفته، غذا خوردن با خانواده، اطلاع از اخبار، مسواک و بهداشت فردی، ورزش و پیادهروی، دروغ نگفتن، ادب در کلام، محاسبه اعمال روزانه...
گاهی به سراغ دفترچه میرفت
و این موارد را مرور میکرد
تا خیالش از بابت عمل به تمامی آنها آسوده باشد...
#شهید_یدالله_قاسم_زاده🕊
#خاطرات_شهدا
📚دریادل
🔰 #خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
🔻 صدای گرمی داشت با یه عده طلبه از تهران آمده بودند همه شان شهید شدند الا محسن !
این اواخر حال عجیبی داشت شبها تا صبح گریه میکرد و روزها شاد و خندان بود میگفت
همه کارهایم رو کردم آماده و هیچ نگرانی ندارم .
به یکی از بچهها گفته بود وقتی شهید شدم این سربند رو ببند رو سینه ام !!
جنازه اش که آمد سر نداشت سربند رو بستند به
سینه اش روی سربند نوشته بود
انا زائر الحسین......
#شهیدمحسن_درودی
📕 خط عاشقی ، ج۱
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_News
🥀🇮🇷🕊🌹🕊🇮🇷🥀
#خاطرات_شهدا
همراه با
#هادی_دلها
#شهید_والامقام
#ابراهیم_هادی
با موتور به سمت میدان آزادی میرفتیم که ابراهیم را برای عزیمت بسوی جبهه به ترمینال غرب برسانیم.
در راه یک ماشین مدل بالا از کنار ما رد شد و خانمی که کنار راننده نشسته بود و حجاب درستی نداشت، نگاهی به ابراهیم انداخت و حرف زشتی زد.
ابراهیم گفت: "سریع برو دنبالش" و من هم با سرعت به سمت ماشین رفتم. بعد اشاره کردیم بیا بغل ، با خودم گفتم: "این دفعه دیگه یه دعوای حسابی رو میبینم" اتومبیل کنار خیابان ایستاد. ماهم کنار درب راننده ایستادیم. منتظر برخورد ابراهیم بودم اما او همینطور که روی موتور نشسته بود با راننده سلام و احوالپرسی گرمی کرد.
راننده که تیپ ظاهری ما و برخورد خانمش رو دیده بود، توقع چنین سلام و علیکی نداشت. بعد از جواب سلام به ابراهیم گفت: "چی شده آقا؟"
ابراهیم گفت: "من خیلی معذرت میخوام، خانم شما فحش بدی به من و همه ریش دارها داد. میخوام بدونم که..."
راننده که توقع چنین برخورد خوبی رو نداشت. حرف ابراهیم رو قطع کرد و گفت: "خانم بنده غلط کرد، بیجا کرد"
ابراهیم گفت: "نه آقا اینطوری صحبت نکن. من فقط میخوام بدونم حقی از ایشون گردن بنده است، یا من کار نادرستی کردم که با من اینطور برخورد کردن!".
راننده که فکر نمیکرد ما اینگونه برخورد کنیم پیاده شد . صورت ابراهیم رو بوسید و گفت: "نه دوست عزیز شما هیچ خطائی نکردی ما اشتباه کردیم. خیلی هم شرمندهایم" و بعد از کلی معذرت خواهی از ما جدا شد.
این رفتارها و برخوردهای ابراهیم آن هم در آن مقطع زمانی خیلی برای ما عجیب بود ولی با این کارها راه درست برخورد کردن با مردم را به دوستان نشان میداد.
🌹 #سالروز_شهادت🕊
🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خاطرات_شهدا
- 👵🏻 مادر بزرگِ شهید تعریف میکنن:
مدت طولانی بعد از شهادتش اومد به خوابم؛ بهش گفتم: چرا دیر کردی؟ منتظرت بودم..
گفت: طول کشید تا از بازرسیها رد شدیم.
گفتم: چه بازرسی؟
گفت: بیشتر از همه سر بازرسی نماز وایسادیم؛ بیشتر هم درباره نماز صبح میپرسیدن!
+ شادی روح شهید جهاد مغنیه صلوات
˹@chand_metri_khoda˼