🌴«شیرینی تموم نشدنی»
🌷امروز هم مریم کوچولو تو حیاط، مامان عروسکهاش شده بود و براشون قصههای کتاباش رو تعریف میکرد.
⚠️یک دفعه جلوی چشماش تاریک شد. مامان عروسکها ترسید. دست کشید روی چشماش ،آهان دستهای مامانش بود؛با هم خندیدند.😆😁
🧕مامان گفت: پاشو آماده شو که می خوایم بریم جشن!🎊🎉
-آخ جون جشن! جشن یعنی شیرینی و شادی.🎂🍰
👧مریم آبی به صورتش زد. روسری گلقرمزش رو سر کرد و دوید بیرون.
🌈کوچه مثل رنگین کمان شده بود؛ لامپهای قرمز، زرد، آبی و پرچمهای سبز.
از مامان پرسید: جشن کجاست؟🎉🎊
🧕مامان گفت: همه جا. آخه امشب جشن امامته، شبی که خدا اولین امام ما رو بهمون هدیه داد.🎁
👧مریم دوست داشت بدونه امام کیه اما مامان بهش گفت که بقیهی حرفها باشه برای اون سمت خیابون.
🚖🚘ماشینها ویژ ویژ رد میشدند و بوقبوق از همدیگر جلو میزدند.
😢مریم حسابی ترسیده بود. دست مامان را محکم گرفت. مامان هم با مهربانی دستش را فشار داد.
➖➖وقتی از خیابان رد شدند نفس عمیقی کشید و گفت: آخیش...حالا برام بگو امام کیه؟
🧕مامان گفت: بیین دخترم شیطونا هم مثل این ماشینا با سرعت دور و بر ما میان و میرن. اگه کسی حواسش نباشه با خودشون میبرنش و دیگه اصلا نمیرسه به مقصدش. اما امام دستمون رو میگیره، راهنماییمون میکنه و حواسش بهمون هست تا از خطر عبور کنیم و برسیم به همون جا که باید بریم یعنی باغ بهشت.🌻🌸🌺
👧مریم با خودش فکر کرد: چقدر خوبه که ما امام داریم کسی که جاهای خطرناک میتونیم دستش رو محکم بگیریم.
👣👣چند قدمی بیشتر نمانده اما جشن و شادی زودتر به دل مریم خانم رسیده؛ جشنی که شیرینیاش تمام نشدنی و فراموش نشدنیست.
#عید_غدیر
#امام_شناسی
#کودک_و_غدیر
https://eitaa.com/joinchat/4178903060Ca43bd84efe