روشنگرانه
💠 #خلاصهداستانامداوود ✍امّداوود، همسر حسن مثنی، علیهالسلام و مادر رضاعی امام صادق (علیهالسلام
👌به مناسبت 26 دی ماه سالروز فرار شاه
💠 جوانی می گفت شاه که از ایران رفت ، نشان خوبی او بود !!!
🔰 گفتم چطور؟؟؟
💠 گفت وقتی دید مردم او را نمی خواهند ، رفت. بدون اینکه به زور بخواهد حکومت کند!!!
🔰 گفتم عجب ! پس چطور وقتی در 25 مرداد 1332 فرار اول را کرده بود ، دوباره برگشت ؟؟؟ چرا آن کودتا و آن بلا را سر دولت مردمی دکتر مصدق آورد و خودش را دوباره به زور وارد کشور کرد؟؟؟
💠 گفت مگر شاه در آن سال کودتا ، فرار کرده بود؟!!!
🔰 گفتم جوان عزیز ، تقصیر تو نیست. تقصیر من مثلا انقلابی هست که نه به حرف رهبرم گوش می دهم و تاریخ می خوانم و نه تاریخ را برای تو بازگو می کنم تا از آن بدانی.
👈 وقتی مطلب درست از سوی خودی گفته نشود، مطالب بیخودی از سوی نخودی ها فراوان گفته می شود...
💠 ثریا همسر آن زمان شاه گفته بود ، جوری سریع فرار کردیم که من اصلا فرصت نکردم جوراب به پایم کنم!!!
✍️ احسان عبادی
#داستانهای_آموزنده_۱۵
انتشار با ذکر منبع 👇
•┈┈••✾🕊🇮🇷🕊•✾••┈┈•
🆔 @roshangarane_313
•┈┈••✾•🕊🇮🇷🕊•✾••┈┈•
روشنگرانه
💢#شب_اول_قبر ✍همسـر ملانصـرالدین از او پرسید:«پس از مـرگ چه بلایی به سـرمان می آورنـد؟» ملا پاسخ د
💥#حکایتیبسیارزیباوخواندنی
✍مارگیری در زمستان به کوهستان رفت تا مار بگیرد. در میان برف، اژدهای بزرگ مردهای دید.
ابتدا خیلی ترسید، امّا وقتی دید اژدها مرده است، تصمیم گرفت آن را به شهر بغداد بیاورد.
تا مردم تعجب کنند، و بگوید که اژدها را من با زحمت گرفتهام و خطر بزرگی را از سر راه مردم برداشتهام و پول از مردم بگیرد!
🔺او اژدها را کشان کشان تا بغداد آورد.
همه فکر میکردند که اژدها مرده است.
اما اژدها زنده بود ولی در سرما یخ زده بود و مانند اژدهای مرده بیحرکت بود.
مارگیر به کنار رودخانه بغداد آمد تا اژدها را به نمایش بگذارد، مردم از هر طرف دور از جمع شدند.
او منتظر بود تا جمعیت بیشتری بیایند و او بتواند پول بیشتری بگیرد.
🔺اژدها را زیر فرش و پلاس پنهان کرده بود و برای احتیاط آن را با طناب محکم بسته بود.
هوا گرم شد و آفتابِ عراق، اژدها را گرم کرد یخهای تن اژدها باز شد، اژدها تکان خورد، مردم ترسیدند، و فرار کردند،
اژدها طنابها را پاره کرد و از زیر پلاسها بیرون آمد. مارگیر از ترس برجا خشک شد و از کار خود پشیمان گشت.
🔺ناگهان اژدها مارگیر را یک لقمه کرد و خورد. آنگاه دور درخت پیچید تا استخوانهای مرد در شکم اژدها خُرد شود...
دنیا هم مثل اژدها در ظاهر فسرده و بیجان است اما در باطن زنده و دارای روح است و اگر فرصتی پیدا کند، زنده میشود و ما را میخورد.
🚨نفس اژدرهاست کِی او مرده است
از غم بی آلتی افسرده است.
#داستانهای_آموزنده_۱۸
انتشار با ذکر منبع 👇
•┈┈••✾🕊🇮🇷🕊•✾••┈┈•
🆔 @roshangarane_313
•┈┈••✾•🕊🇮🇷🕊•✾••┈┈•
روشنگرانه
💥#حکایتیبسیارزیباوخواندنی ✍مارگیری در زمستان به کوهستان رفت تا مار بگیرد. در میان برف، اژدهای بزرگ
🚨#میدونیاعتمادبهخدایعنیچی؟
✍ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ(ع) ﺍﺯ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﺍی ﭘﺮﺳﻴﺪ:
ﺩﺭ ﻣﺪﺕ یک ﺳﺎﻝ ﭼﻘﺪﺭ ﻣﻴﺨﻮﺭی؟
ﻣﻮﺭﭼﻪ ﮔﻔﺖ : ﺳﻪ ﺩﺍﻧﻪ
ﭘﺲ ﺍﻭ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﺩﺭ ﺟﻌﺒﻪ ﺍی ﻛﺮﺩ...
ﻭ ﺳﻪ ﺩﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﻧﻬﺎد!!!
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﮔﺬﺷﺖ یک ﺳﺎل...
🔺ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ ﺟﻌﺒﻪ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺩﻳﺪ ﻛﻪ ﻓﻘﻂ یک ﻭ ﻧﻴﻢ ﺩﺍﻧﻪ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩﻩ !!
ﭘﺲ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﺍﺯ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﭘﺮﺳﻴﺪ ﭼﺮﺍ؟
ﻣﻮﺭﭼﻪ ﮔﻔﺖ: ﭼﻮﻥ وقتیکه ﻣﻦ ﺁﺯﺍﺩ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﻃﻤﻴﻨﺎﻥ داشتم ﺧﺪﻭﺍﻧﺪ
ﺭﻭﺯی ﻣﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻣﺮﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﻤﻴﻜﻨﺪ...
ﻭلی وقتی ﺗﻮ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺟﻌﺒﻪ ﻧﻬﺎﺩی، ﺑﻴﻢ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﻣﺮﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ کنی!!!
🔺ﭘﺲ ﺩﺭ ﺧﻮﺭﺩﻧﻢ ﺍﺣﺘﻴﺎﻁ ﻛﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺑﺘﻮﺍﻧﻢ ﻳﻜﺴﺎﻝ ﺩﻳﮕﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺗﻐﺬﻳﻪ ﻛﻨﻢ !!!
ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ میفرمایند : ﻫﻴﭻ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺯﻧﺪﻩ ﺍی ﺑﺮ ﺭﻭی ﺯﻣﻴﻦ ﻧﻴﺴﺖ مگر آنکه روزی او بر عهده خداست...
ماهيان از آشوب دريا به خدا شكايت بردند، دريا آرام شد و آنها صيد تور صيادان شدند!!
🚨آشوب های زندگی حكمت خداست.
از خدا، دل آرام بخواهيم، نه دريای آرام!
✍دلتان همیشه آرام....🙏🏻❤️❤️
#داستانهای_آموزنده_۱۹
انتشار با ذکر منبع 👇
•┈┈••✾🕊🇮🇷🕊•✾••┈┈•
🆔 @roshangarane_313
•┈┈••✾•🕊🇮🇷🕊•✾••┈┈•
روشنگرانه
🚨#میدونیاعتمادبهخدایعنیچی؟ ✍ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ(ع) ﺍﺯ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﺍی ﭘﺮﺳﻴﺪ: ﺩﺭ ﻣﺪﺕ یک ﺳﺎﻝ ﭼﻘﺪﺭ ﻣﻴﺨﻮﺭی؟ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﮔ
📚#حکمشرعیدزدی
✍دزدي را آوردند پيش خليفه تا حكمش را صادر كند. معتصم، دانشمندان را جمع كرد حضرت جوادعلیه السلام را نیز فرا خواند گفت و پرسید:
دست دزد از کجا باید قطع شود؟
قاضی القضات گفت : از مچ دست.
معتصم گفت: دلیل آن چیست؟
گفت : چون منظور از دست در آیه تیمم:
« فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَاَیْدِیْکُمْ » ؛
🔻صورت و دستهایتان را مسح کنید ؛
تا مچ دست است.
گروهى دیگر گفتند :
لازم است از آرنج قطع شود،
معتصم دلیل آن را پرسید،
گفتند : منظور از دست در آیه وضو:
«فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَاَیْدِیَکُمْ اًّلىَ الْمَرافِقِ »
صورتها و دستهایتان را تا آرنج بشویید تا آرنج است.
🔻آنگاه معتصم رو به محمد بن على (امام جواد عليهالسلام) کرد و پرسید:
نظر شما در این مسئله چیست؟
فرمود: فقط انگشتان دزد باید قطع شود و بقیه دست باید باقى بماند.
معتصم گفت: به چه دلیل؟
فرمود: زیرا رسول خدا صلی الله علیه وآله فرمود:
سجده بر هفت عضو بدن تحقق مىپذیرد.
🔻صورت (پیشانى)، دو کف دست، دو سر زانو، و دو پا (دو انگشت بزرگ پا). بنابراین اگر دست دزد از مچ یا آرنج قطع شود، دستى براى او نمىماند تا سجده نماز را به جا آورد،
و نیز خداى متعال مى فرماید:
«وَ أَنَّ الْمَسَاجِدَ لِلَّهِ فَلَا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَدًا»
سجده گاهها (هفت عضوى که سجده بر آنها انجام مىگیرد) از آن خداست،
پس هیچ کس را همراه با خدا مخوانید (و عبادت نکنید)» و آنچه براى خداست، قطع نمىشود.
🔻معتصم جواب محمد بن على را پسندید و دستور داد انگشتان دزد را قطع کردند.
📚مجمع البیان، ج 10، ص 372
#داستانهای_آموزنده_۲۰
انتشار با ذکر منبع 👇
•┈┈••✾🕊🇮🇷🕊•✾••┈┈•
🆔 @roshangarane_313
•┈┈••✾•🕊🇮🇷🕊•✾••┈┈•
روشنگرانه
📚#حکمشرعیدزدی ✍دزدي را آوردند پيش خليفه تا حكمش را صادر كند. معتصم، دانشمندان را جمع كرد حضرت جوا
روزی پسری با اخلاق و نیک سیرت، اما فقیر به خواستگاری دختری رفت...
پدر دختر گفت:
تو فقیری و دخترم طاقت رنج و سختی ندارد، پس من به تو دختر نمیدهم...
بعد از مدتی پسری پولدار، اما بدکردار به خواستگاری همان دختر میرود، پدر دختر با ازدواج موافقت میکند و در مورد اخلاق پسر میگوید:
انشاءالله خدا او را هدایت میکند...!
دختر گفت:
پدر جان:
مگر خدایی که هدایت میکند، با خدایی که روزی میدهد فرق دارد؟؟!
#داستانهای_آموزنده_۲۱
انتشار با ذکر منبع 👇
•┈┈••✾🕊🇮🇷🕊•✾••┈┈•
🆔 @roshangarane_313
•┈┈••✾•🕊🇮🇷🕊•✾••┈┈•
روشنگرانه
روزی پسری با اخلاق و نیک سیرت، اما فقیر به خواستگاری دختری رفت... پدر دختر گفت: تو فقیری و دخترم طا
🔰 « نان و حلوا »
✍در یکی از شهرها زنی بود بسیار حسود،
همسایه ای داشت به نام "خواجه سلمان"
که مردی ثروتمند و محترم بود.
زن به خواجه حسادت می کرد،
تلاش می کرد از دارایی ها و آبروی آن مرد
شریف کم کند و نام نیک او را نیز از بین
ببرد ولی موفق نمی شد.
تا سرانجام کمر به کشتن او بست.
🔻روزی حلوایی پخت و در آن زهری ریخت .
صبح وقتی خواجه خواست
از خانه خارج شود
زن حلوا را در نانی گذاشت
و به خواجه داد و گفت "خیراتی" است...
خواجه چون عجله داشت
آن را نخورده به راه افتاد.
و از شهر خارج شد و در راه به دو جوان
بر خورد که خسته و گرسنه بودند.
او نان و حلوا را به آن ها داد .
🔻آن دو حلوا را با خوشنودی از خواجه گرفتند و به محض خوردن مردند.
خبر به حاکم شهر رسید.
دستور داد خواجه را دستگیر کردند.
هنگامی که از وی بازجویی کردند،
و خواجه داستان را بازگو کرد
زن را حاضر کردند.
چون چشم زن به آن جنازه ها افتاد شیون سر داد و فریاد و فغان به راه انداخت.
🔻معلوم شد که آن دو جوان یکی فرزند
و یکی برادر آن زن بودند.
آن زن نیز از شدت تأثر و ناراحتی پس از دو روز مرد.
💎 امیرالمؤمنین حضرت علی علیهالسلام :
در روایتی زیبا می فرماید :
کسی که چاه بکند تا برادر دینی او در آن بیفتد اول از همه خودش در آن می افتد"
#داستانهای_آموزنده_۲۲
انتشار با ذکر منبع 👇
•┈┈••✾🕊🇮🇷🕊•✾••┈┈•
🆔 @roshangarane_313
•┈┈••✾•🕊🇮🇷🕊•✾••┈┈•
روشنگرانه
🔰 « نان و حلوا » ✍در یکی از شهرها زنی بود بسیار حسود، همسایه ای داشت به نام "خواجه سلمان" که مردی ث
📚#اینداستاندعایمادر
✍از بایزید بسطامی، عارف بزرگ،
پرسیدند:
این مقام ارزشمند را چگونه یافتی؟
گفت: شبی مادر از من آب خواست.
نگریستم، آب در خانه نبود.
کوزه برداشتم و به جوی رفتم که آب بیاورم.
چون باز آمدم، مادر خوابش برده بود.
پس با خویش گفتم :
اگر بیدارش کنم، خطاکار خواهم بود.
آن گاه ایستادم تا مگر بیدار شود.
🔺هنگام بامداد، او از خواب برخاست،
سر بر کرد و پرسید.
چرا ایستاده ای؟!
قصه را برایش گفتم.
او به نماز ایستاد و پس از به جای آوردن فریضه، دست به دعا برداشت و گفت :
خدایا! چنان که این پسر را
بزرگ و عزیز داشتی،
اندر میان خلق نیز او را عزیز و بزرگ گردان.
🚨پیام متن :
اشاره به جلب رضایت مادر و تأثیر دعای او در حق فرزند،
و این که جلب رضایت مادر، آدمی را به مقام های والای معنوی می رساند.
#داستانهای_آموزنده_۲۳
انتشار با ذکر منبع 👇
•┈┈••✾🕊🇮🇷🕊•✾••┈┈•
🆔 @roshangarane_313
•┈┈••✾•🕊🇮🇷🕊•✾••┈┈•
روشنگرانه
📚#اینداستاندعایمادر ✍از بایزید بسطامی، عارف بزرگ، پرسیدند: این مقام ارزشمند را چگونه یافتی؟ گفت
📚حکایت #ملکشاهسلجوقی و عابد را با هم می خوانیم.
✍سلطان سلجوقی بر عابدی گوشهنشین و عزلتگزین وارد شد.
حکیم سرگرم مطالعه بود.
و سر بر نداشت
و به ملکشاه تواضع نکرد،
بدان سان که سلطان به خشم اندر شد
و به او گفت :
آیا تو نمیدانی من کیستم؟
من آن سلطان مقتدری هستم
که فلان گردنکش را به خواری کشتم
و فلان یاغی را به غل و زنجیر کشیدم
و کشوری را به تصرف در آوردم.
🔻حکیم خندید و گفت:
من نیرومندتر از تو هستم.
زیرا من کسی را کشتهام که تو اسیر چنگال بیرحم او هستی.
شاه با تحیر پرسید:
او کیست؟
حکیم گفت:
آن نفس است.
من نفس خود را کشتهام
🔻و تو هنوز اسیر نفس اماره خود هستی
و اگر اسیر نبودی از من نمیخواستی
که پیش پای تو به خاک افتم
و عبادت خدا بشکنم و ستایش کسی
را کنم که چون من انسان است.
شاه از شنیدن این سخن شرمنده شد
و عذر خطای گذشته خود را خواست.
#داستانهای_آموزنده_۲۴
انتشار با ذکر منبع 👇
•┈┈••✾🕊🇮🇷🕊•✾••┈┈•
🆔 @roshangarane_313
•┈┈••✾•🕊🇮🇷🕊•✾••┈┈•
روشنگرانه
📚حکایت #ملکشاهسلجوقی و عابد را با هم می خوانیم. ✍سلطان سلجوقی بر عابدی گوشهنشین و عزلتگزین وارد
🔘 داستان کوتاه و جالب :
✍دبيرستان كه بوديم يه دبير فيزيك و مكانيك داشتيم كه قدش خيلي كوتاه بود اما خيلي نجيب و مودب با حافظه خيلي خوب !
قبل اينكه بياد گچ و تابلو پاك كن رو ميذاشتيم بالاي تابلو كه قدش نرسه برشون داره،
هر دفعه ميگفت ؛ آقا من از شما خواهش كردم اينا رو اونجا نذارين اما باز ميذارين!
يه روز سر كلاسش يه مگس گرفتيم و نخ
بستيم به پاش، تا برميگشت رو تابلو بنويسه مگس رو رها ميكرديم.
وز وز تو كلاس و تا برميگشت رو به ما، نخش رو ميكشيديم، بنده خدا ميموند اين صدا از كجاست؟
🔺آخر سر هم نفهميد و مگسه هم با نخ پاش از پنجره فرار كرد!
با وجود اين همه شيطونياي ما، خيلي دوسمون داشت و باهامون كار ميكرد كه بتونيم همه مسائل فيزيك مكانيك رو حل كنيم.
چند سال گذشت، انترن بودم و تو اورژانس نشسته بودم كه ديدم اومد، خيلي دلم براش تنگ شده بود،
سلام كردم و كلي تحويلش گرفتم، كه ما مديون شماييم و از اين حرفا.
بعدم براش چايي آوردم و نشستيم به مرور خاطرات اونوقتا كه يهو يه لبخند زد
🔺و گفت تو دانشگاه هم نخ ميبندي پاي مگس؟!
خشكم زد عه مگه شما فهمديد كار من بود؟!
چرا هيچي بهم نگفتيد؟!
باز يه نگاه معلمي و از سر محبت بهم كرد و با لبخند گفت :
حالا اون گچ و تابلو پاك كن كه مي گفتم نذاريد اون بالا رو خيلي گوش ميداديد؟!
دعواتون ميكردم از درس زده ميشديد، حيف استعدادتون بود درس نخونيد!
وقتي يه معلم ببينه دانش آموز بازيگوشش دكتر شده جبران همه خستگيها و اذيتاش ميشه!
🔺كاش تنبيه ميشدم اما اينطور شرمنده نمي شدم! اذيت هاي ما رو به روي ما نمي آورد نكنه از درس زده شيم
اونوقت ما اون قد كوتاه رو ميديديم ،
اين روح بزرگ رو نه !!😓
واقعا معلمي برازنده ی معلماست نه برا تعليم فيزيك و مكانيك، واسه تعليم صبر و حلم و هزار خصلت ديگه كه فقط تو معلما ميشه پيدا كرد!
✍از خاطرات دکتر سید محمد میر هاشمی جراح و متخصص چشم
ما ز هر صاحب دلی یک رشته فن آموختیم
عشق از لیلی و صبر از کوه کن آموختیم
گریه از مرغ سحر،خودسوزی از پروانه
صد سرا ویرانه شد،تا ساختن آموختیم!!
📚#استادشهـــــریار
#داستانهای_آموزنده_۲۵
انتشار با ذکر منبع 👇
•┈┈••✾🕊🇮🇷🕊•✾••┈┈•
🆔 @roshangarane_313
•┈┈••✾•🕊🇮🇷🕊•✾••┈┈•
روشنگرانه
🔘 داستان کوتاه و جالب : ✍دبيرستان كه بوديم يه دبير فيزيك و مكانيك داشتيم كه قدش خيلي كوتاه بود اما
🚨#سفارشعجیبعلامهامینی به فرزندش پس از مرگ
✍محمد هادی امینی فرزند
علامه امینی می نویسد :
پس از گذشت چهار سال از فوت پدر،
در شب جمعه ای قبل از اذان صبح،
پدرم را در خواب دیدم،
او بسیار شاداب و خرسند بود،
جلو رفتم و پس از سلام و دست بوسی گفتم :
پدر جان!
در آنجا چه عاملی باعث سعادت و نجات شما شد؟
🔺پدرم گفت : چه می گویی؟
دوباره عرض کردم :
آقاجان! در آن جا که اقامت دارید،
کدام یک از اعمالتان موجب نجات شما شد؟
کتاب الغدیر یا سایر تألیفات شما
یا تأسیس بنیاد و کتابخانه #امیرالمؤمنین(ع)؟!
🔺او اندک تأملی کرد و سپس فرمود:
فقط زیارت اباعبد الله الحسین(ع)!
عرض کردم :
شما می دانید اکنون روابط ایران و عراق تیره شده و راه کربلا بسته است،
برای زیارت چه کنیم؟
فرمود :
در مجالس و محافلی که جهت عزاداری
امام حسین(ع) بر پا می شود،
شرکت کنید تا ثواب زیارت امام
حسین علیهالسلام را به شما بدهند.
🔺سپس فرمود :
پسر جان! در گذشته
بارها به تو یادآور شدم
و اکنون نیز توصیه می کنم که
زیارت عاشورا را به هیچ عنوان ترک مکن،
زیارت عاشورا بخوان
و آن را وظیفه خودت بدان،
این زیارت دارای آثار، برکات و فواید
بسیاری است که موجب نجات و
سعادتمندی تو در دنیا و آخرت می شود.
#داستانهای_آموزنده_۲۶
انتشار با ذکر منبع 👇
•┈┈••✾🕊🇮🇷🕊•✾••┈┈•
🆔 @roshangarane_313
•┈┈••✾•🕊🇮🇷🕊•✾••┈┈•
روشنگرانه
🚨#سفارشعجیبعلامهامینی به فرزندش پس از مرگ ✍محمد هادی امینی فرزند علامه امینی می نویسد : پس از
💢جایی روی زمین
💠تابستان بود و هوا گرم تر از هر روز، امام مثل هر سال به محلات آمده بود و درس اخلاقش به راه شده بود.
🔸یک روز طبق معمول که زودتر از همه برای آماده کردن مجلس درس به مسجد آمدم، دیدم فانوس واژگون شده و محل نشستن امام را نفتی کرده است.
🔹تشک منبر را برداشتم و آنجا انداختم. امام وارد مسجد شد بدون هیچ درنگ تشک را برداشت و به طرف دیگری انداخت و با لحنی تند گفت: مگر من با دیگران فرقی دارم؟
🔸منمن کنان گفتم: آقا امروز چراغ افتاده و نفتش محل نشستن شما ریخته.
🔹آقا که از جواب من قانع نشده بود گفت: مگر نفت نجس است که باید روی آن تشک بیندازی؟
📚 آقای احمد سروش محلاتی- کتاب آینه حسن- ص 110
#داستانهای_آموزنده_۲۷
انتشار با ذکر منبع 👇
•┈┈••✾🕊🇮🇷🕊•✾••┈┈•
🆔 @roshangarane_313
•┈┈••✾•🕊🇮🇷🕊•✾••┈┈•
روشنگرانه
💢جایی روی زمین 💠تابستان بود و هوا گرم تر از هر روز، امام مثل هر سال به محلات آمده بود و درس اخلاقش
🚨#ششخواسته و #ششعمل!
✍شخصی محضر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آمد و عرض کرد:
یا رسول الله به من کاری بیاموز که هرگاه آن را انجام دادم، دارای شش خصلت باشم؛
🔘۱. خدا مرا دوست بدارد.
🔘۲. مردم به من محبت کنند.
🔘٣. ثروتم افزون گردد.
🔘۴. بدنم سالم باشد.
🔘۵. عمرم طولانی شود.
🔘۶. و در روز قیامت با شما محشور گردم.
🔹حضرت فرمودند:
اینها شش درخواست است که شش عمل جداگانه میطلبد و با یک عمل نمی شود به همه آنها رسید.
تو خواهان شش امتیاز هستی، برای به دست آوردن آنها باید شش کار انجام دهی؛
❶اگر خواستی خداوند تو را دوست بدارد، از او بترس و تقوا داشته باش.
❷اگر خواستی مردم تو را دوست بدارند، به آنان نیکی کن و در زندگیشان طمع نداشته باش.
❸اگر خواستی خداوند ثروتت را افزون کند، اموالت را پاک کن (از حرام و حقوق الهی).
❹اگر خواستی بدنت سالم باشد، بسیار صدقه بده.
❺اگر خواستی عمرت طولانی گردد، صله ارحام کن و به حال خویشان برس.
❻و اگر خواستی خداوند تو را با من محشور گرداند، سجده را در پیشگاه پروردگار یکتا و توانا طولانی کن و بسیار بجای آور.
📚بحارالانوار، ج ۸۵، ص ۱۶۴.
#داستانهای_آموزنده_۲۸
انتشار با ذکر منبع 👇
•┈┈••✾🕊🇮🇷🕊•✾••┈┈•
🆔 @roshangarane_313
•┈┈••✾•🕊🇮🇷🕊•✾••┈┈•