فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلامی از #شهید_نواب_صفوی که بر دل رهبری نشست.
مرحوم نواب در سال ۱۳۳۳ به مشهد آمد و همه طلاب مشهد تحتتأثیر ایشان قرار گرفتند؛ عنصری که هیجان سیاسی انقلابی و حالت علاقه به مبارزه برای خدا و اسلام را در ذهن من به وجود آورد، سخنرانیهای مرحوم نواب بود. بهقدری کلام او در طلاب مدرسه سلیمانخان تأثیر گذاشت که پس از سخنان وی، دنیای بیرون و مفاهیم معمولی زندگی برای ما طلاب بیگانه بود و در واقع زنده کردن مفهوم شهادت در دل بنده، و خیلی افراد دیگر کار مرحوم نواب بود.
👆"پرونده شهید نواب صفوی و فدائیان اسلام/ بمناسبت ۲۷ دیماه سالروز شهادت پیشتازان انقلاب اسلامی"
🔹در سحرگاه یکشنبه 27 دی ماه 1334 در یک شب سرد زمستانی چهار جوخه ی اعدام در میدان بزرگ یک پادگان نظامی در تهران بر پا شد و شهید بزرگوار سید مجتبی نواب صفوی و سه تن از همرزمان و یارانش یعنی خلیل طهماسبی ، سید محمد واحدی و مظفر ذوالقدر مظلومانه اعدام شدند و خون پاکشان به زمین ریخته شد
🔸شاه در سال 1332 برای به کنترل در آوردن نواب صفوی پیشنهاد تولیت آستان قدس رضوی را به او داد ولی نواب با شنیدن این پیشنهاد به امام جمعه منصوب شاه گفت: شما مکلف هستید که اینکه به شما میگویم را عیناً به این توله سگ پهلوی برسانید!
🔸 به او بگویید تو میخواهی مرا با دادن پست و مقام و پول فریب دهی و خودت آزادانه هر کاری که میخواهی با دین خدا و ممکلت اسلامی انجام دهی؟! این محال است و من یا تو را می کشم و به جهنم میفرستمت و خودم به بهشت میروم و یا تو مرا میکشی و با این جنایت ، باز هم به جهنم رفته و من به بهشت میروم و در آغوش اجدادم قرار میگیرم، در هر حال تا زنده ام امکان ندارد ساکت باشم!
#شهید_نواب_صفوی
یاد شهدا با ذکر صلوات 🌷🌷🌷🌷🌷
اسطوره
خاطره ای از خانم شهید نواب صفوی
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
بعد از افطار مختصر؛ به آقا گفتم دیگر هیچ چیزی برای سحر و افطار نداریم. حتی نان خشک. ️فقط لبخندی زد. این مطلب را چند بار تا وقت استراحت شبانه آقا تکرار کردم.
وقت سحر هم آقا برخاست آبی نوشید و گفتم دیدید سحری چیزی نبود؛ افطار هم چیزی نداریم. باز آقا لبخندی زد.
بعد از نماز صبح گفتم. بعد از نماز ظهر هم گفتم. تا غروب مرتب سر و صدا کردم که هیچی نداریمااااا.
اذان مغرب را گفتند. آقا نماز مغرب را خواند و بعد فرمودند: امشب سفره افطار نداریم؟ گفتم پس از دیشب تا حالا چه عرض میکنم؛ نداریم، نیست...
آقا لبخند تلخی زد و فرمود یعنی آب هم در لولههای آشپزخانه نیست؟ خندیدم و گفتم : صد البته که هست. رفتم و با عصبانیت سفرهای انداختم و بشقاب و قاشق آوردم.
پارچ آب را هم گذاشتم جلوی آقا.
هنوز لیوان پر نکرده بود. صدای در آمد.
طبقه پایین پسر عموی آقا که مراقب ایشان بود رفت سمت در، آمد گفت: حدود ده نفری از قم هستند. آقا فرمود تعارف کن بیایند بالا.
همه آمدند. سلام و تحیت و نشستند.
آقا فرمود: خانم چیزی بیاورید آقایان روزه خود را باز کنند. من هم گفتم بله آب در لولهها به اندازه کافی هست. رفتم و آوردم.
آقا لبخند تلخی زد و به مهمانان تعارف کرد تا روزه خود را باز کنند.
در همین هنگام باز صدای در آمد. به آقا یوسف همان پسر عموی آقا گفتم: برو در را باز کن این دفعه حتما از مشهدند. الحمدلله آب در لوله ها هست،فراوان...
مرحوم نواب چیزی نگفت. یوسف رفت در را باز کند. وقتی برگشت دیدم با چند قابلمه پر از غذا آمد.
گفتم اینا چیه؟
گفت: همسایه بغلی بود؛ ظاهرا امشب افطاری داشته و به علتی مهمانی آنان بهم خورده. گفت بگویم هر چی فکر کردند این همه غذای پخته را چه کنند؛ خانمش گفته چه کسی بهتر از اولاد زهرای مرضیه سلام الله علیها. گفته بدهند خدمت آقا سید که ظاهرا مهمان هم زیاد دارد.
آقا یک نگاه به من کرد. خندید و رفت. و من شرمنده و شرمسار؛ غذاها را کشیدم و به مهمانان دادم.
کارشان که تمام شد، رفتند.
آقا به من فرمود، دو نکته:
اول این که یک شب سحر و افطار بنا به حکمتی تاخیر شد، چقدر سر و صدا کردی؟ دوم وقتی هم نعمت رسید چقدر سکوت کردی؛ از آن سر و صدا خبری نیست؟
بعد فرمود: مشکل خیلیها همینه. نه سکوت شون از سر انصافه، نه سر و صداشون. وقتِ نداشتن، جیغ می زنند. وقتِ داشتن، بخل و غفلت.
📚 جام عقیق
👈 حالا شده حکایت ما.
یک عمر بر سر سفره خدا نشسته ایم، کافیست یک مرتبه کمی تاخیر شود، سر و صدایمان بلند می شود.
کاش همان شأنی که برای مردم قائل هستیم تا آبرویشان را نریزیم، برای خدا هم قائل بودیم و آبروریزی نمی کردیم.
#شهید_نواب_صفوی
💐💐💐💐💐