#طنز_جبهه
تازه اومده بود جبهه
یه رزمنده رو پیدا کرده بود و ازش می پرسید:
وقتی توی تیررس دشمن قرار می گیری ، برا اینکه کشته نشی چی میگی؟
اون رزمنده هم فهمیده بود که این بنده تازه وارده😄
شروع کرد به توضیح دادن:
اولاْ باید وضو داشته باشی😄
بعد رو به قبله و طوری که کسی نفهمه باید بگی:
اللهم الرزقنا ترکشنا ریزنا بدستنا یا پاینا و لا جای حساسنا برحمتک یا ارحم الراحمین😂
بنده خدا با تمام وجود گوش میداد
ولی وقتی به ترجمه ی جمله ی عربی دقت کرد ، گفت:
اخوی غریب گیر آوردی؟😂😂😂😂
#صلوات_بفرس_مومن
↯↻∞↯
@emamzaman114
😂 #طنز_جبهه
😆 #ویتامین_خنده
🔸 برای اینکه شناسایی نشیم تو مکالمات بیسیم برای هر چیزی یک کد رمز گذاشته بودیم🧐 کد رمز آب هم ۲۵۶ بود 🌊 من هم بیسیمچی بودم! چندینبار با بیسیم اعلام کردم که ۲۵۶ بفرستید.
اما خبری نشد😢 بازهم اعلام کردم برادرا تدارکات ۲۵۶ تموم شده برامون بفرستید ، اما خبری نمی شد😥 تشنگی و گرمای هوا امان بچه ها را بریده بود. من هم که کمی عصبانیشده بودم و متوجه نبودم بیسیم رو برداشتم و با عصبانیت گفتم مگه شما متوجه نیستیدبرادرا؟ میگم ۲۵۶ بفرستید بچهها از تشنگی مردند😡
تا اینو گفتم همه بچهها زدند زیر خنده و گفتند باصفا کد رمز رو که لو دادی🤣🤣 اینجا بود که متوجه اشتباهم شدم و با بچهها زدیم زیر خنده و همه تشنگی رو یادشون رفت😁😂
‹💠⃟🇮🇷› بسیج دانش آموزی ‹💠⃟🇮🇷›
🆔 @parvareshi5
❣️غذای لاکچری جبهه ای
#طنز_جبهه
•~~~•~~~•~~~•
امروز می خوام از غذاهای لاکچری توی جبهه براتون بگم، شما هم اگه دوست دارین که نحوه درست کردنش رو یاد بگیرین میتونین قلم کاغذ آماده کنین و یادداشت برداری کنین،
چیه؟ تعجب کردین؟
شاید پیش خودتون فکر می کنین اختراع کردن یه غذای نو از ما برنمیاد؟
شاید فراموش کردین که ما از نسل ما می توانیم هستیم!
بگذریم!!!
برای خوشمزه شدن این غذا، مواد لازم و چاشنی های اون خیلی مهمه، این که موادش رو از کجا و چه جوری تهیه کرده باشین شرط لازمه،
حالا شاید پیش خودتون فکر کنین خُب چه فرقی میکنه که از کجا و چه جوری تهیه کرده باشیم، هرچی بخوایم توی سوپری سر کوچمون هست دیگه، میریم تهیه می کنیم، اما من فرقش رو بهتون میگم، چون اگه موادتون این شرایط رو نداشته باشه اصلا غذاتون مزه دار نمیشه؛
شرط خوب بودن این مواد اینه که بدونیم توسط کی و با چه پولی و با چه نیتی خریداری شده و چه جوری و کجا بسته بندی شده و چه جوری ارسال شده تا بدست ما رسیده، حتی اینی که از کدوم مغازه خریده شده هم شرطه، یه وقت فکر نکنین اینا مهم نیست ها، خیلی هم مهمه، چون مواد اولیه ای رو که ما تهیه می کردیم توسط مردمی مهربان دلسوز و فداکار با پول حلال تهیه شده بود، اونا با جون و دل اینا رو می خریدند، از مغازه ای هم می خریدند که اگر جنسش رو قبلا باقیمت ارزانتری خریده بود و امروز گرون شده بود، آن جنس رو به همون قیمت قبل می فروخت چون پول اضافی رو حروم می دونست، تازه اگه می دونست که برای ماست تخفیف هم می داد؛
برای ما هم فرقی نمی کرد که کی یه دونه خریده و کی صد دونه، مهم نیت خیری بود که داشتند، بعد اونا رو میاوردند توی مسجد، یعنی خونه خدا با عشق و سلام و صلوات بسته بندی می شد و بعد هم بار ماشین می کردند و با دعای خیر بدرقه می کردند تا بدست ما می رسید.
حالا بفرمائید بدونم جایی سراغ دارید که موادش رو اینجور تهیه کرده باشند؟
سوپری سر کوچتون از این مواد رو داره؟
در هیچ کجای دنیا جز توی جبهه ها چنین موادی پیدا نخواهید کرد، تنها سوپری که از این مواد داشت تدارکات گردان بود،
قبل از گفتن مواد لازم و طرز تهیه غذا باید بهتون بگم که این غذای لاکچری رو فقط موقعی داشتیم که مثلا توی خط مقدم بودیم و از این مواد دم دست بود، چون توی پادگان غذای گرم بود و اگه هوس این غذا رو می کردیم باید اخراجی های گردان رو می فرستادیم به تدارکات تک بزنند و .....
بگذریم!!!
مواد لازم برای تهیه این غذا جهت سه یا چهار نفر، یه دونه کنسرو لوبیا چیتی، یه دونه کنسرو خاویار بادمجون، یه دونه هم کنسرو تُن ماهیه،
طریقه درست کردنش ابتدا یه ماهیتابه آماده می کنید، اگه ماهیتابه هم نداشتین مهم نیست میتونین از یه قوطی جای فشنگ کلاش هم استفاده کنین، درب کنسروها رو باز می کنید، اونا رو درون ماهیتابه می ریزید و خوب هم می زنید، بعد آن رو روی اجاق میذارین تا خوب گرم بشه، بازم هم میزنین تا خوب یه دست بشه،
حالا نگید باید کنسروها رو اول نیم ساعت بگذارین توی آب، جوش بخوره تا میکروب خطرناکش کشته بشه، چون ما آن موقع از این سوسول بازیا نداشتیم و حتی گاهی اصلا گرمش هم نمی کردیم و اگه موقعیتش ایجاب می کرد با سرنیزه ای که از بغل پیکر عراقی ها درآورده بودیم هم اونو باز می کردیم، هیچ وقت هم نه مریض شدیم و نه مُردیم،
بعد خوب که داغ شد با لبه لباستون یا اگه چفیه داشتین با گوشه چفیه تون اونو از روی اجاق برمی دارین!!
نیازی به دست گیره نیست، چون ما دستگیره نداشتیم و با لبه لباسمون یا گوشه چفیه دور گردنمون ورش می داشتیم، شاید شما هم جایی بودین که دستگیره نبود،
بعد اگه سفره داشتین که پهن می کنید اگر هم نداشتید میتونین مثل ما یه چفیه به عنوان سفره پهن کنین و غذا رو بگذارین وسط سفره، نیازی به کاسه و بشقاب های اضافه هم نیست، چون مزه این غذا تو اینه که دور همین یه ظرف بنشینید، یکی از چاشنی هایی که این غذا رو خیلی خوشمزه تر میکنه خصوصیات اوناییه که دورش می شینن؛
حالا نگین چه فرقی میکنه که کیا پای غذا نشسته باشند ها، چون خوشمزگی این غذا خیلی به این چاشنی گره خورده،
ادامه در پست بعد 👇👇
#شوخ_طبعی
#طنز_جبهه 😊
🍉 ماجرای آن هندوانه
💠 خاطره ای از یک رزمنده قدیمی
⏳ تیر یا مرداد سال 60 در جبهه جنوب بودیم. بچههای گروه ما در روستای بردیه یا ده ماویه مستقر بودند و هوا هم به شدت گرم
به خصوص پشه ها که دائم نیش می زدند و امان را از ما بریده بودند. در آن زمان یکی از برادران اعزامی به نام فتاحیان بما ملحق شده بود. در یکی از روزهای گرم دم غروب بود که من و شهید نجم السادات دیدیم فتاحیان یک هندوانه تقریبا ده کیلویی را داخل تانکر آب در حیاط گذاشت و آجری هم رویش قرار داد که ته تانکر بماند و صبح که خنک شد بخورد.
ناگفته نماند ما شبها از بس پشه ها نیش می زدند بیدار می ماندیم و روزها در گرمای آفتاب می خوابیدیم. تقریبا نزدیک اذان صبح که همه خواب بودند، هوس کردیم شیطنتی بکنیم که یادگار بماند. من و نجم السادات به سراغ هندوانه رفتیم و دستی به سر و رویش کشیدیم.
هندوانه خنک شده بود و نمی شد ازش گذشت. آن را به دو قسمت مساوی تقسیم كردیم تا عدالت را هم رعایت کرده باشیم. مظلومانه و در تنهایی آن را خوردیم و به همان صورت قبل در تانکر قرار دادیم. 😅
فتاحیان برای نماز صبح بیدار شد و بعد از خواندن نماز با سرعت به طرف تانکر آب رفت و با عجله هندوانه را در آورد که آب تمام هیکلش را خیس کرد.
آنقدر عصبانی شده بود که ژ 3 را برداشت و شروع به تیراندازی هوایی کرد تا عصبانیتش فروکش کند. همه وحشت زده از خواب پریدند و فکر می کردند عراقی ها حمله کرده اند
فتاحیان تا دو هفته پیگیر قضیه بود و ما هم وقتی او را می دیدیم جرأت اعتراف پیدا نمی کردیم.
هیجده سال بعد، یعنی در سال 78 در سالن غذاخوری نیروی زمینی ناهار می خوردم که دیدم یک چهره آشنا توی صف ایستاده، او را شناختم. همان فتاحیان بود. جلو رفتم و برای باز کردن سر صحبت گفتم، شما فلانی نیستی؟
نگاهی به من کرد و گفت بله خودمم و بعد در آغوش گرفتم و کنار هم نشستیم.
بعد از احوالپرسی گفتم یادت هست 18 سال پیش در سوسنگرد هندونه تو را خوردند و دم برنیاوردند.
گفت راستش را بخواهی هنوز هم تو فکرم که چه کسی آن را خورد!🤔
سر و سینه را بالا گرفته و نفس عمیقی کشیدم و با اعتماد به نفسی که کسب کردم، گفتم، راستش من بودم و شهید نجم السادات که این کار را کردیم.
ابتدا کمی نگاهم کرد و در حالی که منتظر هر عکس العملی بودم بلند بلند زد زیر خنده و گفت حلالتون، حلالتون
نفس راحتی کشیدم و بعد از 18 سال خواب آن شب راحتی رفتم.
دوران #جنگ_تحمیلی
-------------------------------------------
کانال دفاع مقدس۱
🌱 انتشار مطالب، صدقه جاریه است